تمامِ عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم
کسی امّا نمی داند که با حاصل چه باید کرد
#محمد فرخطلب
@golchine_sher
محبوبم !
جهانم آشفته است..!!
جهانم میزان نیست..!!
تنها هنگامی که روبهروی تواَم و به تو سلام میکنم، آن زمان جهان به تعادل میرسد ...!!!
جواب بدهی یا نه، تو جهان مرا متعادل می کنی !!!
#محمد صالح علا
@golchine_sher
پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد
غصه میخورد که من حال خرابی دارم
از همین غصهی من سیر شد و حرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد
صورت پر شده از چین و چروکش یعنی…
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد
#محمد شیخی
@golchine_sher
#حضرت_زینب_س_مدح_و_ولادت
نشستم عشق را معنا كنم دل گفت يا زينب
نشستم ديده را دريا كنم دل گفت يا زينب
نشستم يادي از زهرا كنم دل گفت يا زينب
قيامت خواستم برپا كنم دل گفت يا زينب
زني عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را
و معصومانه بر دوشش كشد بار امامت را
همينكه لحظه ي از او نوشتن شد قلم لرزيد
از او خواندم هوا در دم نفس در بازدم لرزيد
به خود گفتم به سويش گام بردارم قدم لرزيد
حريمي محترم كز حرمتش صدها حرم لرزيد
خداوندا حريمي اينچنين را كيست سلطانش
هزاران جان فداي او هزاران تن به قربانش
نخوانش زينت بابا بگو جان علي زينب
نگو دختر بخوانش مرد ميدان علي زينب
سر و سامان مولا روح و ريحان علي زينب
علی دستان الله است و دستان علي زينب
علي را آنچنان در پوست و در خون خود دارد
كه گويا جسم زينب يك علي در كالبد دارد
سلام اي روز ميلادت هم اشك چشم ها جاري
سلام آموزگار عشق در آیین دلداری
تلاطم داشت بين چشم هايت شوق ديداري
و اين يعني حسينت را تو خيلي دوست ميداری
هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را
که می خواند طپش های دلت نام برادر را
كجا وصف كسي همچون تو در قاموس من باشد
كه مداح مقامات تو بايد پنج تن باشد
نگهبانان اجلالت حسين است و حسن باشد
كدامين زن شبيه تو چنين مردانه زن باشد
کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد
و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد
اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری
اگر حال پریشان، دست بسته، قد خم داری
همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری
و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری
به زیر دین الطاف تو و آلت همه سرهاست
کرامت کمترین کار شما خواهر برادرهاست
چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست
پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب نیست
مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست
دلی غیر از تو از عشق حسین اینسان لبالب نیست
میان سینه ام شوری ز شعر منزوی برپاست
که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست
الا ای عقل مبهوتت الا ای عشق حیرانت
چگونه از تو بنویسم نگویم از شهیدانت
شهیدانی که گردیدند بی پروا به قربانت
که نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت
و ای کاش این شهیدان کربلا دور و برت بودند
در آن بی محرمی سربازهای معجرت بودند
مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد
که مدح تو بدون روضه ات یک چیز کم دارد
چنان نام حسین بن علی نام تو غم دارد
دگر بر عهدهٔ من نیست، از اینجا قلم دارد...
دلم را می برد گویا دم دروازهٔ ساعات
میان خنده ها می ریخت اشک عمهٔ سادات
#محمد علی بیابانی
@golchine_sher
زنی شهید می شود،زنی به نام فاطمه
مدینه زهر می شود برای کام فاطمه
دری شکسته می شود،دو دست بسته می شود
یلی سکوت می کند، به احترام فاطمه
علی که کوه می شود برای سیل دشمنان
غریق اشک می شود به التیام فاطمه
غریب می شود علی، غریب می شود علی
غریب ماندن علی، غم مدام فاطمه
علی دوباره خویش را به سوی چاه می کشد
ز سوز آن اشاره های بی کلام فاطمه
قنوت می کند زمین به زیر آسمان شب
دعای دختری جوان، شبی... دوام فاطمه
مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن
چه گویم از غم علی و از مقام فاطمه؟
نشان از او نیافتم!کجا روم به جستجو؟
به عرش رفته شاید از زمین،تمام فاطمه
اگرچه بر لبان حق زمانه مهر می زند
به گوش شیعه می رسد ولی پیام فاطمه
(فراز) را بشارتی چنین رسید از آسمان
کسی ظهور می کند به انتقام فاطمه
#محمد حسین ملکیان
@golchine_sher
می خواست راوی این غزل سربسته باشد
پس فرض کن بال کبوتر بسته باشد
.
می خواست ، اما آخرش طاقت نیاورد
کتمان کند پهلوی مادر بسته باشد
.
کتمان کند دستان خواهر را که می خواست
آن لحظه چشمان برادر بسته باشد
.
راه تمام تیغ ها از یک طرف باز
راه علی از سوی دیگر بسته باشد
.
وقتی که دست کفر این اندازه باز است
بایست هم دستان حیدر بسته باشد
.
راوی خودش را گول زد ، ننوشت چیزی
راوی دلش می خواست آن در بسته باشد
.
در بسته و زهرا کنار آسیاب است
انگار گندمزار زیر آفتاب است
.
با ذوالفقارش باز خلوت کرده مولا
حال علی این روزها خیلی خراب است
.
رد شد حسن ، ظرف گلاب افتاد بر خاک
عطر حسن پیچیده یا عطر گلاب است ؟
.
خواب حسین از بچگی تعبیر دارد
خوابیده و بالا سرش یک کاسه آب است
.
حالا صدای در زدن پیچیده در شعر
این بار راوی ناگزیر از انتخاب است
.
در باز شد ، در بسته شد ، در را شکستند
نامردها پهلوی مادر را شکستند
.
از اهل کوچه یک نفر بیرون نیامد
یک سر به غیر از میخ در بیرون نیامد
.
در خانه ها ماندند و زهرا ماند تنها
یک مرد در آن کوچه تنها ماند … تنها
.
تعداد افراد دو جبهه نامساوی ست
تنها کسی که با علی مانده ست راوی ست
.
راوی می آید ، می رود ، با دست خالی
تصویری از شمشیر می سازد … خیالی
.
هی پیش پایش راه می چیند بجنگد
اما کسی او را نمی بیند بجنگد
.
بین روایت چند خط جا می گذارد
راوی علی را باز تنها می گذارد
.
بی هیچ مکثی می رود آن سوی دیوار
باید ببیند ردّ خون را روی دیوار
.
باید ببیند غربتی را که شنیده
باید بگوید چیزهایی را که شنیده
.
باید ببیند چادر روی زمین را
از خاک بردارد رکاب بی نگین را
.
باید تمام صحنه ها دلگیر باشد
کافی ست زهرا داخل تصویر باشد
.
چشمی به در دارد نگاهی هم به کوچه
احساسش او را می کشد کم کم به کوچه
.
دیگر ولی تصویر کوچه دست خورده
ردّ طنابی کوچه را با مرد بُرده
.
هرگز علی در جنگ ها زانو نمی زد
ای کاش زهرا دست بر پهلو نمی زد …
.
. راوی غزل خواند و غزل خواند و غزل خواند
تابوت رفت و او میان کوچه جا ماند
#محمد حسین ملکیان
@golchine_sher
مادرم خورد زمین و جگرم تیر کشید
از غم بال و پرش بال و پرم تیر کشید
چند گامی به عقب آمد و افتاد و شکست
تا سرش خورد به دیوار سرم تیر کشید
چشم او رفت سیاهی و حرم را گم کرد
در پیِ چشم ترش چشم ترم تیر کشید
دست بر شانه ام انداخت و دیدم مادر
کمرش خم شده..!! من هم کمرم تیر کشید
بعد هر ضربه که آنروز به مادر میخورد
رشته های رگ قلب پدرم تیر کشید
مادرم گفت که از حادثه کوچه….به بعد
بند بند بدنم گل پسرم تیر کشید
#محمد کیخسروی
@golchine_sher
زنی شهید می شود،زنی به نام فاطمه
مدینه زهر می شود برای کام فاطمه
دری شکسته می شود،دو دست بسته می شود
یلی سکوت می کند، به احترام فاطمه
علی که کوه می شود برای سیل دشمنان
غریق اشک می شود به التیام فاطمه
غریب می شود علی، غریب می شود علی
غریب ماندن علی، غم مدام فاطمه
علی دوباره خویش را به سوی چاه می کشد
ز سوز آن اشاره های بی کلام فاطمه
قنوت می کند زمین به زیر آسمان شب
دعای دختری جوان، شبی... دوام فاطمه
مفاعلن مفاعلن مفاعلن مفاعلن
چه گویم از غم علی و از مقام فاطمه؟
نشان از او نیافتم!کجا روم به جستجو؟
به عرش رفته شاید از زمین،تمام فاطمه
اگرچه بر لبان حق زمانه مهر می زند
به گوش شیعه می رسد ولی پیام فاطمه
(فراز) را بشارتی چنین رسید از آسمان
کسی ظهور می کند به انتقام فاطمه
#محمد حسین ملکیان
@golchine_sher
نور با آینه وقتی که مقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حایل باشد
نور، زهراست و آیینه علی، ذره کجاست
که در این بین فقط عاطل و باطل باشد
برترین خلقت دنیاست، عجب نیست اگر
که علی نیز به زهرا متوسل باشد
رو به قبله ست همه عمر، خدا می داند
قبله بایست به سمتش متمایل باشد
اگر این طرز نماز است که او می خواند
ترس دارم که نماز همه باطل باشد
دل محال است ولی عقل دلش می خواهد
بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد
فعل اگر چرخش و دسداس اگر مفعول است
قید، عشق است اگر فاطمه فاعل باشد
یک نفر آمده در را به لگد می کوبد
پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد
نیمرخ می شود، انگار علی آمده است
ماه دیگر به دلش نیست که کامل باشد
مانده در دست که راوی بگذارد مرهم
بس که بیمار و پرستار شبیهند به هم
#محمد حسین ملکیان
@golchine_sher
عاقلان را با هم این دیوانه دشمن کرده است
از همان روزی که فکر با تو بودن کرده است
گول این زنجیرهای دور تختش را مخور
مرزهای سرزمینش را معین کرده است
شک نکن وقتی کنار پنجره می ایستد
با خودش یک عمر تمرین پریدن کرده است
سرنخ دنیای خود را عاقلان گم کرده اند
سرنخی که بارها دیوانه سوزن کرده است
مشکل دیوانه تنها یک بغل آرامش است
از همین رو پیرهن بر عکس بر تن کرده است
خانه ای که سوخت هرگز کار یک دیوانه نیست
یک نفر اینجا به یادت شمع روشن کرده است
#محمد حسین ملکیان
@golchine_sher
اول هر بهار عادت داشت با خودش یک قرار بگذارد
برود چند شاخه گل بخرد روی سنگ مزار بگذارد
هفت سین را همیشه عادت داشت روی سجاده ات بیاندازد
دم تحویل سال بغض کند همه مان را خمار بگذارد
روی آئینه را بپوشاند که نیفتد به عمق تنهایی
جای شمع ِ کنار آئینه، لاله ای داغدار بگذارد
وقت تحویل سال عادت داشت قاب عکس تو را بغل بکند
داغ یک سال بی تو بودن را به دل روزگار بگذارد
آن زمان ها که سفره می چیدی، سیب در ظرف آب بود ولی
او به ما گفت سال نو در آب دوست دارد انار بگذارد
آخرین هفت سین عمرش بود پدر از بس پرنده بود پرید
رفت اما نرفت از یادش سهم ما را کنار بگذارد
این وصیت وصیت پدر است هر که فرزند دختری آورد
دوست دارم به یاد مادرتان نام او را بهار بگذارد
#محمد حسین ملکیان
@golchine_sher
گاهی میانِ دیده و دل جنگ میشود
گاهی غزل، برایِ تو دلتنگ میشود
گاهی دو کوچه، فاصلهیِ خانههایِ ماست
اما همین دو کوچه، دو فرسنگ میشود
#محمد علی بهمنی
@golchine_sher