eitaa logo
گلچین شعر
14.2هزار دنبال‌کننده
784 عکس
272 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
برسرش چادرنماز نخ نمای مادرش می‌شود بانوی کاشانه به جای مادرش دستهایش برکمر آهسته می‌خواند نماز مثل مادر می شود درد آشنای مادرش ناگهان ازدرد می پیچد به خود وقت قنوت لرزشی افتاده توی ربنای مادرش درد پهلو را فقط یک خانه تا امروز دید از در و دیوار آن آید صدای مادرش کنج خانه باخودش آهسته نجوا میکند بازهم شب شد دلش کرده هوای مادرش روز مادر می خرد هرکس برای مادرش این غزل تقدیمی از جانم برای مادرش . رحلت جانسوز ام المصائب حضرت زینب کبری سلام الله تسلیت باد. @golchine_sher
مکتبم عشق و وفای زینب است اُسوه و الگو حیای زینب است باسعادت می شود در روزگار آن دلی که آشنای زینب است رشته‌ی پیوند دل محکم بُوَد تا در او مهرِ خدای زینب است پادشه گردد یقین آن سائلی کز دل و جانش گدای زینب است می شود خرسند در هر دو جهان آنکه در حقش دعای زینب است @golchine_sher
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد  قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری وقتی همه دادند به هم دست تبانی  در چشم همه روی لبم خنده نشاندم در حال فرو خوردن بغضی سرطانی آیا شده از شدت دلتنگی و غصه  هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟ دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم ای کاش خودت را سر قبرم  برسانی @golchine_sher
مقصود تو این است بی مردن ، بمیرم فرقی ندارد دوست یا دشمن بمیرم ترجیح دادم مرگ من با گریه باشد ترجیح دادی بین خندیدن بمیرم من عاشق اینم که با تو ما بمانم تو عاشق اینی که من بی من بمیرم ترکم نشد از خویشتن تا عشق ماندم ماندم که تا آرام در میهن بمیرم دهقان به گاو و یوغ خود پابست و زنده ست من حاضرم با گاو و گاوآهن بمیرم با اینکه در کنعانم و کورم ولی کاش، با خاطرات بوی پیراهن بمیرم فواره ها رجعت به اصل خویش دارند من هم به دنیا آمدم تا «زن» بمیرم @golchine_sher
بعد از حسین، عشق پریشان زینب است غم، غصه، سوز حادثه مهمان زینب است از روی نی چو آیه‌ی تطهیر تا سحر یک حنجر بریده غزل خوان زینب است داغ خرابه سخت تر از داغ باغ بود چون غنچه‌ی سه ساله‌ی‌گلدان‌زینب‌است زهرا صفت چو شیر فقط خطبه‌ای غیور در کاخ ظلم، مرهم و درمان زینب است در کوچه های سوز و تب و هجروعاشقی صبرم هنوز دست به دامان زینب است هر سال پای روضه‌ی ارباب عاشقی چشمم چو ابر، حامل باران زینب است عمریست قلب خسته‌ی من بی‌قرار و تنگ محتاج صحن پاک و شبستان زینب است بنگر خزان که دود و دم و خاک آسمان تا روز حشر، از تب طوفان زینب است @golchine_sher
هر لذتی که می پوشم! یا آستینش دراز است یا کوتاه یا گُشاد به قد من! هر غمی که می پوشم! دقیق، انگار برای من بافته شده هرکجا که باشم! @golchine_sher
دختران شهر به روستا فکر میکنند دختران روستا در آرزوی شهر میمیرند مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر میکنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک میمیرند کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی‌رسد @golchine_sher
من برایت کوه کندم، تو مرا از ریشه ام عاشقی نه، بلکه رسوایی ست با تو پیشه ام لابلای عشق بازی ها نمی بینی مرا می رسد اما به گوش تو صدای تیشه ام سال ها بوی شکار تازه ای گیجم نکرد کاش آن شب هم نمی کردی گذر از بیشه ام رفتی و غم های من شد صد برابر بیشتر سنگ دل دیدی چه کردی با دل چون شیشه ام؟ بی وفایی کرده ای اما نمی دانم چه شد شوق دیدار تو رد شد باز از اندیشه ام @golchine_sher
جز من چه کسی غرق دعا بود برایت؟ باران شدم از لحظه ی بدرود برایت بی مرزترین کشور دنیا منم امّا از چارطرف بسته و محدود برایت ! گردشگر زیبا! بنشین، نقشه درست است پا می شود از جنگل من دود، برایت قلّآب به قلّاب شدم ماهی ِ رودت هرگز نشد این آب ، گل‌آلود برایت تا دست کسی سیبی ازین باغ نچیند پرچین شدم و یکسره مسدود ، برایت بگذار پس انداز حساب تو شود عشق با درصدی از بیشترین سود برایت تنها تو بت ِ آزر من باش دراین شهر تا بگذرم از آتش نمرود برایت سنجاق به دفتر شده سنجاقک شعرم برگرد که تا پر بکشد زود برایت @golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
از دست دلم کلافه ام تا رفتی مهمان غریب کافه ام تا رفتی مرگ‌است که با گریه ی من می خندد در وقت بدِ اضافه ام تا رفتی @robaiiyat_takbait
هم شامِ سیاه را به هم می زد صبح هم روز ِسپید را رقم می زد صبح از پشتِ هزار پشته ی تاریکی می آمد و پشت پا به غم می زد صبح! @golchine_sher
ناگهان آمد و دلشوره به دل‌ها انداخت عشق این‌گونه جهان را به تقلا انداخت قطره از ابر جدا شد که به دریا برسد آسمان دام به اندازه صحرا انداخت ترس در جامه صبر آمد و دستم را بست کار امروز مرا باز به فردا انداخت عقل چون در قلمم جوهر معنا می‌ریخت عشق در دفتر خود نام مرا جا انداخت آن‌قدر در طلب هیچ دویدم که سراب کودک شوق مرا عاقبت از پا انداخت هیچ جز تکیه به خوش عهدی ایام نبود اشتباهی که دلم گردن دنیا انداخت مثل سهراب دلم از همه عالم که گرفت قایقی ساخت و یک روز به دریا انداخت @golchine_sher
دل بسته ام به آبی چشم شمالی اش شال سفید ، روسری پرتقالی اش بغض قشنگ و کال غزل های صورتیش حس پر از لطافت لحن سوالی اش با بغض ، در خیال خودم درد می کشم غم می خورم برای ...خودم...بی خیالی اش هی احتمال این که یقینا مرا نخواست هی دلخوشم به آمدن احتمالی اش بغضم امان نمی دهد این بیت آخر است حس می شود میان غزل جای خالی اش! @golchine_sher
باید دلِ جدا شدن از رودخانه داشت تا این‌که پای رفتن تا بیکرانه داشت باید رها شد از قفس تنگ پیله ها تا در فراز سایه‌ی چشم تو خانه داشت این روزها مدام به خود فکر می‌کنم ایکاش این‌ من از تو فقط یک نشانه‌داشت گنجشک زیر بارش یک‌ریز برف و باد ایکاش بین دست کریم تو خانه داشت من آن درخت پیر که در فصل تازه اش با ریشه‌های خشک امید جوانه داشت بی عشق بوی مرگ جهان را گرفته‌است باید برای هر نفس خود بهانه داشت @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روی لب من نشسته نامت به امید نجوای منی هرشب و هرصبح سپید با بردنِ نامت، شدم از غصّه رها با یاد تو جان من به معراج رسید @golchine_sher
آذرخشی می رسد هر لحظه ازسوی یمن بانگِ پیروزی ز بس پیچیده در کوی یمن می کند در اوجِ غفلت، شادمانی گوئیا گشته غافل دشمن از اعجاز نیروی یمن ترس در قاموسِ آنان واژه ای نا آشناست کی شود تسلیمِ روبه، شیرِ آهوی یمن؟! در مصافِ دشمنان مانند صخره محکم اند می شود حیران عدو از زور بازوی یمن رقصِ پیروزی کند از هر طرف وقتِ نبرد روی دوشِ موج ها هر لحظه گیسوی یمن دشمن آخر میشود نادم در این پیکارِ خود می شود شرمنده حتما از هیاهوی یمن کشتی بی لنگرِ ِ صهیون نمی گیرد قرار لحظه ی طوفانی دریا به پهلوی یمن شعرِ ( شائق) می دهد امیّد بر فصلِ ظهور بانگِ پیروزی رسد هر لحظه از سوی یمن @golchine_sher
زیباترین چیز درباره‌ی عشق، این است که نه عقلی دارد و نه خِرَدی زیباترین چیز درباره‌‌ی عشق این است که روی آب راه می‌رود و غرق نمی‌شود...! @golchine_sher
بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟ گرمی ثانیه ای خانه شدن را بلدی؟ تو که ویرانه کننده است غمت می دانم خوردن غصّه و ویرانه شدن را بلدی؟ آنقدر سوخته قلبم که قلم می سوزد شمع گریان شده، پروانه شدن را بلدی؟ مرغ عشقی شده دل میل پریدن دارد بال و پر در قدمت لانه شدن را بلدی؟ می نویسم من عاشق فقط از قصّه ی تو در غزل های من افسانه شدن را بلدی؟ اشک شب های سحر سوخته ام پیش کشت تلخی گریه ی مردانه شدن را بلدی؟ هر کسی دیده مرا شاعر "مجنون" خوانده تو بگو "لیلی" "دیوانه" شدن را بلدی؟  این همه ناز کشیدم بشوم معتکفت بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟ @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از آسمان چیزی بگو با جنگل بارانی ام من آسمانی می شوم وقتی که تو می خوانی ام دورت بگردم تا چنین خورشید باش و من زمین بی چشم تو زندانی یک دوره ی ظلمانی ام می دیدم از چشمان تو نیروی مغناطیس را از چیست پس این روزها از پیش خود می رانی ام آوازه ی گیسوی تو این سو و آن سویم کشید در کوچه ها آوار شد تعبیر سر گردانی ام ای عشق سر بر باد ده غرق تمنای توام سیلی سرازیر تو شد انگیزه ی ویرانی ام آیینه ایی سرشارم از تصویرهای روشنت تکثیر شد تصویر تو در سایه ی حیرانی ام @golchine_sher
مبهوتم ای کلاه...! ، تو را سالهای سال... برداشتند از سر من یا گذاشتند!!! @golchine_sher
بگذار زمان ، روی زمین بند نباشد حافظ پی اعطای سمرقند نباشد بگذار گناه هوس آدم و حوّا بر گردن آن سیب که چیدند نباشد ای کاش عذاب نرسیدن به نگاهت آن وعده نادیده که دادند نباشد یک بار ، تو در قصه ی پرپیچ و خم ما آن کس که مسافر شد و دل کند نباشد آشوب ، همان حس غریبی ست که دارم وقتی که به لب های تو لبخند نباشد درتک تک رگهای تنم عشق تو جاریست در تک تک رگهای تو هرچند نباشد من می روم و هیچ مهم نیست که یک عمر زنجیر نگاه تو که پابند نباشد وقتی که قرار است کنار تو نباشم بگذار زمان روی زمین بند نباشد @golchine_sher
یا علی گفتیم و عشق از عین او آغاز شد سرمه ی چشمان ما خاک ردای قنبر(حیدر) است آمده سر نهان خلقت هفت آسمان «لَو کُشِف..» می خوانَد و حق‌الیقین را مظهر است () @golchine_sher
زیر سقفت تا منم، معمار می خواهی چه کار؟ با ستون شانه ام ديوار می خواهی چه کار؟ سرشماری میکنی در سرزمین قلب من یک نفر... تنها تویی! آمار میخواهی چه کار ؟ میکُشی با چشمهای قهوه ای رنگت مرا روی میزت قهوه ی قاجار می خواهی چه کار؟! مثل گلدانی عتیقه اعتبار موزه ای خاک خوردن گوشه ی انبار میخواهی چه کار؟ خنده ی شیرین تو متن خبرهای جهان! در کنارم تلخی  ِ اخبار می خواهی چه کار؟ فصل خرمنکوبی  ِ تبدار آغوشت رسید...! اینهمه خوشه به گندمزار می خواهی چه کار؟ عشق یعنی راهی ِ پیچ و خم " حیران " شدن! همسفر! یک جاده ی هموار می خواهی چه کار؟ @golchine_sher