کشیده این قلم بار غم مسحور چشمانت
پریشان خاطرم کرده پریشانی مژگانت
سرابی رو به رویم بود قبل دیدنت از عشق
ولی امید دارم تا ببارد شوق بارانت
ببار و این عذاب تشنگی را بر لبم مگذار
گلی پژمرده هستم گوشه ای از خاک گلدانت
من از ارامش این روزمرگی ها هراسانم
بیا خاڪسترم ڪن با جهنم های عصیانت
به مرگم راضی ام تابوت را آماده کن ای عشق
که مردن بهتر از زجر شکنجه های زندانت
هنوزم پشت میز کافه ای و منتظر هستم
بگو که تو مرا ..... مخفی نکن احساس پنهانت
من آن مشروطه خواهم که فدایی وطن هستم
تو تبریزی و من ستار خان جانم به قربانت
#زینب_حسامے
#عضو کانال
@golchine_sher