eitaa logo
گلچین شعر
13.8هزار دنبال‌کننده
749 عکس
260 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
صف سربازها سراسیمه، ناگهان اسب و شاه می‌افتند و «سیاهان» راه بسته به شاه، بین آن شاهراه می‌افتند قلعه مانده است مات بین غبار، آخرین دیده‌بان خبر آورد فیل‌ها پایکوب آمده‌اند، اسب‌ها پابه‌ماه می‌افتند در شبیخون فاتحان بنگر، چون ملخ‌ها که بر مزارع چای و سه سرباز مانده بر قلعه،غرق خون، بی‌کلاه می‌افتند و کلاه وزیر، قاضی شد، آن وزیری که پشت معرکه دید پیش رویش پیاده سربازان، یک‌به‌یک کینه‌خواه می‌افتند آخر شاهنامه جای خودش، کاوه از کوه برنگشته هنوز مهره‌ها مثل شاه ماربه‌دوش، بین شطرنج، راه می‌افتند چشم‌ها مات صفحۀ شطرنج، و دلم در غروب آفریقاست به کلاغان نامه‌بر، که به شهر،چون خطوطی سیاه می‌افتند کودکان بین چاله‌ها مردند، کسی از یوسفان عزیز نشد کاش یک شب به خواب می‌دیدند، گرگ‌ها هم به چاه می‌افتند صف اول در آستین دارند مهره‌هایی که مارشان شده‌اند صف دوم میان معرکه با اولین اشتباه می‌افتند صفی از مهره‌های سوخته‌اند، پشت بر عرصه، گرم پیشروی! مات هر سو به ضرب سیلی شاه، بی مجالِ یک آه می‌افتند مهره‌ها را به هم می آشوبم، با خودم بین گریه می‌گویم کودکان مثل سیب سرخ آنجا به کدامین گناه می‌افتند؟ @golchine_sher
ما نا برادران از چاه گرگ خیز لب تشنه آمدیم یا ایهالعزیز! با جامه ی کبود، با نامه ی سیاه این حال و روز ماست چون شام رستخیز یا چاه می کنیم، یا آه می کشیم در راه نارفیق، از زخم نا عزیز حتی هراس مان از حسن یوسف ست ای کاش بشکند گلدان پشت میز ما پاره کرده ایم بیش ازتو پیرهن در خواب دیده ایم ؛خواب ستاره نیز بر ما یکی یکی لب می گزی که بس دست تو رو شده است دیگر زبان مریز! حتی به عکس تو هر شب لگد زدیم دستی تکان بده از قاب ریز ریز برگشت تا ورق، با دست روزگار در باد مثل برگ ماییم و افت و خیز یا احسن القصص! در آتش هوس هیزم شکن شدیم، با چشم های هیز کابوس ما چراست، آن چشم شب شکن؟ فانوس راه کیست، آن چشم شب ستیز؟ دندان شکسته اند از گرگ قصه مان بگذار بگذریم از جنگ و از گریز @golchine_sher
سنگ فرش کوچه ها ، با تو جور دیگر است بی تو در تمام شهر ، قحطی کبوتر است با تو راه می روم ، شعر غنچه می زند در دلم غزل غزل ، حس شعر قیصر است حرف می زنی فقط ، از گل و پرنده ها می سرایی از غروب ، پلک آسمان تر است با تو راه می روم ، شهر تازه می شود این نفس نفس تویی ، یا گلاب قمصر است؟ گفتی این طرف چقدر ، کوچه ها صمیمی اند گفتم از تمامشان ، کوچه ی شما سر است! می شناسمش هنوز ، کوچه ی قدیمی ات با دوچرخه ای که نیست ، سخت گریه آور است کوچه در خودش شکست ، دست بر دلم گذاشت آه روی دست او ، جای پای مادر است! @golchine_sher
بين صد گرگى كه ازاین چاه پیدا می شود یوسفی-بینی و بین الله-پیدا می شود؟! خواب گرگ وچاه دیدم،خواب برق دشنه نیز ای شب تبدار!قرص ماه پیدا می شود؟ ابن سیرین!یک ستاره نیست درخواب"عزیز" آفتابی کی براین درگاه پیدامی شود؟ تا ترنج وکارد آمد درمیان،معلوم شد چون زلیخا چند خاطر خواه پیدا می شود دست من خالی ست ای یوسف فروشان نگذرید دربساطم عاقبت یک آه پیدا می شود آی مردم! دارد این ابیات، بوی پیرهن عشق، بعد از مصرعی کوتاه پیدامی شود چشم هایم خیره برگلدان حسن یوسف است سوره ای در برگ ها ناگاه پیدامی شود @golchine_sher
به کوه ،شیهه ی اسب کهر کشید مرا دو چشم ترکمنی بیشتر کشید مرا کدام لولی شیراز، شوخ و شیرین کار قلم به دست، به "باغ نظر " کشید مرا شکسته چون خط درویش بود گیسویش دریغ،خط غباری به سرکشید مرا به رودخانه ی بی تاب، با ز خیره شدم شکوه ماه به کوه و کمر کشید مرا چه نقش های بدیعی به دار قالی زد اگر چه نقش به خون جگر کشید مرا کجای مزرعه ی چای،جای پای تو بود؟ چه حس گمشده ای تا کپرکشید مرا؟ به دل نگیر که سهمم شکار کبک نبود به سوی مزرعه ، دست پدر کشید مرا خوشم به زمزمه ای با زبان مادری ات خوشم که تاسبلان این هنرکشید مرا بپرس با که از آن رودخانه رد شده ام به جاده ،شوق کدامین سفر کشید مرا سرودم از تو واز عشق سردرآوردم کدام سو غزلی مختصرکشید مرا؟ @golchine_sher
می چرخد و رَد می شود ازصبح نشابور پیداست دراین خلسه طلوع شب انگور باچنگ ودف این پیرعجب زمزمه دارد من این همه دلتنگم واو این همه مسرور درحنجره اش نیست به جزصل علی عشق درزمزمه اش نیست به جز حی علی نور چشمم به رسولی ست سراسیمه برآن کوه ازدست که خورشیدگل انداخته برطور؟ دنبال که این پیرچنین غرق غبارست؟ اقبال می آید مگرازجاده ی لاهور بنگرچه سماعی ست درآن تیغ به کف ها شیرین دهنان جامه درانند ازآن شور آن شب شکنان راهمه اقبال به جام است ازسکرغزل های که انداین همه مخمور؟ "ازخواب گران،خواب گران،خواب گران خیز!" این تن تَتَنِ کیست تراویده به طنبور دشمن پس دروازه ومردان همه درخواب ناگاه نبستندچرا راه به تیمور؟ درسایه ی شمشیربه فردوس توان رفت درسایه ی شمشیربه آن روضه ی مستور ازاوبشنو فلسفه ی وحدت ازاین ساز پرهیزکن ازکثرت وآن زخمه ی ناجور درباد،ورق می زنم"اسرارخودی "را "برگشته ام امشب به خود"ازجاده ی لاهور @golchine_sher
درآن سپیده دم از بس که روسپید شدی میان وسعتی ازلاله،ناپدیدشدی کدام نافله گسترده کردچشمت را که درسماع چو شبلی وبایزید شدی چه روح شبزده ای داشتی نخست ،ولی امام آینه ها راشبی مرید شدی قلندرانه ازآن شوره زار برگشتی پرازشمیم شکفتن،پرازنوید شدی به یک اشاره سبکروح،مثل چشمه زلال به یک اشاره،شبیه هلال عید شدی به یک اشاره رسیدی به صبح عاشورا به یک اشاره،رها ازشب یزید شدی درآن سپیده که باران تیر سهم توبود به نام دوست،شقایق ترین شهید شدی @golchine_sher
ماه رد مي شد از شب يلدا، ولي انگار بي خبر بوديم سايه ها هم بلند تر بودند، شاد از آن جشن مختصر بوديم پاي اين صخره سفره گسترديم ،باده مان چاي قند پهلو بود شب سردي كه گرم خاطره از كودكي هاي يكدگر بوديم صفي از مرغ هاي ماهي خوار ، آمدند از اجل معلق تر فكر اندوه ماهيان آنجا ، از همه عمر بيشتر بوديم ماسه ها از تلاطم امواج، زير پامان تكان تكان خوردند در مه آلود ساحل بي تاب ،چون دو تا قوي همسفر بوديم سيلي موج ها مكرر شد ، ناگهان صخره ها كم آوردند چشم بر موج هاي ساحل كوب ، محو هنگامه ي خطر بوديم قصه ي کودکانه خود را ، شب يلدا به ماه مي گفتيم گاه بالاي تخته سنگي نيز ، در خيال از ستاره سر بوديم يادم آمد كه باد مي آمد ، شب يلداي كودكي هايم خواهرم سوزني به دستش رفت ،دور قاليچه با پدر بوديم شب يلداي ديگري اما ، مادرم در گدازه ي تب بود داشت تا صبح سخت مي لرزيد، ما سراسيمه پشت در بوديم عابر صخره هاي ساحلي ام ، موج ها در دلم مي آشوبند بر همين صخره خوب يادم هست ، شبي اين گونه تا سحر بوديم @golchine_sher
عقربک ها روی هشت صبح بهمن ماه بود از من اینجا تا تو گویی هشت فرسخ راه بود باز دریا پیش چشم و طبع من غرق سکوت باز خرما بر نخیل ودست من کوتاه بود شهر،دورازتو شبیه قلعه ای بعداز شکست سنگفرشش مثل شطرنجی تهی از شاه بود درکم از ساحل پس ازتو شاعری حسرت به دوش سهمم ازدریا پس ازتو حیرتی ناگاه بود یادم آمد سنگ پشتی دیدی وگفتی به من سنگ بردوش این چنین بایست خاطرخواه بود آن طرف تر شاه ماهی بین قلاب وکسی؛ درسماعی ساحلی لبریز بسم الله بود خواب دریا را نمی آشوبد الا ذوالفقار آن دم این جا باتو شوری حیدری همراه بود گفتی آشوب قیامت درشکوه موج هاست درورق گردانی اش چشمت معادآگاه بود هشت بار اسفند،بی تو دود می شد دردلم عقربک ها روی هشت صبح بهمن ماه بود @golchine_sher
نبینمت که سراسیمه پشت در باشی خودت مسافر و دلواپس سفر باشی پدر،ستاره ی دنباله دار شد که تو هم به نام آینه ها وارث پدر باشی به کوه می زنی امشب که تا سپیده دمان پر ازشکوه پلنگان در بدر باشی تبر به دست،به باغ شهید آمده اند مباد آن که تو هم دست بر تبر باشی سکوت چیست؛هواداری از تبرداران تبربه دست،مبادا از این نظرباشی برادران تو با خواب گرگ وچاه خوشند خدا کند که ازآن خواب،با خبر باشی سکوت،عین سیاهی است از تبر بنویس که در حمایت گل های سرخ،سر باشی مقدراست به خونخواهی بهارشهید دراقتدا به گل سرخ،خون جگر باشی به فالگیر بگو رو شده است دستت باز مباد کشته ی آن قهوه ی قجر باشی خوشا که سوخته با شروه های دشتستان و چشم دوخته برساحل خزر باشی به وسعت غم پهناورت می اندیشم به صخره،چشم به دریا شبی اگر باشی حدیث حضرت دریاست شور مستندی اگر که مست احادیث معتبر باشی مفصل است تو راغربت و مجال کم است کجا رواست در این شعر مختصر باشى @golchine_sher
غروب می گذرد باتمام دلتنگی تو چشم دوخته برشیر خسته ی سنگی درانتظارخروشی ازاین مجسمه ای که ازدلت بتکاند غبار دلتنگی به شیر قصه ی مادر بزرگ می ماند به وقت دم زدن ازقصه های "بهرنگی" نشسته دستخوش زوزه ی شغالان باز نشسته تا بکشد طرح نقشه ای جنگی بگو کلاغ خبرچین!ازاین غروب برو توراشناخته ام از هزار فرسنگی براین کبود به شکل کبوترآمده ای برو که رو شده دستت ازین بدآهنگی غروب،مثل اناری ست درسبد خونی که کرده خون دلم را به شیشه ای رنگی نشسته ام به تماشای رنج دستفروش به دست چین سبدهای غرق نارنگی به وقت حادثه ماهردو سنگ زیرینیم چه تلخ می گذرد دور آسیا سنگی شغاد،جای تهمتن نشسته ،کاری کن! شده ست آخر این شاهنامه،شترنگی اگرچه قافیه ها بسته دست وبالم را "به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی" @golchine_sher
ماه رد مي شد از شب يلدا، ولي انگار بي خبر بوديم سايه ها هم بلند تر بودند، شاد از آن جشن مختصر بوديم پاي اين صخره سفره گسترديم ،باده مان چاي قند پهلو بود شب سردي كه گرم خاطره از كودكي هاي يكدگر بوديم صفي از مرغ هاي ماهي خوار ، آمدند از اجل معلق تر فكر اندوه ماهيان آنجا ، از همه عمر بيشتر بوديم ماسه ها از تلاطم امواج، زير پامان تكان تكان خوردند در مه آلود ساحل بي تاب ،چون دو تا قوي همسفر بوديم سيلي موج ها مكرر شد ، ناگهان صخره ها كم آوردند چشم بر موج هاي ساحل كوب ، محو هنگامه ي خطر بوديم قصه ي کودکانه خود را ، شب يلدا به ماه مي گفتيم گاه بالاي تخته سنگي نيز ، در خيال از ستاره سر بوديم يادم آمد كه باد مي آمد ، شب يلداي كودكي هايم خواهرم سوزني به دستش رفت ،دور قاليچه با پدر بوديم شب يلداي ديگري اما ، مادرم در گدازه ي تب بود داشت تا صبح سخت مي لرزيد، ما سراسيمه پشت در بوديم عابر صخره هاي ساحلي ام ، موج ها در دلم مي آشوبند بر همين صخره خوب يادم هست ، شبي اين گونه تا سحر بوديم @golchine_sher
بهار می رسد از راه تازه مثل ظهور خوش است فرصت گل چیدن از فراوانها @golchine_sher
بن بست درست می شنوی تخته است دکانت! که ازنخست،کج افتاده بود میزانت معلق آمده شاهین نا ترازو ها شبیه نامه ی اعمال،پیش چشمانت ببین حنای تو رنگی ندارد ازاین پس ببین که روشده ناگاه،دست پنهانت چه دیده دختر کولی به فال قهوه ی تو کجا کشیده تو را خواب فیل وفنجانت؟! تو را طناب رفیقی شبی به چاه انداخت که مزّه کرد کبابش به زیر دندانت گشوده شد در دیزی حیای گربه کجاست؟ ببین چه زود گلوگیر می شودنانت نشسته اند سر سفره ی رقیب وخوشند شکسته اند نمک خوردگان نمکدانت چه راه ها که به بن بست برده اند تورا نشسته ای به تماشای راهبندانت! شنیده ای که به گنجشک گفت مور آن روز: نشسته ای و ورق می خورد گلستانت درآن بهار،تو را "جیک جیک مستان"بود نبود فکر تهی دستی زمستانت! دوباره خیره به فواره اند چندین مرد که بنگرند فرودی هزار چندانت @golchine_sher
این همان خانه ی قدیمی ماست،آمدم خسته پشت دیوارش چه کج افتاده روی کاشی ها شبح پیرمرد گچ کارش این همان کوچه است وباز فقط، سنگفرشی عریض تر دارد این همان کوچه و نمی بینم، دو سه گنجشک بر سپیدارش این همان خانه است و مادر نیست تا بیاید به پیشواز پسر می تراود از این حیاط اما بوی چادر نماز گلدارش این اتاقی که تا ستاره ی صبح، شاهد شب نخوابی من بود پسری بود نیمه جان از درد، مادری تا سحر پرستارش در شب شاهنامه می خواندم، در همین خانه، خوان پنجم را زن جادوگر آفتابی بود، پهلوان محو زخمه ی تارش... گاه گاهی حماسه می خواندم،داستان هایی از "رییسعلی" و در اوهام خود تفنگ به دست،درپس نخل های دلوارش چه مُردَّد میان شک و یقین، چشم بر کارگاه کوزه گری دیدم آنجا سبوی خیام ست، بر سرم ریخت ابر انکارش دست من را کشید خواهر و با هق هق از حال و روز مادر گفت که محمد حسین! کاری کن، می کشد سرفه های کشدارش بعد زنگ حساب، سیل آمد و بر آن پل نرفته، افتادم مادرم آمد و به کوچه گریست، که خدایا خودت نگه دارش بعد از آن سال ها من آمده ام، من همان کودک یتیمی که قلکش را شکسته و دارد ترس بی مورد از طلبکارش من و احمد مسیر مدرسه را چه سراسیمه می دویم امشب من که جامانده خط کشم به اتاق، او به جدول گم است پرگارش در همین خانه است کودکی ام، در سکوت اتاق کوچک من می شوم با تمام موجودی ضرب در زندگی خریدارش @golchine_sher
مگر قرار نشد دست بر دلم نگذاری نیامدم که مرا جزء رفتگان بشماری هنوز خط و نشان می کشی و واهمه دارم که رسم نیست شکایت از این دلی که تو داری چراغ های سر شاخه ،دانه دانه ی اشکند خوش است بگذری امشب به کوچه باغ اناری قرار بود بر این چینی شکسته نکوبی بر این انار ترک خورده ، زخم تازه نکاری به سارهای سراسیمه فکر کرده ای آیا دمی که رد شده ای از غروب جنگل ساری چه فرق می کند ای دوست!بعد کوچ مسیحا که بود کشتن او نقشه ی کدام حواری چه فرق بین قفس هست و نرده های نفسگیر به محبسی و دلت خوش به بال بال قناری مگو که زنده به عشقی و اوست دار و ندارت که کشته عاشق بسیار را به جرم نداری @golchine_sher
مگر قرار نشد دست بر دلم نگذاری نیامدم که مرا جزء رفتگان بشماری هنوز خط و نشان می کشی و واهمه دارم که رسم نیست شکایت از این دلی که تو داری چراغ های سر شاخه ،دانه دانه ی اشکند خوش است بگذری امشب به کوچه باغ اناری قرار بود بر این چینی شکسته نکوبی بر این انار ترک خورده ، زخم تازه نکاری به سارهای سراسیمه فکر کرده ای آیا دمی که رد شده ای از غروب جنگل ساری چه فرق می کند ای دوست!بعد کوچ مسیحا که بود کشتن او نقشه ی کدام حواری چه فرق بین قفس هست و نرده های نفسگیر به محبسی و دلت خوش به بال بال قناری مگو که زنده به عشقی و اوست دار و ندارت که کشته عاشق بسیار را به جرم نداری @golchine_sher
• رزق شهادت • برای غربت شهید جمهور، حضرت آیت الله سید ابراهیم رییسی . . چون مسیحی تشنه با گیسوی در هم دیدمت در طنین گریه‌ی گُل‌های مریم دیدمت ای تو را رزق شهادت در بلند ورزقان مثلِ آیاتِ جهاد ای کوه محکم دیدمت می‌گذشتی از شب نهج‌البلاغه با علی در مصاف کوفه ای از ابن‌ملجم دیدمت چشم‌هایت بر گلوی تشنه‌ی شطّ فرات با شهیدان عطش، ظهر محرّم دیدمت دیدمت با نوشدارویی به زخم سیستان مرهمی از نو به داغ کهنه‌ی بم دیدمت سوی بوشهر آمدی ای سید دریا به دوش شب نشین ساحل بی تاب دیلم دیدمت نقشه ی گرسیوزان قتل سیاووش تو بود وقت خونخواهی اگر همپای رستم دیدمت بوسه‌اش مهر سلیمانی‌ست بر پیشانی‌ات گاه همت گاه تهرانی مقدّم دیدمت خم نیاوردی به ابرو در هجوم تیرها در صبوری هم از آن مشهور عالم دیدمت چشم هایت بر کمانداران کوی هفت تیر بین هفتاد و دو گل، قدر مسلم دیدمت دست‌ در دست بهشتی رد شدی از شعله‌ها با دمِ گرم رجایی در همان دم دیدمت دیده‌ام در شامگاه کودکان غزه‌ات با تمام ابرهای گریه نم‌نم دیدمت دیدی اسماعیل‌هایت را به قربانگاه عشق با گلوی خون‌فشان در پای زمزم دیدمت می‌رمد شیطان هم از این تیره‌ی شرب‌الیهود سنگ در کف رو به شیطان مجسم دیدمت ای شهید غربت جمهور ای دست کریم در شب گلچرخ ارواح مکرم دیدمت در سیاست چیزی از آیینه کم نگذاشتی غرق در آهم که در آیینه‌ها کم دیدمت پرچمت بالاست مثل حاج قاسم تا ابد بسکه در رسم ستم سوزی مصمم دیدمت @golchine_sher