به قهر می روی و باز بی قرار منی
تو در کنار خودت نیستی، کنار منی!
برای بال خیالت بلیط لازم نیست
همیشه همسفر ویژه ی قطار منی
تمام مقصد گردشگران عوض شده است
که از مناظر زیبای روزگار منی
کدام روز مسیرت به " ساوه" افتاده؟
که از دلایل ِ شیرینی اَنار منی
گرفته بوته ی هر چای رنگ چشمت را
نشان سبزی ِ زیتون رودبار منی
چقدر زلزله خیز است قهر کوتاهت
همیشه بیشتر از حدّ انتظار منی
گروه خون جدیدی بساز در جانم
ورود شوق به رگ های بی شمار منی
کنار آمده ام با تب ِ زمستان ها
تو ایستگاه بهاری که درکنار منی
#محمدعلی_نیکومنش
@golchine_sher
تاوان سنگینی در این پاییز پس دادم
وقتی که گل های تنم را نیز پس دادم!
من برگ و بارم را زمانی که چکاوک ها
بر شاخه ام بودند حلق آویز، پس دادم!
ابرم ولی ننگ ِ بدهکاری به دریا را
با سکه های اشک خود یکریز پس دادم
پیوند با قلب سیاه شهرتان، هرگز ...!
این نسخه را در لحظه ی تجویز،پس دادم
حتی حساب قهوه ای را که ننوشیدم
در کافه هاتان بر سر ِ هر میز پس دادم!
مزد مترسک بودنم را داده اید اما
امروز با سودش سر جالیز، پس دادم!
ای زندگی ! مُردم ولی در خاطرت باشد
من سهم خود را بابت هر چیز، پس دادم...
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
این خانه کوچک است ولی از خدا پُر است
از عطر خنده های نجیبت فضا پر است
ما سر کشیده ایم چهل سال ِ رفته را
امّا هنوز نیمه ی لیوان ما پر است
من با خدا قدم زده ام در پیاده رو!
با تو تمام راه از این ردّپا پر است
خالی نکرده ماه شب تار ِ صحنه را
بازیگر ِ ستاره در این سینما پر است
حالا بگو دوباره به گنجشک های شهر
از جوششی که در نفس روستا پراست
از خودبگو، نه از خبر روزنامه ها
گوش من از شنیدن هر ادّعا پر است
با یک سلام گرم مرا غرق نور کن
وقتی که آسمان من از ابرها پر است
شعری که ابتدای قدمگاه ِ چشم تو است
از لحظه های معجزه_ تا انتها _ پر است
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
شد شعر من اتاقِ قرنطینه ی خودم!
باران ِ سنگ خورده به آیینه ی خودم
بوی بهار آمده امسال زودتر
با سرفه ای به غارت سبزینه ی خودم!
حتی نشد ببوسمت از روی ماسک ها
نفرین به صبح ِ تیره ی آدینه ی خودم!
این قلب ساده را - که نمی خواست هیچ کس -
اخراج می کنم شبی از سینه ی خودم
پرونده های عاشقی ام جرم ثابتی است
شرمنده ام به خاطر پیشینه ی خودم
این سکّه های اشک ، پس انداز ِ زندگی است
افزوده ام دوباره به نقدینه ی خودم
من آبروی دولت ِ عشقم که یک سرش
وصل است ناگزیر به کابینه ی خودم!
با اینهمه ، دو متر عقب تر بمان عزيز!
تا دور باشی از تب ِ دیرینه ی خودم...
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
این خانه کوچک است ولی از خدا پُر است
از عطر خنده های نجیبت فضا پر است
ما سر کشیده ایم چهل سال ِ رفته را
امّا هنوز نیمه ی لیوان ما پر است
من با خدا قدم زده ام در پیاده رو!
با تو تمام راه از این ردّپا پر است
خالی نکرده ماه شب تار ِ صحنه را
بازیگر ِ ستاره دراین سینما پر است
حالا بگو دوباره به گنجشک های شهر
ازجوششی که در نفس روستا پراست
از خودبگو، نه از خبر روزنامه ها
گوش من از شنیدن هر ادّعا پر است
با یک سلام گرم مرا غرق نور کن
وقتی که آسمان من از ابرها پر است
شعری که ابتدای قدمگاه ِ چشم تواست
از لحظه های معجزه_ تا انتها _ پر است
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
تاوان سنگینی در این پاییز پس دادم
وقتی که گل های تنم را نیز پس دادم!
من برگ و بارم را زمانی که چکاوک ها
بر شاخه ام بودند حلق آویز، پس دادم!
ابرم ولی ننگ ِ بدهکاری به دریا را
با سکه های اشک خود یکریز پس دادم
پیوند با قلب سیاه شهرتان، هرگز ...!
این نسخه را در لحظه ی تجویز،پس دادم
حتی حساب قهوه ای را که ننوشیدم
در کافه هاتان بر سر ِ هر میز پس دادم!
مزد مترسک بودنم را داده اید اما
امروز با سودش سر جالیز، پس دادم!
ای زندگی ! مُردم ولی در خاطرت باشد
من سهم خود را بابت هر چیز، پس دادم...
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
نیستی و بین گلدان ها بهارم کوچک است
چارچوب دلخوشی هایی که دارم کوچک است
سرزمینی تازه تاسیسم، بدون اسم و رسم
کشوری بی پرچمم، ایل و تبارم کوچک است
کوپه هایم میزبان یک مسافر هم نشد
توی دست کودکان بی شک قطارم کوچک است!
در زمان رفتنت از کار افتادم چه زود
بس که قلب ساعت ِ شمّاطه دارم کوچک است
دُور ِ این سیّاره ی تنها نمی چرخد کسی
ماه من! دور از قدم هایت مدارم کوچک است
شاعرم! بر شانه ام بار بزرگ واژه هاست
گرچه در چشمان کور شهر، کارم کوچک است
چیز چندانی نمی خواهم ، در این کوچه بمان!
گاه گاهی یک تبسّم...! انتظارم کوچک است.
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
نیستی و بین گلدان ها بهارم کوچک است
چارچوب دلخوشی هایی که دارم کوچک است
سرزمینی تازه تاسیسم، بدون اسم و رسم
کشوری بی پرچمم، ایل و تبارم کوچک است
کوپه هایم میزبان یک مسافر هم نشد
توی دست کودکان بی شک قطارم کوچک است!
در زمان رفتنت از کار افتادم چه زود
بس که قلب ساعت ِ شمّاطه دارم کوچک است
دُور ِ این سیّاره ی تنها نمی چرخد کسی
ماه من! دور از قدم هایت مدارم کوچک است
شاعرم! بر شانه ام بار بزرگ واژه هاست
گرچه در چشمان کور شهر، کارم کوچک است
چیز چندانی نمی خواهم ، در این کوچه بمان!
گاه گاهی یک تبسّم...! انتظارم کوچک است.
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
قرار بود بیایی، کمی امان بدهی
به شمعدانی ِ گلدان کهنه جان بدهی
به خانه ام، به همین دادگاه برگردی
کمی به متّهم ِ عاشقت زمان بدهی
قرار بود خودت نقش اوّلم باشی
دوباره حس ّ جدیدی به داستان بدهی
من و بهار نشستیم تا شکفتن را
_درست نیمه ی اسفند _یادمان بدهی
چه زود بود که سنگین ترین دقایق را
به روی صندلی ِ مرگ ،امتحان بدهی
هنوز منتظرم آن قطار برگردد
به خنده دست برای دلم تکان بدهی
هنوز نمره ی جغرافیای من صفر است!
خودت بیا که به من راه را نشان بدهی...
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
نیستی و بین گلدان ها بهارم کوچک است
چارچوب دلخوشی هایی که دارم کوچک است
سرزمینی تازه تاسیسم، بدون اسم و رسم
کشوری بی پرچمم، ایل و تبارم کوچک است
کوپه هایم میزبان یک مسافر هم نشد
توی دست کودکان بی شک قطارم کوچک است!
در زمان رفتنت از کار افتادم چه زود
بس که قلب ساعت ِ شمّاطه دارم کوچک است
دُور ِ این سیّاره ی تنها نمی چرخد کسی
ماه من! دور از قدم هایت مدارم کوچک است
شاعرم! بر شانه ام بار بزرگ واژه هاست
گرچه در چشمان کور شهر، کارم کوچک است
چیز چندانی نمی خواهم ، در این کوچه بمان!
گاه گاهی یک تبسّم...! انتظارم کوچک است.
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
شد شعر من اتاقِ قرنطینه ی خودم!
باران ِ سنگ خورده به آیینه ی خودم
بوی بهار آمده امسال زودتر
با سرفه ای به غارت سبزینه ی خودم!
حتی نشد ببوسمت از روی ماسک ها
نفرین به صبح ِ تیره ی آدینه ی خودم!
این قلب ساده را - که نمی خواست هیچ کس -
اخراج می کنم شبی از سینه ی خودم
پرونده های عاشقی ام جرم ثابتی است
شرمنده ام به خاطر پیشینه ی خودم
این سکّه های اشک ، پس انداز ِ زندگی است
افزوده ام دوباره به نقدینه ی خودم
من آبروی دولت ِ عشقم که یک سرش
وصل است ناگزیر به کابینه ی خودم!
با اینهمه ، دو متر عقب تر بمان عزيز!
تا دور باشی از تب ِ دیرینه ی خودم...
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher
دیشب پدر دوباره تبی شعله ور خرید!
از نان خبر نبود... که خون جگر خرید
با کارت های خالیِ عمری که سوخته است
دیگر نمی شود نفسی مختصر خرید!
کبریت های بی خطر خانه گفته اند:
باید به سر دوباره هوای خطر خرید،
اصلاً برای هر سرِ بی درد لازم است
با مشت های بسته کمی دردسر خرید!
خورشیدهای باور ما را فروختند
یک عمر این جماعتِ تاریکِ زرخرید!
ای سرزمین آبی لبخندهای من!
باید چگونه تا تو بلیط سفر خرید؟
وقتی که بادها همه تعطیل می شوند
باید برای قاصدکان هم خبر خرید
دیشب رکاب می زدم اما میان خواب
با آن دوچرخه ای که برایم پدر خرید!
#محمدعلی_نیکومنش
#عضوکانال
@golchine_sher