eitaa logo
گلچین پیام ها
324 دنبال‌کننده
36.4هزار عکس
36.8هزار ویدیو
281 فایل
مدیر: @Reza_faalian
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شاید این پسر پیرزن باشد! 🌷فردا "در سالروز شهادت حضرت زهرا(س) و سالروز بدرقه پیکر مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی، مراسم تشییع پیکر پاک ۱۵۰ در تهران و همزمان تشییع پیکر ۱۰۰ شهید در ۲۴ استان کشور برگزار می شود" 🌹متن زیر به بهانه تشییع این شهدای عزیز: 1️⃣ پیرزن چشم انتظار بود...بعد از هر عملیات دم مسجد می آمد و سراغش را از بچه ها می گرفت... به او گفتن که تیر خورده و بچه ها نتونستن او را عقب بیارند...سال 69 که آزادگان آمده بودند،پیرزن در پوست خود نمی گنجید و هر روز درب منزلشان را آب و جارو می زد و منقل و اسپندش آماده بود و می گفت:احمد بلاخره میاد....او حاضر نبود قبول کند که دیگر احمد را نمی بیند.... پیرزن هر روز پیر و پیرتر می شد،اما هنوز امید به آمدن فرزندش در دلش موج می زد...می گفت: احمد را با یتیمی بزرگ کردم،بعد از دو دختر به دنیا آمد،یکماه بعد از تولدش پدرش فوت کرد،هم پدر بودم برایش و هم مادر...امید زندگیم است... پیر زن دیگر نای حرکت نداشت، هر موقع تلویزیون فیلمی از جنگ نشان می داد انگار توان پیرزن دوچندان می شد و با دقت چشمان خود را به صفحه تلویزیون می دوخت... 2️⃣...آخ..پهلوم....یازهرا.... با شنیدن این کلمات ناخودآگاه به عقب برگشتم،دیدم افتاده،سریع بالای سرش رفتم می گفت:تو برو... گفتم: نمی شه... به مادرت چی بگم؟! ما باهم توی یک محله بزرگ شدیم و باهم به جبهه آمدیم....مقداری او را کشیدم اما نمی شد... با سختی حرف می زد... گفت: همیشه از خدا خواستم تا گمنام مرا بپذیرد،انگار دارم به آرزویم می رسم...از بس که خون ازش رفته بود رنگش سفید شده بود... و هی از من آب می خواست... ذکر یاحسین و یازهرایش قطع نمی شد...چاره ای نداشتم،پیشانی احمد را بوسیدم و او را رها کردم....احمد تا سالها پس از جنگ در آن منطقه ماند.... موقعی که به شهر برگشتیم جرات نگاه کردن به مادرش را نداشتم....عشق نابی بین این مادر و پسر جریان داشت... 3️⃣ از خواب پرید،خوشحال بود...از او پرسیدیم چه شده؟!پیرزن گفت:خوابش را دیدم...مثل همان روز بود که رفت...بهش گفتم: مادر به فدات شه، چرا دیگه نمیای؟...فقط لبخند می زد و به من نگاه می کرد... اشکهایش روی صورت چروکیده اش جاری شدند و می گفت: خدا کند تا زنده ام حداقل یک پلاک از او برام بیارند،یک نشونی....چند روز بعد از آن خواب، پیرزن نیز آسمانی شد. 4️⃣ بر روی بنری تبلیغاتی نوشته شده : ؛ با دیدن این بنر یکدفعه یاد احمد و مادرش افتادم....گفتم کسی چه می داند شاید یکی از شهدای گمنام، همان احمد قصه ما باشد...مادران و پدران زیادی چشم براه ماندن تا شاید خبری از فرزندشان را بیاورند اما عمرشان به این دنیا کفاف نداد... شاید اگر پیرزن بود الان منقل را آماده می کرد تا با اسپند از شهید گمنام استقبال کند و شاید این شهید همان احمدش بود...اگر بود می گفت: شهیدی که به شهر می آورند بوی احمدم را می دهد.... 5- روز پنج شنبه ۱۵۰ تا از احمدهای کشورمان را بدرقه می کنیم، ✅ *آنان سالها در گمنامی و غربت ماندند تا ما امروز با افتخار و در امنیت به زندگی هایمان سرگرم باشیم. حضور در بدرقه این دلاوران تا منزل ابدی حداقل کاری است که از دست ما بر می آید....* 🌹پنچ شنبه به رسم عاشقی و به رسم وفا بیاییم...به نیابت از مادران و پدران شهدای جاویدالاثری که عمرشان به سر رسید اما فرزند را ندیدن. 💠کانال (ایتا ، تلگرام) :👇 🌐 @pelakdez
هدایت شده از کانال حسین دارابی
7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طواف پرندگان دور پیکرها و تابوت شهدا رشت @hosein_darabi
هدایت شده از ایران سیاست
🔺این عکس رو قاب کنید و در اتاق همه مسئولان بگذارید تا هرروز به آن نگاه کنند تا انرژی و غیرت پیدا کنند برای خدمت به‌این مردم غیور... چه جمعیتی، چه صفی، چه قطاری از جمعیت آمده اند تا تابوت یک شهید گمنام را بدرقه کنند این عکس یعنی "ما ملت شهادتیم" روستای پردنجان، از توابع فارسان چهارمحال و بختیاری 👤حسین دارابی ✅ @iransiasat_ir👈
هدایت شده از کانال حسین دارابی
روستای شهیدستان تاحالا شنیده بودید؟ روستایی که انقدر شهید داده به این اسم معروف شده روستای استان اصفهان. این روستا با جمعیت ۱۵۰۰ نفر ۳۱ شهید جوان تقدیم انقلاب اسلامی نموده است.
هدایت شده از کانال حسین دارابی
این خوبه در زندان‌ها
هدایت شده از کانال حسین دارابی
✅ از اغتشاش تا تحول! امشب جوان دانشجویی را دیدم که اشکش سرازیر بود .. انگار سوالی داشت. به من نزدیک شد. پرسید امشب مرا هم به مصلی راه می دهند؟ گفتم چطور مگه؟ بله همه میتوانند شهدا را زیارت کنند. داستانش را برایم تعریف کرد. گفت: «آن شب من هم در راهپیمایی اغتشاشگران و معترضین شرکت کردم. به قصد شلوغی و اغتشاش آمده بودم. شعار میدادم. امروز با چندنفر از دوستانم راهی شهر شدیم. نه! برای تشییع نیامده بودیم. آمده بودیم در شهر گشتی بزنیم و به خوابگاه برگردیم. وقتی نزدیک مصلی شدیم جنازه شهید روی دستان مردم بود. چند قدم همراه شدیم. مردم شعار میدادند و مداح میخواند. ناخودآگاه اشک از چشمانم سرازیر شد. 😭 از دوستانم جدا شدم. میخواستم داخل مصلی شوم اما خجالت کشیدم. شما را قبلا در دانشگاه دیده بودم. گفتم از شما بپرسم اجازه هست وارد شوم؟» وقتی داستانش را شنیدم خیلی غبطه خوردم. به حال و هوایش غبطه خوردم. آن شب، شب شهادت بود و او در بین اغتشاشگران؛ امشب هم شب شهادت بود اما پشیمان بود و متحول! آری! شهدا انسانها را متحول می کنند! دیگر در آن جمعیت، او را ندیدم. به تابوت شهید نزدیک می شدم و با خود می گفتم: آیا به تحول من نیز امیدی هست؟!😭 ✍حسین‌دارابی 👈 عضوشوید @hosein_darabi
این عکس رو قاب کنید و در اتاق همه مسئولان بگذارید تا هرروز به آن نگاه کنند تا انرژی و غیرت پیدا کنند برای خدمت به‌این مردم غیور.... چه جمعیتی، چه صفی، چه قطاری از جمعیت آمده اند تا تابوت یک شهید گمنام را بدرقه کنند این عکس یعنی "ما ملت شهادتیم" روستای پردنجان، از توابع فارسان چهارمحال و بختیاری ✍حسین‌دارابی ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794