گُلابَتون
#حرم_نگار 4️⃣1️⃣✨رواق بالاسر چند قدم پشت سرش میدَوم اما بهش نمیرسم. به نفسنفس افتادهام. تا ب
#حرم_نگار
5️⃣1️⃣ بابایی ترین دختر شهر
- بابایی میدونی اینجا کجاست؟
+ حَلَم
- بلند بگو. حرم حضرت معصومه.
+ حَلَم حضلَت مَصونه.
- وقتی رفتیم دم ضریح هر چی دلت میخواد به حضرت معصومه بگو باباجان.
+ هرچی هرچی؟
- آره. مگه چی دلت میخواد؟
بیاختیار برگشته بودم تا صاحبان صدا را ببینم. پدری جوان که دختر خردسالش را در آغوش داشت. دخترک روسری گلدار کوچکی به سر کرده بود و چادر کشدار. چشمان مرد از شعف برق میزد و لبهای سرخ و کوچک دخترک به شیرین زبانی باز میشد و بعد از هر جواب، دوباره سر روی شانه پدر میگذاشت. حواسم عطف به او بود و نگاهم خیره. به ورودی بانوان که رسیدم از دایره نگاهم خارج شدند و من از تصویر محبت پدر دختری رو به روی گنبد باباییترین دختر این شهر جاماندم...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 5️⃣1️⃣ بابایی ترین دختر شهر - بابایی میدونی اینجا کجاست؟ + حَلَم - بلند بگو. حرم حضرت م
#حرم_نگار
6️⃣1️⃣ جایی برای گُمشدگان!✨️
بین آدم بزرگها گیر کرده بودم که با کلی زور خودم را کشیدم بیرون. دنبال مامان دویدم و چادرش را کشیدم. اما مامان نبود.😔 عقبعقبی فرار کردم. هی توی صحن، هر خانم چادری که میدیدم به طرفش میدویدم. فایده نداشت. مامان هیچ جا نبود. من گمشده بودم.💔
بغضم ترکید.😭 به عروسکم نگاه کردم و گفتم: نترس! مامان رو با هم پیدا میکنیم. با آستین کاپشنم اشکهام رو پاک کردم. صدای دخترکی توجهم رو جلب کرد. همقد من بود. دست تو دست باباش میگفت: "بریم آیینه آیینه، پیش مامان."💖
یکدفعه یادم افتاد، دفعه قبلی با مامان بزرگم اومده بودیم حرم. بهم گفته بود: اگر گم شدی اصلاً نترس! چون اینجا خونه بیبی حضرت معصومه است.❤️ نمیذاره به مهمونش بد بگذره. هر جا بودی برو جایی که آیینهکاری داره. بهش میگن "صحن آیینه".✨️
ادامه دارد...
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 6️⃣1️⃣ جایی برای گُمشدگان!✨️ بین آدم بزرگها گیر کرده بودم که با کلی زور خودم را کشیدم
.
ادامه...
دنبالِ اون دختر و باباش راه افتادم. ایوان آیینه رو که دیدم، پا تند کردم. کفشهایم را در آوردم و بدو رفتم ایستادم یک گوشهای. شاید که مامان اینجا من را پیدا کند. یک خانمی نزدیکم شد و با لبخند گفت: خانم کوچولو کفشات رو جا گذاشتی؟ سرم را به چپ و راست تکان دادم. کجا گذاشته بودمشان؟ یادم آمد. با دست به ورودی اشاره کردم که پرسید: چرا گریه می کنی پس؟ من خادم حرمم. چیزی شده؟ سرم را به نشانهی "آره" تکون دادم.😔 نمیدانم چند ساعت یا چند دقیقه گذشت که مامان را دیدم و با داد و فریاد و اشک و خنده، بهش فهماندم من اینجا خیلی وقت هست که منتظرش هستم.💖
مامانم اون روز بنده خدا خیلی ترسیده بود. آنقدر که یک دیگ آش شاهعبدالعظیم افتاده بود روی دستش.🤭 ولی خب، از آن موقع تا حالا هر وقت که خیلی زندگی شلوغ و پلوغ میشود، صحن آیینه، کُنجی هست که خودم را پیدا میکنم. لابهلای آیینهکاریهای حرم، جایی که با گفتن یا فاطمه معصومه اشفعی لنا فی الجنه، گمشدههای وجودم به من برمیگردند تا به داد جسم بیچارهام برسند. یک بار دیگه که نه، هزار و یک بار دیگه از این بانو ممنونم...❤️
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم
گُلابَتون
#حرم_نگار 6️⃣1️⃣ جایی برای گُمشدگان!✨️ بین آدم بزرگها گیر کرده بودم که با کلی زور خودم را کشیدم
#حرم_نگار
7⃣1⃣دیوارههای مرمری سقاخونه حرم🤍✨
احساس میکنم جاشون توی حیاط نیست،
مثل بقیهی مرمرها، داخلِ حرم باشن بهتره... نزدیکتر به ضریح. اینجا هم خوبن البته! اصلا چه فرقی میکنه☺️؟
لیوان آب رو دو نفسه سر میکشم و احساس میکنم چند قلپ دیگه هم لازمه. آخِیش، تازه شدم. آبِ حرم هرجا که باشه، گواراست.✨
خب، اینبار از دست کی بود؟ سرم رو بالا میارم و نقشِ مرمرها رو با چشمهام لمس میکنم. قربونِ اسمت برم آقا!💚 السلام علیڪ یا ابالفضل العباس(ع)...😊
چند ثانیه نمیگذره که ذهنم وُول م یخوره و خاطرهی دفعه قبل رو یادش میاره. همین چند روز پیش بود با رفقا اومدیم توی حیاط ایوان آینه. آب تبرکی و کیک به بدن زدیم، یه ترکیبِ سمّ ولی دلچسب. 😁✌️🏻
خوب یادمه، لیوانم از جایی پر شد ڪه نقش مرمرش به نام اباعبدالله(ع) حکاکی شده بود. به نظرم هیچ نقش و نگار و ذکری توی حرم بیدلیل نیست. فقط باید قلبت رو بهش متصل کنی...❤️
💚@golabbaton95
#قم_المقدسه #خاطره_حرم
#حرم_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
#دلنوشته #بانوی_آیینه_دار_شهر_من
#حسینیه_انقلاب_اسلامی_دختران_قم