من دختری دلسوزم و معصوم و بابایی
دورم هنوز از روز و شبهای شکوفایی
سنی ندارم، با عروسکها عجین هستم
شبها نمیخوابم بدون زنگ لالایی
دور از تو این شبها چهها دیدم، نمیدانی!
موی سفیدم را ببین از رنج تنهایی
چشمی که تا دیروز غرق شادمانی بود
آنقدر باریده، شده چشمان دریایی
دیروز پنهان بودهایم از چشم نامحرم
امروز گشته کاروان ما تماشایی
من که ندیدم مادرت را، عمه میگوید
پهلو و دست و صورتم گردیده زهرایی
آنقدر سنگین است دستان سنان، دیگر
رفته رمق از دست و از پایم توانایی
حالا که مهمان دارم و چیزی مهیا نیست
با جانم امشب میکنم از تو پذیرایی
#نفیسه_سادات_موسوی
#حضرت_رقیه #مرثیه_حضرت_رقیه
@golchine_sher
خواب دیدم تولدم شده بود
و نشستم کنار بابایم
عمه زینب مرا بغل میکرد
شانه میزد به روی موهایم
خواب دیدم دوباره مثل قدیم
بوسه می گیرم از گل رویت
تو بغل باز کردی و من هم
می نشستم به روی زانویت
دیدم آنجا عمو ابالفضلم
با دو دستش مرا بغل کرده
کادوییِ تولدم گویا
گوشواره برایم آورده
خواب دیدم علی اصغرمان
شیر میخورد و سیر میخوابید
حرفی از آتش و سه شعبه نبود
قاتلی هم به او نمی خندید
خواب دیدم که مادرت آمد
دست روی سرم کشید اما
ناگهان پا شدم ز خواب خوشم
ز لگد های قاتلت بابا
........
گرم و پر نور کرده ای امشب
کلبه ی سوت و کور سردم را
آمدی جان من به قربانت
نوش داروی مرگ من بابا
چه عجب ای تمام زندگی ام
این دل شب خرابه سر زده ای
بی پر و بالی و بمیرم کاش
پا نداری که با سر آمده ای
جای سالم نمانده در تن من
بازویم جای رد زنجیر است
بی تو دنیا جهنم است ببین
طفل نو پای تو زمین گیر است
در بیابان میان هر کوچه
از سنان و شَبَث کتک خوردم
همه مدیون عمه ام هستم
جان سالم اگر به در بردم
بالش خواب هر شبم بوده
سنگ سختی که زیر سر دارم
شانه هایم مدد کند شاید
جای رگهات بوسه بگذارم
باورت میشود که سر کرده
بی تو شبها گرسنه دختر تو
ز کجا آمدی که می آید
بوی نان برشته از سر تو
پیرزنهای شام را دیدم
خیره خیره مرا نظر کردند
گفته بودند بچه هاشان را
که همه سمت خانه برگردند
کودکان نیز تا ورم های
گونه های کبود من دیدند
با تمسخر مثال مادرشان
جلویم کف زدند و رقصیدند
آن زمانی که نام تو بردم
کنج ویرانه با دلی پر درد
دختری که شبیه حرمله بود
رو به رویم دهن کجی میکرد
تو خودت بیشتر ز حال بد و
دردهای دلم خبر داری
جان بابا چه میشود امشب
دخترت را به همرهت ببری
#مجید_مرادزاده
#عضوکانال
#حضرت_رقیه
@golchine_sher
همیشه باز خواهد شد گره از کار با گریه
شفا میگیرد آخر آدم بیمار با گریه
گرفتاری ندارد روز محشر آن که در روضه
سلامی داده سمت تو فقط یک بار با گریه
به یاد تشنگی ها و ترک های لبت با بغض
همیشه آب خوردم لحظهی افطار با گریه
به یاد دخترت با دخترم دیروز با سرعت
گذشتم از میان کوچه و بازار با گریه
همیشه میگذارم در فراق صحن تو سر را
به جای شانه ات بر شانهی دیوار با گریه
دوباره اسمی از دیوار آمد ناگهان در من
نوای روضه های کوچه شد تکرار با گریه
شنیدم از همان روزی که زهرا پشت در افتاد
چَکُش را میزند بر میخ در نجار با گریه
#سجاد_روانمرد
#عضوکانال
#غزل
#امام_حسین_علیهالسلام
#حضرت_رقیه
@golchine_sher
در دفتر یتیمی خود، خانه میکشد
دارد مدینه گوشه ی ویرانه میکشد
همواره در فراق پدر گریه میکند
از دل چه قدر آه غریبانه میکشد
بابا تو نیستی و یتیمت خرابه را
در ذهن خویش مثل عزاخانه میکشد
تا از سر پدر بتکاند غبار را
با دست مهر بر سراو شانه میکشد
جمعند دور شمع سرت اهل بیت تو
با این حساب دور تو پروانه میکشد
یک سو سری فتاده، سوی دیگری قلم
اینجا غزل تمام شده با نمیکشد
#محسن_درویش
#عضوکانال
#حضرت_رقیه
@golchine_sher
#حضرت_رقیه
فرشته وحی کرده کلام بر رقیه
از آسمان رسیده پیام بر رقیه
سه ساله دخترش بود شبیه مادرش بود
پناه برده گاهی امام بر رقیه
غروب غارت است و... شب اسارت است..
شبی که خواب گشته حرام بر رقیه
کنار گاهواره بدون گوشواره
شده است داغ سنگین، کدام بر رقیه؟
به روی چوبه نی، میان مجلس مِی
سری بریده خیره است مدام بر رقیه
خلاصه قصه او به سر رسید در شام
سلام بر حسین و سلام بر رقیه
#علی_اصغر_شیری
#عضوکانال
@golchine_sher
هر چند راهِ شام، کمی پیچ و تاب داشت
دشمن برای زود رسیدن شتاب داشت
دختر اگرچه تند دوید از میان خار
در نقطه نقطهی کفِ پایش حباب داشت
از هر کجای دشت، نگاهش به نیزه بود
تاریک بود! نیزه ولی آفتاب داشت
با ماه روی نیزه سخنهای تازه گفت
هرچند کامِ تشنه و پر التهاب داشت
وقتی رسید کُنج خرابه، رمق نداشت
صدها حدیث با سرِ امُّالکتاب داشت
هرگز سرش بلند نشد از سرِ حسین
آخر به سر رسید... که یک انتخاب داشت
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه
#اکرم_هاشمی_سجزئی_الهه
#عضوکانال
@A_Hashemii
@golchine_sher
هر چند راهِ شام، کمی پیچ و تاب داشت
دشمن برای زود رسیدن شتاب داشت
دختر اگرچه تند دوید از میان خار
در نقطه نقطهی کفِ پایش حباب داشت
از هر کجای دشت، نگاهش به نیزه بود
تاریک بود! نیزه ولی آفتاب داشت
با ماه روی نیزه سخنهای تازه گفت
هرچند کامِ تشنه و پر التهاب داشت
وقتی رسید کُنج خرابه، رمق نداشت
صدها حدیث با سرِ امُّالکتاب داشت
هرگز سرش بلند نشد از سرِ حسین
آخر به سر رسید... که یک انتخاب داشت
#شب_سوم_محرم
#حضرت_رقیه
#اکرم_هاشمی_سجزئی_الهه
#عضوکانال
@A_Hashemii
@golchine_sher