eitaa logo
گلچین شعر
14.5هزار دنبال‌کننده
883 عکس
307 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
کوهیست جنس ساقه ی گندم به جنس ماه مردی که خسته از غم نان می رسد ز راه مردی که دستهاش حکایات تازه داشت مردی که بود از قدمش خانه رو به راه مردی از آب و آتش و دریا و آیینه مردی که بود صخره و دیوار و جان پناه مردی که در میانه ی شطرنج زندگی سرباز بود اگر چه خودش بود پادشاه او مثل نور مثل افق مثل رود بود او مثل مهر بود و هوا بود و مثل ماه از جنس قیصر و غزل و منزوی عشق از فصل نوبرانه ی بارانی نگاه او مرد واقعی تمامی همیشه بود بابا نوشت و بعد به تکرار تکیه گاه @golchine_sher
حال و هوای داستانش فرق می‌کرد ماه درون آسمانش فرق می‌کرد از خنده اش باغ بهاری سبز می شد او مثل سعدی بوستانش فرق می‌کرد می ریخت از زنبور لبهایش گل سرخ طعم عسل های دهانش فرق می‌کرد مثل کبوتر با غزل -گل خنده می ساخت هر نغمه از بین لبانش فرق می‌کرد ریواس و مریم در میان چنته اش داشت حتی کلام مهربانش فرق می‌کرد یک باره رفت و داغ او آتشفشان شد او شعله ی آتشفشانش فرق می‌کرد او یک پری در هیات انسانی اش بود آری فقط او داستانش فرق می‌کرد... @golchine_sher
اگر ابری شوم در دست تو احساس می بارم برایت اشک را چون خوشه ای الماس می بارم برای روزهایی که دلت بدجور غمگین است کنارت بی حد و بی مرز و بی مقیاس می بارم برایت می دوم تا جاده ی تهران و چالوس ات همان جا در کنار باغی از گیلاس می بارم اگر حتی شود در چارراهش عشق می کارم غزل ها را کنار این عوام الناس می بارم شبیه نم نم باران به دور حلقه ی چشمت جلوی دوربین مات هر عکاس می بارم قلم را میزنم در خون و روی تخته نرد عشق برای چرخش شیش و چهارِ تاس می بارم نکش آهی به روی لب که در دیوان شاهانی شبیه قل قل قلیان شاه عباس می بارم تو خواهی رفت می دانم ولی باور کن آن لحظه که من با گردنم در حلقه های داس می بارم @golchine_sher
ذره ذره ذره انگور شدی خدمت کردی ، عاشق نور شدی آرام بخواب خسته ای ابراهیم ای مرد تو هم شهید جمهور شدی @golchine_sher
هوا چون تیره شد بغض قلم بی واسطه وا شد زمین باران گرفت و آسمان آغوش دریا شد چه دریایی که با موج خروشان بی صدا مانده چه دریایی که در دامان کوهستان بلندا شد شبیه گرمی خورشید بود و روز بارانی که با چشم نخوابیده برای من معما شد کسی که عاشقانه در پی کار وطن جان داد ببین اعجاز شد ققنوس شد بال و پرش وا شد که او بر طعنه ها و نیش ها خندید ولب را بست که او در آتش نمرودیان اوج تماشا شد برای خستگی های گلوگیرش خودش تنها به زانو تکیه کرد و خود برای خود تسلا شد چه کردی مرد میدان بی ریا خندیدی و رفتی چه کردی تو که حتی رفتنت اینگونه زیبا شد میان برف و بوران خدمتت مقبول شد زیرا شهادت نامه ات از جانب جد تو امضا شد تو در پایین پای حضرت سلطان چه می خواندی که در پایین پای حضرت سلطان تنت جا شد @golchine_sher
دیوان مولوی ست لبان اناری اش معبد شدست چشم غزال ِخماری اش ریواس های ترش و ملس تازه می شوند از چشمه های بارش ابر بهاری اش سیب و هلوست گونه ی انگور زای او شاتوت بوده رنگ گل گوش واری اش فرعون شده به کاخ زراندود عاشقی افعی زدست زخم فراوان کاری اش طعم لبان فتنه ی او قهوه ی قجر عاشق شدم به طعم لب زهرماری اش . زیتون چشم های غزل واره اش عجیب سبز -آبی است رنگ دو تا رودباری اش صوفی شدم به میکده ی چشم های او پیچک شدم به دور تن حلقه داری اش جبری شدم به قاعده ی عشق بی دلیل جبری که دل سپرده به او اختیاری اش مانده است بر دلم سبدی از ترانه ها مانده است روی دفتر من یادگاری اش هر لحظه در خیال غمش آب می شوم شوری زدست بر دل من افتخاری اش صبر است کار و بار من و حال روزگار من مانده ام کنار غم و سوگواری اش @golchine_sher
دلتنگ هستم و بدنم داد می زند گلهای روی پیرهنم داد می زند تشنه شدم هوای تو را در سراب مرگ حالا پیاله های تنم داد می زند مردم به ساعتی که تو را خاک کرده اند بالای قبر تو کفنم داد می زند گفتم زمانه میگذرد نه درست نیست تو رفته ای و من دهنم داد می زند شاعر شدم که شعر بگویم برای تو دیدی که شاعرت شدنم داد می زند تو سرزمین کامل من بودی و هنوز من صفر مرزی وطنم داد می زند ای کاش تا دوباره ببینم تو را که من مثل اویس ام و قَرَن ام داد می زند @golchine_sher
دارد زنی کنار خودش گریه می کند از درد بی شمار خودش گریه می کند با بخت تیره بافته رج های زیر و رو حالا کنار دار خودش گریه می کند دلواپس است و مضطرب و غرق در سکوت او که برای یار خودش گریه می کند در روبه روی آینه ها آه می کشد بر حال روزگار خودش گریه می کند دیوار را که دید کنارش به گریه ای با قاب عکس تار خودش گریه می کند زخم زبان دروغ قضاوت شکسته تر از قلب چون انارخودش گریه می کند تکرار فصل زرد شده لحظه ها و او از فصل بی بهار خودش گریه می کند @golchine_sher
قهری و من پُرم ، پُرم از پرسش و اگر می آیی عاقبت تو به این شعر بی خبر پلکم پریده است یقین دادمش که تو می آیی از سکوت شب و می زنی به در می آیی و برات شده بر دلم که من در پای تو درختم و تو غیرتِ تبر آری بزن به ریشه ی من بیشتر بزن محکم بزن که هیچ شوم هیچ بی اثر محکم بزن تو خرد کن و عاشقم نباش چیزی ندادمت به خدا غیر درد سر پا پس نکش بیا و دوباره شبیه قبل من را کنار شعر و غزل با خودت ببر من را ببر به دشت به رویا به ماهتاب من را ببر به شب به ستاره به دورتر من را ببر به کوچه ی یاس و به بوی سیب من را ببر به میکده ی عشق با هنر قهری ؟ چرا ؟ مگر که عزیزم چه گفته ام ؟ هی فکر میکنم به تو با چشم های تر بی تو سیاه تر شدم از یک شب سیاه با تو سپیدتر شدم از لحظه ی سحر حالا بیا به آشتی و چای و منزوی حالا بیا غزل به غزل هیچ سر به سر عشق است واژه ای که نگفتیم ما به هم در کوچه باغ قصه ی ما هست یک نفر .... همواره عشق می رسد از راه بی دلیل همواره عشق می رسد از راه بی خبر @golchine_sher
نشانه از هیجان بهار داری تو درون سینه ی تنگت قرار داری تو همیشه مثل ثریا هوای پاییزم همیشه توی دلت شهریار داری تو میان بوته ی انگورهای مزرعه ها به روی گونه ی سیبت انار داری تو حباب حوصله‌ای روی آسمان ای عشق که وقت رفتن از اینجا قرار داری تو تو کهنه کار تسلای هر دل تنگی که مانده‌ای و به چشمت هوار داری تو به زخمه‌های تبر روی گرده های بلوط نشانه از غم هر همجوار داری تو به آفتاب قشنگی که امد از چشمت طلوع مولوی حلقه دار داری تو بریز باده و باران‌ترم کن ای آدم که در برابر من اقتدار داری تو چقدر حادثه هستی قبیله ی بی نام چقدر توی دو چشمت شکار داری تو چقدر ابلق سبزت شده تماشایی که چشم سیب گلابی خمار داری تو بیا حروف بهانه! ترانه می داند در آستین خودت شاهکار داری تو تو را به وسعت تاریخ می‌شوم منصور که روی دار لبت، سر به دار داری تو همیشه عشق یکی نیست در مقابل عشق نگو زیاده ز حد جان‌نثار داری تو منم عبور علاقه منم هوای سه تار اگرچه رد کنی‌ام اختیار داری تو نشسته حسرت من بر دل زمین و زمان خوشا به حال تو کِه یار غار داری تو @golchine_sher
رفتی مرا به داغ ندیدن گذاشتی سنگی به روی بال پریدن گذاشتی خندیدی و دلم به هوای لبت که رفت آنجا مرا به حسرت چیدن گذاشتی یوسف کجا ؟ کلاف من پیرزن کجا؟! تو در سرم هوای خریدن گذاشتی من دوستت ...ادامه ی آن را نگفتی و دل را در انتظار شنیدن گذاشتی آرام جان به جای سرت روی شانه ام بار غمی برای کشیدن گذاشتی رفتی و دانه های انار دل مرا چون قطره های خون به چکیدن گذاشتی سهم من از تمام تو حسرت شد و تمام انگشت را دچار گزیدن گذاشتی جانم به لب رسید و تمامست طاقتم رگ را ولی برای بُریدن گذاشتی @golchine_sher
برای سرخی لب ها انار لازم نیست که بیقرار تواَم اختیار لازم نیست چقدر بوسه بریزم به روی اشعارم که کافی است یکی بی شمار لازم نیست تو باشی و شب و باران و چای و شعر و سه تار نخورده مست توام میز بار لازم نیست تو عارفانه سماعی برای قونیه بگو به مولوی ات حلقه ی دار لازم نیست مرا به بند کشیدی چه حاجتی بر بند که صید چشم شما را شکار لازم نیست چقدر اخم تو تیز است شهریار غزل برای کشتن من ذوالفقار لازم نیست همیشه باخته ام تاس را نریز ای عشق که پای میز شرابت قمار لازم نیست نبند ساک خودت را که واژه میمیرد که ایستگاه جنون را قطار لازم نیست ندیده دیده ام و نا شنیده می شنوم همیشه هستی و هستم قرار لازم نیست به پای عشق تو من مرده ام چه می خواهی برای مُرده عزیزم که دار...لازم نیست @golchine_sher