eitaa logo
🌱گیومهــ🌱
6.1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
282 ویدیو
4 فایل
•|﷽| -با‌دست‌خالی‌خریدار‌دلبرم.. -از هرچه که هست باید منقطع شویم، باید برایِ او شَویم.. کپی؟آزاد🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
آیا خبرت شود عیانم روزی؟ تا بر دل خود دمی نشانم روزی دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم در پای تو جان و دل فشانم روزی
‍ ‌ بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟ بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی» وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
حال من خستهٔ گدا می‌دانی وین درد دل مرا دوا می‌دانی با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟ ناگفته چو جمله حال ما می‌دانی
هم دل به دلستانت رساند روزی هم جان بر جانانت رساند روزی از دست مده دامن دردی که تو راست کین درد به درمانت رساند روزی
نی بر سر کوی تو دلم یافته جای نی در حرم وصل نهاده جان پای سرگشته چنین چند دوم گرد جهان؟ ای راه‌نما، مرا به خود راه‌نمای
پیری بدر آمد ز خرابات فنای در گوش دلم گفت که: ای شیفته رای گر می‌طلبی بقای جاوید مباش بی‌بادهٔ روشن اندرین تیره‌سرای
بردی دلم، ای ماهرخ بازاری زان در پی تو ناله کنم، یا زاری جان نیز به خدمت تو خواهم دادن تا بو که دل بردهٔ من باز آری
آیا خبرت شود عیانم روزی؟ تا بر دل خود دمی نشانم روزی دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم در پای تو جان و دل فشانم روزی
ای لطف تو دستگیر هر رسوایی وی عفو تو پرده‌پوش هر خود رایی بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر جز درگه تو دگر ندارد جایی
‍ ‌ بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟ نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو من به جان آمدم، اینک تو چرا می‌نایی؟ بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی همه عالم به تو می‌بینم و این نیست عجب به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی پیش ازین گر دگری در دل من می‌گنجید جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی جز تو اندر نظرم هیچ کسی می‌ناید وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی» وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
حال من خستهٔ گدا می‌دانی وین درد دل مرا دوا می‌دانی با تو چه کنم قصهٔ درد دل ریش؟ ناگفته چو جمله حال ما می‌دانی
هم دل به دلستانت رساند روزی هم جان بر جانانت رساند روزی از دست مده دامن دردی که تو راست کین درد به درمانت رساند روزی