مَن هَمین قَدر که با حال و هَوایَت گَهگاه
بَرگی از باغچـهٔ شِعـر بِچینَـم کافیست...
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
مَن هَمین قَدر که با حال و هَوایَت گَهگاه
بَرگی از باغچـهٔ شِعـر بِچینَـم کافیست...
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
غروب این دل گرفته مرا
میرساند به دامن دریا
میروم گوش میدهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
لحظههایی که در فلق گم شدم
با شفق باز میشود پیدا
چه غروری چه سرشکن سنگی
موجکوب است یا خیال شما
دل خورشید هم به حالم سوخت
سرختر از همیشه گفت: بیا
میشد اینجا نباشم اینک آه
بی تو موجم نمیبرد زینجا
راستی گر شبی نباشم من
چه غریب است ساحل تنها
من و این مرغهای سرگردان
پرسهها میزنیم تا فردا
تازه شعری سرودهام از تو
غزلی چون خود شما زیبا
تو که گوشت بر این دقایق نیست
باز هم ذوق گوش ماهیها
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
با دیدنت زبان دلم بند آمده است
شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین...
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
پر می کشم از پنجره ی خوابِ تو تا تو
هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو
وقتی همه جا از غزل من سخنی هست
یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو
پاسخ بده از این همه مخلوق، چرا من؟
تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
بیدار شدم
صبح شده بود
و چاره ای جز دوست داشتنت نبود
هر كسی كاری دارد
حتی آدمهای بیكار
این شغل من است
دوستت دارم
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم
تو را تپندهتر از نبض واژهها بسرایم
نپرس تازه چه داری، که هر دقیقه که هر آن_
بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم
زبانِ دست صمیمی است، ای زبان صمیمی!
بخواه از تو -ببخشید!- از شما بسرایم
مرا به قلب خود -این متن نا نوشته- ببر تا
نه از حواشی، از قلبِ ماجرا بسرایم
سکوت کن! که فقط دستها به حرف در آیند
که از «زبان غریبان» آشنا بسرایم
چه بارها به یقین میرسم که باید از این پس
در این زمانهی کر، شعر بی صدا بسرایم
چه بارها به خودم گفتهام که: شاعر ساده!
چرا؟ چرا؟ به هزاران چرا، چرا بسرایم
وَ سالهاست به خود پاسخی نمیدهم ای دوست!
که روزی از تو که حس میکنی مرا بسرایم
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
گِلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
تا گلو گريه كند، بغض فراهم شده است
چشم ها بس که مطهّر شده، زمزم شده است
نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست
غزلم نیز عزادار محرّم شده است
ظهر داغي ست، عطش ريزي روحم گوياست
از سرم، سايه ي طوبا نفسي، كم شده است
هر كه دارد هوسش، نه! عطشش، بسم الله
راه عشق است و به اين قاعده ملزم شده است
سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند
بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است
"من ملك بودم و فردوس برين" - مي داند -
اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است
من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا
سر فراز آن كه به توفان شما خم شده است
#محمد_علی_بهمنی
#یاحسین
@golchine_sher
گِلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانیام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهی یک صحبت طولانیام!
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
کجا دنبال مفهومی برای عشق میگردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شب
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
اگر چه نزد شما تشنهٔ سخن بودم
کسی که حرف دلش را نگفت من بودم
دلم برای خودم تنگ میشود آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلامهایم را
هر آنچه شیفتهتر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگیها را؟
اشارهای کنم انگار کوهکن بودم
من آن زلال پرستم در آب گند زمان
که فکر صافی آبی چنین لجن بودم
غریب بودم و گشتم غریبتر اما
دلم خوش است که در غربت وطن بودم
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
با همهٔ بی سر و سامانیام
باز به دنبال پریشانیام
طاقت فرسودگیام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنیام
آمدهام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظهٔ توفانیام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمادهام تا تو بسوزانیام
آمدهام با عطش سالها
تا تو کمی عشق بنوشانیام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانیام
خوبترین حادثه میدانمت
خوبترین حادثه می دانیام
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانیام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنهٔ یک صحبت طولانیام
ها... به کجا می کشیام خوب من؟
ها... نکشانی به پشیمانیام
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم
تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
گاهی میان دیده و دل جنگ می شود !
گاهی غزل ، برای تو دلتنگ می شود
"گاهی دو کوچه، فاصله ی خانه های ماست
اما همین دو کوچه ، دو فرسنگ می شود"
گاهی برای رفتن تو ، گریه می کنم
هق هق ، ترانه و ... نفس ، آهنگ می شود
گاهی تمام هر چه که اسمش غرور بود
می ریزد و نتیجه ی آن ، ننگ می شود
گاهی میان خلوت افکار خسته ام
شیطان به دست تیره ی تو رنگ می شود !!!
از اینکه عاشقانه تو را می پرستم و ... ،
از اینکه ظالمانه ، ... دلت سنگ می شود ،
از اینکه باز هم دل من را ربوده ای ،
گاهی دلم برای "خودم" ... تنگ می شود
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو سرودن مرا کم است!
اکسیر من! نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنارِ خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
دلخوش گرمای کسی نیستم !
آمده ام تا تو بسوزانی ام ...
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
گفتم بدَوم تا تو همه فاصله ها را
تا زودتر از واقعه گویم گله ها را
چون آینه پیش تو نشستم که ببینی
در من اثر سخت ترین زلزله ها را
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره حوصله ها را
ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم
وقت است بنوشیم از این پس بله ها را
بگذار ببینیم بر این جغد نشسته
یک بار دگر پر زدن چلچله ها را
یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را...
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
نمی دانم چرا؟ اما تو را هر جا که می بینم
کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم
تنِ یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟
همانی را که می خواهم، تو را وقتی که می بینم
تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی
و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم
تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که می ترسم
به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم
زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟
چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟
نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند
که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
منهمین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز
که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
دل خوشم با غزلی تازه همينم كافی ست
تو مرا باز رساندی به يقينم كافی ست
قانعم، بيشتر از اين چه بخواهم از تو
گاه گاهی كه كنارت بنشينم كافی ست
گله ای نيست من و فاصله ها همزاديم
گاهی از دور تو را خوب ببينم كافی ست
آسمانی! تو در آن گستره خورشيدی كن
من همين قدر كه گرم است زمينم كافی ست
من همين قدر كه با حال و هوايت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچينم كافی ست
فكر كردن به تو يعنی غزلی شورانگيز
كه همين شوق مرا، خوب ترينم! كافی ست
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها، تنها به جرم اینکه
او سرسپرده میخواست، من دلسپرده بودم
یک عمر میشد آری در ذرهای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب میشد
گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب میشد وقتی غروب میشد
کاش آن غروبها را از یاد برده بودم
#محمد_علی_بهمنی
@golchine_sher