او میرود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس ازمن نشان
کز دل نشانم میرود
#سعدی
@golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید ما به رحمت بیمنتهای توست
مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
هرکس امیدوار به اعمال خویشتن
سعدی امیدوار به لطف و عطای توست
#سعدی
@golchine_sher
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتی نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعدهٔ دیدار هر کسی به قیامت
لیلهٔ اسری شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصهٔ گیتی مجال همّت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
وآن همه پیرایه بسته جنّت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد...
شاید اگر آفتاب و ماه نتابند
پیش دو ابروی چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمیگیرد از خیال محمد
سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی
عشق محمّد بس است و آل محمد
#سعدی
@golchine_sher
از در درآمدی و من از خود به در شدم
گفتی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست
صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم به جان رسید و به عیوق بر شدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاقتر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم
از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
کاول نظر به دیدن او دیدهور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان
مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودش به صید من
من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی چه زرد کرد
اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم
#سعدی
@golchine_sher
هرچه گفتیم جُز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم...
#سعدی
@golchine_sher
با لشکرت چه حاجت رفتن به جنگ دشمن
تو خود به چشم و ابرو برهم زنی سپاهی...
#سعدی
@golchine_sher
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
#سعدی
@golchine_sher
من از تو روی نپیچم گَرَم بیازاری
که خوش بُوَد ز عزیزان تحمل خواری
به هر سلاح که خون مرا بخواهی ریخت
حلال کردمت الا به تیغ بیزاری
اگر دعات ارادت بود و گر دشنام
بگوی از آن لب شیرین که شهد میباری
به انتظار عیادت که دوست میآید
خوشست بر دل رنجور عشق بیماری
گَرَم تو زهر دهی چون عسل بیاشامم
به شرط آن که به دست رقیب نسپاری
#سعدی
@golchine_sher
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهنآلودهی یوسف ندریده!
بس در طلبت کوششِ بیفایده کردیم
چون طفلِ دوان از پیِ گنجشکِ پریده
#سعدی
@golchine_sher
ای یار جفا کرده پیوند بریده
این بود وفاداری و عهد تو ندیده ؟
در کویِ تو معروفم و از رویِ تو محروم
گرگِ دهنآلوده یوسف ندریده
ما هیچ ندیدیم و همه شهر بگفتند
افسانه مجنونِ به لیلی نرسیده
در خواب گزیده لب شیرین گل اندام
از خواب نباشد مگر انگشتِ گزیده
بس در طلبت کوشش بیفایده کردیم
چون طفلِ دوان در پی گنجشکِ پریده ..
#سعدی
@golchine_sher