🍃🌻🌈😍🌈😍🌈😍🌈🌻🍃
ویژه برنامه #مهدوی اختصاصی چهارشنبه ها #نمایشنامه_مهدوی
هفته #دوم_دی_ماه 98/10/11
(تلفیقی: #مهدوی - ولادت عمه زینب، روز پرستار و ویژگی اخلاقی-اجتماعی منتظران ظهور #شکر )
#عنوان_نمایشنامه: #بخند_نخند
✅ نقش آفرینان: ☘راوی، 🦆تینا و 🐥نینا، 🐼مخملی( خرس)، 👧سمانه،
💉خانم پرستار، ☎️گوشی تلفن
☘: مخملی چشم گذاشته بود، تینا و نینا و سمانه رفتن قایم شدن... مخملی شمرد: ....
🐼: ده بی سی چل پنجا شص هفتاد نود صد، اومدم....
☘: با جیغ جیغ و خوشحالی 🦆🐥👧 ( تینا و نینا و سمانه) دویدن برسن به دیوار سوک سوک بکنن...
مچ پای 👧 سمانه پیچ خورد، افتاد رو زمین.
👧 زد زیر گریه😭😭😭😭
آخه مچ پاش درد اومده بود...
مخملی و تینا و نینا (🦆🐥🐼) گوشی تلفن ☎️ رو برداشتن سه تا عدد گرفتن یک یک پنج 115، تینا گفت: ....
🦆: الو، الو، اورژانس؟ خانم پرستار اونجاس؟ سمانه پاش درد اومده... بیایید ببرینش دکتر...
☘ : آمبولانس اومد، خانم پرستار بدو بدو اومد پیش 👧....
💉 مهربون نگاه کرد دید مچ پای 👧 ورم نداره... نفس عمیق کشید و گفت: ....
💉: خداروشکر الحمدلله مچ پای دخترقشنگم! نشکسته، در نرفته، رگ به رگ نشده... چون ورم نداره.
فقط یه خورده ضرب دیده... الان با پماد ماساژش میدم تا زود خوب بشه....
☘: پماد توی دست 💉 مهربون بود، 🦆🐥🐼 ( تینا و نینا و مخملی) داشتن برا درد پای دوستشون 👧 گریه 😭😭😭 می کردن.
💉 مهربون پماد گرفت کف دستش مالید، پای 👧 رو آروم آورد بالا خواست پماد به کف پای 👧 بماله....
همین که دست 💉 مهربون خورد به کف پای 👧، قلقلکش اومد و با صدای بلند خندید، 💉مهربون با پماد ماساژ میداد، 👧 از ته دل با صدای بلند می خندید...
از خنده 👧 دوستاشم خندیدن😂😂😂 و خوشحال شدن😍😍😍
💉 مهربون گفت: ...
💉 : بخند نخند بخند نخند جانم خداروشکر که میخندی و دردت کم شده دخترخوشگلم....
🦆🐥🐼👧 قشنگم موقع بازی بیشتر مواظب باشید، سلامتی بزرگترین نعمت خداست...
☘: 🦆🐤🐼👧 با خوشحالی گفتن: امام زمانم بزرگترین نعمت خداست...
🦆: وک وک، حضرت زینب عمه امام زمانه...
☘: بله بچه های زرنگم! تینا و نینا و مخملی و سمانه از پرستار مهربون تشکر کردن و قول دادن موقع بازی مواظب خودشون باشن....
🍃🌻😍🌈🌈🌈😍🌻🍃
-----~~🍃🌻🍃~~----
با ما همراه باشید
❤️@mahde_mahdavi_goolbargh65118
-----~~🍃🌻🍃~~-----