eitaa logo
🌱گیومهــ🌱
5.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
368 ویدیو
4 فایل
•|﷽| -با‌دست‌خالی‌خریدار‌دلبرم.. -از هرچه که هست باید منقطع شویم، باید برایِ او شَویم.. کپی؟آزاد🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتی شفا بخشم ترا وز عشق بیمارت کنم؟ یعنی به خود دشمن شوم با خویشتن یارت کنم؟ گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم؟ خوابی مبارک دیده ای ترسم که بیدارت کنم.
گفتی شفا بخشم ترا وز عشق بیمارت کنم؟ یعنی به خود دشمن شوم با خویشتن یارت کنم؟ گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم؟ خوابی مبارک دیده ای ترسم که بیدارت کنم.
گفتی شفا بخشم ترا وز عشق بیمارت کنم؟ یعنی به خود دشمن شوم با خویشتن یارت کنم؟ گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم؟ خوابی مبارک دیده ای ترسم که بیدارت کنم.
دانست چو با او به شکایت سخنم هست بر جست و به یک بوسه‌ى شیرین دهنم بست تب دارم و شادم که اگر یار در آيد باور نکند تا نکشد بر بدنم دست
هوای زیستن، یا رب چنین سنگین چرا باید؟
دوستت می‌دارم و بیهوده پنهان می‌کنم خلق می‌دانند و من انکار ایشان می‌کنم عشق بی‌هنگام من تا از گریبان سرکشید از غم رسوا شدن سر درگریبان می‌کنم دست عشقت بند زرین زد به پایم این زمان کاین سیه‌کاری به موی نقره افشان می‌کنم سینه پر حسرت و سیمای خندانم ببین زیر چتر نسترن آتش فروزان می‌کنم دیده بر هم می‌نهم تا بسته ماند سر عشق این حباب ساده را سرپوش طوفان می‌کنم
خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد...
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است ستاره ای که بخندد به شام تار تویی! جهانیان همه گر تشنگان خون منند چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی دلم صراحی لبریز آرزومندی است مرا هزار امید است و هر هزار تویی
گفتی که: مرا با تو نه سِرّی، نه سری هست گر سرّ و سری نیست، نهانی نظری هست گرداب شکیباییم آموخت که دیدم گاه از من سودازده سرگشته تری هست برگی ست که پیچان به کف باد خزان است گر در همهٔ شهر چو من در به دری هست گشتند پی فتنه بر هر گوشهٔ این شهر در گوشهٔ چشمان تو گویا خبری هست با یاد تو گر آه برآرم، نه غمین است خوش آن سفر افتد که در او همسفری هست گفتم که به پای تو گذارم سرِ تسلیم گفتی که نخواهیم کسی را که سری هست چون شمع، مگر شعله زبان سخنت بود؟ کز سوز تو سیمین! به غزل ها اثری هست
گفتی شفا بخشم ترا وز عشق بیمارت کنم؟ یعنی به خود دشمن شوم با خویشتن یارت کنم؟ گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم؟ خوابی مبارک دیده ای ترسم که بیدارت کنم.
مرا هزار امید است و هر هزار تویی شروع شادی و پایان انتظار تویی بهارها که ز عمرم گذشت و بی تو گذشت چه بود غیر خزانها اگر بهار تویی دلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند در این سرا تو بمان! ای که ماندگار تویی شهاب زود گذر لحظه های بوالهوسی است ستاره ای که بخندد به شام تار تویی! جهانیان همه گر تشنگان خون منند چه باک زان همه دشمن، چو دوستدار تویی دلم صراحی لبریز آرزومندی است مرا هزار امید است و هر هزار تویی
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم