eitaa logo
🌱گیومهــ🌱
6.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
267 ویدیو
4 فایل
•|﷽| -با‌دست‌خالی‌خریدار‌دلبرم.. -از هرچه که هست باید منقطع شویم، باید برایِ او شَویم.. کپی؟آزاد🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 🕊رئال توئیت | Real Tweet
🔷 اینجا همه چیز «صادقانه» است...😉 اندر احوالات نوجوان دهه هشتادی دغدغه مند✌️✌️ فعال رسانه ای و دوستدار هنر!🎙️😉 دانشجوی معارف اسلامی و مدیریت😎🖋️ و 🇮🇷 درکنار هم ؛ میکنیم...💪 ✨ «صادقانه» ؛ محفل نوجوانان ایران🇮🇷 https://eitaa.com/joinchat/4078961361C42b7d8f6f0
مکانم لامکان باشد نشانم بی‌نشان باشد، نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم...
‏ماییم که تا مهرِ تو آموخته‌ایم ‏چشم از همه خوبان جهان دوخته‌ایم
آن گوشوارِ شاهدان، هم‌صحبتِ عارض شده؛ آن گوش و عارض بایدت؛ دُردانه شو، دُردانه شو. چون جانِ تو شُد در هوا، ز افسانه‌یِ شیرین ما، فانی شو و چون عاشقان افسانه شو؛ افسانه شو.
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری ؛
از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر ... هر که می گرداند از ما روی ممنونیم ما
از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر ... هر که می گرداند از ما روی ممنونیم ما
در عشق توام نصیحت و پند چه سود زهراب چشیده‌ام مرا قند چه سود گویند مرا که بند بر پاش نهید دیوانه دلست پای در بند چه سود
در ظاهر و باطن آنچه خیر است و شر است از حکم حقست و از قضا و قدر است من جهد همی کنم قضا می‌گوید بیرون ز کفایت تو کار دگر است
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری در دل نیافت راه ... که آنجا مکان توست
هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری در دل نیافت راه ... که آنجا مکان توست
در عهد و وفا چنانکه دلدار منست خون باریدن بروز و شب کار منست او یار دگر کرده و فارغ شسته من شسته چو ابلهان که او یار منست
سلسله‌ای گشاده‌ای دام ابد نهاده‌ای بند که سخت می‌کنی بند که باز می‌کنی عاشق بی‌گناه را بهر ثواب می‌کشی بر سر گور کشتگان بانگ نماز می‌کنی
جان و دل فقیر را خسته دل اسیر را از صدقات حسن خود گنج نیاز می‌کنی پرده چرخ می‌دری جلوه ملک می‌کنی تاج شهان همی‌بری ملک ایاز می‌کنی
نکته ای در باب ارتباط با آدمها از عطار دور دور مرو که مهجور گردی و نزدیک نزدیک میا که رنجور گردی
خود جدا شدگان پرس درد تنهایی که هر که دور زمردم فتاده تنها نیست.
در میان مجرم و حق چون رسول بس دوادو بس سعایت می‌کند بس کن آیت آیت این را برمخوان عشق خود تفسیر آیت می‌کند
هزار سال خسته‌ ام از این دو روزِ زندگی ...
چه دانستم كه اين سودا مرا زين سان كند مجنون
‌جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را
گفتم: ای عشق من از چیزِ دگر می‌ترسم گفت: آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من به گوش تو سخن‌هایِ نهان خواهم گفت سَر بجنبان که بلی جُز که به سَر، هیچ مگو
حضرت عشق بفرما که دلم خانهٔ توست سرِ عقل آمده هرکه دیوانهٔ توست...🤍
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده، ولیکن با که گویم راز ؟ چون محرم نمی‌بینم.. قناعت می‌کنم با درد چون درمان نمی‌یابم.. تحمل می‌کنم با زخم چون مرهم نمی‌بینم!..
ﮔﺎه‌گاهی ﮐﻪ ﺩﻟﻢ می‌گیرد به خودم می‌گویم، در دیاری که پر از دیوار است ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﯿﻮﺳﺖ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﻝ ﺑﺴﺖ؟
دیوانه را رفاقت دیوانه خوشتر است