eitaa logo
گلچین شعر
14.1هزار دنبال‌کننده
772 عکس
268 ویدیو
11 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
دل لرزان و نگاه نگران من و تو عاقبت فاش کند عشق نهان من وتو زندگی حسرت پر پر شدن خاطره هاست هست کوتاه تر از آه ، زمان من و تو ما چو پروانه شبی خانه در آتش کردیم کس به جز شمع نفهمید زبان من وتو همدل و همنفس و همسخن و زندانی در قفس فاصله ای نیست میان من و تو قسمت این بود که دنبال تو باشم شب و روز مهر و ماهند ز تقدیر به سان من و تو آه از این شعله که افتاده به جان دل ما وای از این عشق که افتاده به جان من و تو @golchine_sher
تو نو برانه ترین میوه ی گناه منی مرا ببخش که درگیر اشتباه منی هزار مرتبه لغزیدم و دلم قرص است که بی دلیل نلغزی و سر براه منی!!! قرار شد که نبخشی مرا ولی هر بار که بغض میشکند، باز تکیه گاه منی ببین که قله ی عشق است جایگاه دلم بدان که ماه بلندی  و پرتگاه منی ‌اگر چه این نرسیدن گناه فاصله هاست تویی دلیل سقوطم ، شبی که ماه منی @golchine_sher
قرار بود همیشه کنار من باشی قرار بخش دل بیقرار من باشی در آن شبی که در آغوش هم سحر کردیم قسم به عشق نخوردی ،که یار من باشی؟ شبیه آتش و اسفند، باز میرقصیم به ساز عشق اگر سازگار من باشی تو را ز شاخه نچیدم ، به مهر بوئیدم مباد شاخه گلی بر مزار من باشی نشاندمت به دلالت در آسمان دلم که ماه روشن شبهای تار من باشی شنیده‌ام که نشستی به سوگ خاطره ها قرار بود چنین سوگوار من باشی؟! قسم به حرمت اشکی که آبروی من است بمان،که با نفست اعتبار من باشی در این کویر لبالب نهال بوسه بکار نمیشود که به یک گل بهار من باشی @golchine_sher
گیرم چو شقایق بِدَرم چاک دهان را کی قهقهه پوشاندم این داغ عیان را از سوز دل و داغ جگر هیچ نگویم در جمع به اتش نکشم شمع زبان را چون بوم پریشان به شب تار ننالم با کشتن فریاد دهم داد فغان را آخر بِدَرم پرده ی شب را چو شهابی قربانی ِ خورشید کنم اختر جان را تیری ز کمانخانه ی خورشید گزینم تا راست کنم از مه نو قدِّ کمان را از خون شفق آب دهم خنجر مه را بشکافم از آن سینه ی شبهای خزان را وقت است که پر گیردم از سینه دل خون تا بشکنم این سلسله ی بند گران را ... چون کاوه درفشی کنم از خامه ی خونین در خون کشم این دوده ی ضحاک زمان را @golchine_sher
خط به خط خواندیم این دفتر به غیر از غم نداشت قصه ی تقدیر ما غیر از خط ماتم نداشت شیر مرغ و جان آدم داشت چرخ کج مدار در بساطش از فسون و مکر چیزی کم نداشت هر چه خواندم، حیرتم افزود از هر واژه ای این کتاب معرفت جز نکته ی مبهم نداشت محرم راز جهانی بود چون سنگ صبور خواست راز دل بگوید جز دلش محرم نداشت من که عمری چون شقایق جام بر کف زیستم با که گویم داغ مستی و جنون مرهم نداشت @golchine_sher
در پیچ و تاب عشق خودت را محک بزن مُهر یقین به باور این اهل شک بزن در التهاب عشق حرام است التیام تا زخمهات تازه بماند نمک بزن این شعر راست، راست به منزل نمیرسد کج کن کمی خیال ، به مضمون کلک بزن این قدر نِی زدی ، رَمه را خواب برده است با گرگها برقص کمی نی لبک بزن زخم زبان تیغ دلم را شکسته است ای گل تو بوسه ای به لب شاپرک بزن @golchine_sher
ماه من زیبا که هستی ، مهر پیدا کن کمی امشبی را با دل تنگم مدارا کن کمی این قدر دل دل نکن حالا که دیگر آمدی لا اقل در رفتنت این پا و آن پا کن کمی این قدر تلخی نکن ، لبخند شیرین پیشکش از کمان ابروانت این گره وا کن کمی یاد کن از روزگارانی که دور از چشم شرم ... بر سر آن بوسه ی مستوره دعوا کن کمی ‌ خلوت عریانیِ تو حسرت آیینه هاست خویش را در اشک شوق من تماشا کن کمی @golchine_sher
بگذار مگر یک نظرت، سیر ببینم زان پیش کزین بیش شود دیر ببینم حیف است که دیر آیی و گیسوی سپیدت با قدِّ خم و گیسوی چون شیر ببینم هر چند شود سینه ی من لانه ی زنبور بگذار تو را ای مژه ات تیر ، ببینم افسون کن و یک بار از این قاب برون آی تا چند تو را در دل تصویر ببینم کشته است مرا تلخی ی افسانه ی فرهاد وقت است که شیرینی ی تقدیر ببینم گفتی که فلک کیست تو را پنجه بساید امروز بیا در دهن شیر ببینم @golchine_sher
در کوی سخن دولت اعجاز نماندست جز خیل سخن ساز دغل باز نماندست وارون زدن نعل شده شیوه ی اشعار یک مصرع رندانه ی طنّاز نماندست بسته است ز بی مهری شب پنجره ی ماه تا منزل مهتاب دری باز نماندست کو بت شکن بابل و کو خانه ی ارباب یک شاخه گل ناز به شیراز نماندست حتی به دل سوخته از بی پر و بالی در کنج قفس حسرت پرواز نماندست @robaiiyat_takbait
ای نارفیق، در صف دشمن چه میکنی؟ در حیرتم که عشق تو با من چه میکنی؟ یک عمر اعتبار به آنی که دود شد ای آتش رسیده به خرمن چه میکنی؟ چون بی وفا گلی و به دور از ترحّمی؟ با خون صد هزار به گردن ، چه میکنی؟ وا میشود دژ دل من با زبان مهر ای حرفهات سنگ فلاخن،چه میکنی؟ گیرم که شاعران همه در بند غم اسیر! با رقص تن ت تن ت ت تن تن چه میکنی؟ @golchine_sher
در چار سوق عشق خودت را محک بزن مهر از یقین بگیر و به بازار شک بزن از بس که نی زدی رمه را خواب کرده ای از ترس گرگ ، گاه به گله کتک بزن تا چند زخم خنجر خویشان به گرده ات یک چند حیله کن ، به رفیقان کلک بزن در سوز و ساز عشق به مرهم چه حاجت است بر زخمهای خویش دمادم نمک بزن تا چند از غرور لبت غنچه مانده است گل باش و بوسه ای به لب شاپرک بزن @golchine_sher
رفتی و با رفتن تو دیگر این دل، دل نشد نو به نو ماه آمد امّا ماه من کامل نشد تا ید بیضای شعرم شد قلم با بخت شوم پور عمران گشتم امّا سِحرها باطل نشد خرق عادت میکنم امّا پیمبر نیستم بر دلم دیگر ز چشمت آیه ای نازل نشد گر چه عمری چون ستاره در نگاهت سوختم گرمی آغوش پر مهرت مرا منزل نشد با قلم افسانه کردم قصه ی فرهاد را گرچه شیرینی مرا در زندگی حاصل نشد @golchine_sher
بگذار با تو درد دلی مختصر کنم با یاد خاطرات کمی دیده تر کنم یادش به خیر آنکه جهان را به عشق خویش میخواستم برای تو زیر و زبر کنم در گوش باورت چه قدر خواندم و نشد در کوره راه عشق تو را همسفر کنم با شوق بوسه ، آمده بودی به خواب من بر گونه ام نشاندی و گفتی خطر کنم تعبیرشوم خواب من این شد که روز بعد با داغ بوسه رفتی و گفتی گذر کنم یادت که هست، سخت گذشتم به خاطرت اما نخواستم که از عشقت حذر کنم @golchine_sher
در پینه های دست کتابی نهفته است در دفتر سکوت غزل میشود پدر برفی نشسته است به سر سبزیَش ، ببین تا در چراغ چشم تو حل میشود پدر آن شیشه دل که میشکند از شکست توست با ضرب دردهاش مَثَل میشود پدر شیرینیش برای تو ، تلخیش از آن او در کارگاه نیش ، عسل میشود پدر پیوند میزند دل خود را به قامتت در زیر تیغ عمر، عمل میشود پدر اما هزار مرتبه تا بغض میکنی بنگر چگونه باز بغل میشود پدر این قطعه گوشه ایست از آواز دردهاش در دفتر سکوت غزل میشود پدر ... تقدیم به تمامی پدران زحمتکش سرزمینم @golchine_sher
حرف های عاقلان را بشنو و باور نکن حال این دیوانه را با رفتنت بدتر نکن دیگر آن کوهی که می دیدی و بودم نیستم حال من خوب است اما خوب من باور نکن سهم این مجنون شیدایی، به حکم عاشقی این قدر عقل زبون را بینمان داور نکن در نگاهم قد کشیدی تا به اشکت کاشتم چشمهایم را گل نامهربانم، تر نکن من که بالم را شکستم تا زمینگیرت شوم آسمانم را چنین بی ماه و بی اختر نکن آخرین چشم امید زنده رود اشک من چارباغ آرزوهای مرا پر پر نکن @golchine_sher
آن بادبادکم که به پرواز تن نداد تدبیر کار خویش به باد و رَسن نداد تا خود نه همچو ماه کمر خم کند مُدام از آسمان بُرید و به تحقیر تن نداد عمری تمام هستی من بال کوچ بود اما زمان مجال پرستو شدن نداد چاووش صبح بود به گوش گران خواب خورشید را سرود به ظلمت سخن نداد نفرین به فصل خشک که این جنگل صبور جز پاسخ سکوت به هیزم شکن نداد فارغ ز خویش و کیش ز بی ریشگی بدان هر کس که جان خویش برای وطن نداد @golchine_sher
وه چه آسان، جان به پای سرگرانان ریختم ای دریغ عمر گرانی را که ارزان ریختم در دلم، تا جای پای عشق را محکم کنم لب فشردم بر لب و دندان به دندان ریختم چشم باز و بال خورشیدم شده پاداش آن یال و کوپالی که در شبهای زندان ریختم تا بیاشوبم جهان را ، چون دل دریائیم موج گیسویی در این شعر پریشان ریختم کور باش دشمنت، ای رود میبینی که من زنده رود چشم خود را در سپاهان ریختم @golchine_sher
این دو ماهی ِ سپید است به تور افتاده یا دو ماه است که در برکه ی نور افتاده این دو سیب است، دو لیموی بهشتی ، دو انار یا دو نارنج که در حوض بلور افتاده این دو کبک است دو تیهو است که از سینه ی برف سر برون کرده و از لانه به دور افتاده یا دو تا کفتر جلدند که از ترس عقاب از بد حادثه در چنگ سمور افتاده در تب بوسه زدن بر لب آن ماه بلند دل، پلنگی است که از اوج غرور افتاده بس که رقصیدی و با رقص تو رقصید خلیج به دل بندر از این ولوله شور افتاده @golchine_sher
چون ماه که از پیله ی مهتاب درآید لیلای من از هاله ی آداب درآید مهتاب که شد، سینه کنم برکه ی آغوش تا تاب و تب از این دل بی تاب درآید چون روز شود بخت سیاهم اگر آن ماه خورشید شود چشمش و از خواب در آید برسینه ی من ریشه دوانده است و سرانجام نیلوفرم از بستر مرداب درآید پرورده ام از خون جگر، سِحر سخن را تا قویِ غزل چون پری از آب درآید @golchine_sher  
تا که دستت را به دور گردنم انداختی آتشی در عصمتِ پیراهنم انداختی از ازل تهمت به دوشم ،خورده و ناخورده سیب آنچه کردم یا نکردم ، گردنم انداختی تا در آغوشم کشیدی دود شد پیغمبری گر چه می پنداشتم در گلشنم انداختی من که دامانم از آب هفت دریا تر نشد سیل رسوایی به جان خرمنم انداختی مرد عزلت بودم و آبستن مضمون بکر کودک شهرت چرا در دامنم انداختی؟ @golchine_sher
مگر یک دم نیالایم تنت را نبوئیدم گل پیراهنت را گلم، بی پرده در چشمم نشستی که چون شبنم بپوشانم تنت را برای اشکهای ناگزیرم مهیا کن پناه دامنت را بیاراید به جای دستهایم کدام عقد ثریا گردنت را تو آن ماهی که حتی چادر ابر نپوشد عشوه های روشنت را لب از لب وا کنی تب میکند دل ندارم تابِ آن خندیدنت را بترس از آنکه آه آتشینم خدا ناکرده سوزد خرمنت را @golchine_sher  
یواش ریشه دوانید و در دلم گل کرد به ساقه های نحیفش مرا تحمّل کرد شبی چو غنچه شکفتم به بوی صبح تنش تمام غمکده ام را سرای سنبل کرد غزل غزل به هوایش زبان دل وا شد دوباره چشمه ی شعرم از عشق ، قل قل کرد چو لب نهاد به لبهام ، پر در آوردم کلاغ طبع مرا همنوای بلبل کرد فدای روی چو ماهش، که روی آینه را هزار مرتبه شرمنده از تقابل کرد چه خوش خیال محالی! کنار سفره ی عقد قَبِلتُ گفت و غمم را به دل تقبّل کرد @golchine_sher
هی بو کشم و شامه ی جان تازه کنم باز با بوسه سراپای تو اندازه کنم باز هی ناز کنی ناز کشم بوسه بچینم تا جامه ی عریانیِ تو فاش ببینم بر سینه ات آن کبوتران چشم به راهند بی تاب نوازشند و لبریز گناهند تا غنچه به غنچه وا کنم باغ تنت را مانند نسیم آیم و بوسم بدنت را دستی بکشم بر خم گیسوی درازت گاهی به نشیبت کشم و گاه فرازت زنهار، اگر یک نفس آرام بگیرم هی کام پس از کام پس از کام بگیرم تا مست شوی از من و ، من مست از این کام لبریز شوی از من و ، من لب به لب از جام @golchine_sher
جام صبوح من بیا، تا شکنم خمار را چشم گشا و تازه کن، حادثه ی بهار را کی به بهشت رو کنم، گر که شبی به عشوه ای باز کنی به روی من، باغِ گلِ اَنار را رشته ی عهد را مبر، تا مبری قرار دل ای که به ناز می بری، از دل من قرار را گرچه در آسمان شب نیست مرا ستاره ای در شب اشک من ببین؛ چشم ستاره بار را ماه و ستاره سوختند از تب اشک و آه من از چه سحر نمی کنی، این شب انتظار را @golchine_sher
عشق دردی است که افتاده به جانم ، چه کنم؟ چاره ای نیست که بیچاره از آنم، چه کنم؟ آبرویی است مرا پیشکش مقدم غم اشک اگر در قدم غم نچکانم، چه کنم؟ چشم امّید به خویش است و بیابان در پیش عطشم را به سرابی نرسانم، چه کنم؟ هر نفس موج بلا می برد از جای مرا تن ز گرداب به ساحل نکشانم، چه کنم؟ نقش این پرده ی تکرار همان است که بود چشم داری که در این خانه بمانم چه کنم؟ گیرم از هر رَگِ من غنچه ی زخمی روید تا که پاییز کمین کرده توانم، چه کنم؟ @golchine_sher