eitaa logo
گلچین شعر
13.8هزار دنبال‌کننده
749 عکس
260 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
مَن هَمین قَدر که با حال و هَوایَت گَهگاه بَرگی از باغچـهٔ شِعـر بِچینَـم کافی‌ست... @golchine_sher
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غرل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی ترا کنار خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست آیا هنوز آمدنت را بها کم است @golchine_sher
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟ که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب @golchine_sher
مَن هَمین قَدر که با حال و هَوایَت گَهگاه بَرگی از باغچـهٔ شِعـر بِچینَـم کافی‌ست... @golchine_sher
غروب این دل گرفته مرا می‌رساند به دامن دریا می‌روم گوش می‌دهم به سکوت چه شگفت است این همیشه صدا لحظه‌هایی که در فلق گم شدم با شفق باز می‌شود پیدا چه غروری چه سرشکن سنگی موجکوب است یا خیال شما دل خورشید هم به حالم سوخت سرخ‌تر از همیشه گفت: بیا می‌شد اینجا نباشم اینک آه بی تو موجم نمی‌برد زینجا راستی گر شبی نباشم من چه غریب است ساحل تنها من و این مرغهای سرگردان پرسه‌ها می‌زنیم تا فردا تازه شعری سروده‌ام از تو غزلی چون خود شما زیبا تو که گوشت بر این دقایق نیست باز هم ذوق گوش ماهی‌ها @golchine_sher
با دیدنت زبان دلم بند آمده است شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین... @golchine_sher
پر می کشم از پنجره ی خوابِ تو تا تو هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو وقتی همه جا از غزل من سخنی هست یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو پاسخ بده از این همه مخلوق، چرا من؟ تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو @golchine_sher
بیدار شدم صبح شده بود و چاره ای جز دوست داشتنت نبود هر كسی كاری دارد حتی آدمهای بیكار این شغل من است دوستت دارم @golchine_sher
بگیر دست مرا تا تب تو را بسرایم تو را تپنده‌تر از نبض واژه‌ها بسرایم نپرس تازه چه داری، که هر دقیقه که هر آن_ بگیر دست مرا و بخواه تا بسرایم زبانِ دست صمیمی است، ای زبان صمیمی! بخواه از تو -ببخشید!- از شما بسرایم مرا به قلب خود -این متن نا نوشته- ببر تا نه از حواشی، از قلبِ ماجرا بسرایم سکوت کن! که فقط دست‌ها به حرف در آیند که از «زبان غریبان» آشنا بسرایم چه بارها به یقین می‌رسم که باید از این پس در این زمانه‌ی کر، شعر بی صدا بسرایم چه بارها به خودم گفته‌ام که: شاعر ساده! چرا؟ چرا؟ به هزاران چرا، چرا بسرایم وَ سال‌هاست به خود پاسخی نمی‌دهم ای دوست! که روزی از تو که حس می‌کنی مرا بسرایم @golchine_sher
گِله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست @golchine_sher
تا گلو گريه كند، بغض فراهم شده است چشم ها بس که مطهّر شده، زمزم شده است نه فقط شاعر اين شعر عزا پوشيده ست غزلم نیز عزادار محرّم شده است ظهر داغي ست، عطش ريزي روحم گوياست از سرم، سايه ي طوبا نفسي، كم شده است هر كه دارد هوسش، نه! عطشش، بسم الله راه عشق است و به اين قاعده ملزم شده است سوگواران شما، مرثيه خوان خويش اند بي سبب نيست كه عالم، همه ماتم شده است "من ملك بودم و فردوس برين" - مي داند - اين ملك شور كه را داشت، كه آدم شده است من نه مداحم و نه مرثيه سازم، امّا سر فراز آن كه به توفان شما خم شده است @golchine_sher
گِله‌ای نیست من و فاصله‌ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست @golchine_sher
خوبترین حادثه می دانمت خوبترین حادثه می دانی‌ام؟ حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن حرف بزن سالهاست تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام! @golchine_sher
کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟ که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب @golchine_sher
اگر چه نزد شما تشنهٔ سخن بودم کسی که حرف دلش را نگفت من بودم دلم برای خودم تنگ می‌شود آری همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم نشد جواب بگیرم سلام‌هایم را هر آنچه شیفته‌تر از پی شدن بودم چگونه شرح دهم عمق خستگی‌ها را؟ اشاره‌ای کنم انگار کوه‌کن بودم من آن زلال پرستم در آب گند زمان که فکر صافی آبی چنین لجن بودم غریب بودم و گشتم غریب‌تر اما دلم خوش است که در غربت وطن بودم @golchine_sher
با همهٔ بی سر و سامانی‌ام باز به دنبال پریشانی‌ام طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی‌ام آمده‌ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظهٔ توفانی‌ام دلخوش گرمای کسی نیستم آماده‌ام تا تو بسوزانی‌ام آمده‌ام با عطش سال‌ها تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام ماهی برگشته ز دریا شدم تا که بگیری و بمیرانی‌ام خوب‌ترین حادثه میدانمت خوب‌ترین حادثه می دانی‌ام حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانی است که بارانی‌ام حرف بزن حرف بزن سال‌هاست تشنهٔ یک صحبت طولانی‌ام ها... به کجا می کشی‌ام خوب من؟ ها... نکشانی به پشیمانی‌ام @golchine_sher
نمیدانم چرا؟ اما تو را هرجا که می بینم کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم تن یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، ترا وقتی که میبینم تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که میترسم به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟ چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟ نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند که این من، این من آرام، در مردن به جز اینم @golchine_sher
گاهی میان دیده و دل جنگ می شود ! گاهی غزل ، برای تو دلتنگ می شود "گاهی دو کوچه، فاصله ی خانه های ماست اما همین دو کوچه ، دو فرسنگ می شود" گاهی برای رفتن تو ، گریه می کنم هق هق ، ترانه و ... نفس ، آهنگ می شود گاهی تمام هر چه که اسمش غرور بود می ریزد و نتیجه ی آن ، ننگ می شود گاهی میان خلوت افکار خسته ام شیطان به دست تیره ی تو رنگ می شود !!! از اینکه عاشقانه تو را می پرستم و ... ، از اینکه ظالمانه ، ... دلت سنگ می شود ، از اینکه باز هم دل من را ربوده ای ، گاهی دلم برای "خودم" ... تنگ می شود @golchine_sher
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است دنیا برای از تو سرودن مرا کم است! اکسیر من! نه این که مرا شعر تازه نیست من از تو می نویسم و این کیمیا کم است سرشارم از خیال، ولی این کفاف نیست در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است تا این غزل شبیه غزل های من شود چیزی شبیه عطر حضور شما کم است گاهی تو را کنارِ خود احساس می کنم اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست آیا هنوز آمدنت را بها کم است! @golchine_sher
دلخوش گرمای کسی نیستم ! آمده ام تا تو بسوزانی ام ... @golchine_sher
 گفتم بدَوم تا تو همه فاصله ها را تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت ترین زلزله ها را پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را ما تلخی نه گفتنمان را که چشیدیم وقت است بنوشیم از این پس بله ها را بگذار ببینیم بر این جغد نشسته یک بار دگر پر زدن چلچله ها را یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش بگذار که دل حل بکند مسئله ها را... @golchine_sher
نمی دانم چرا؟ اما تو را هر جا که می بینم کسی انگار می خواهد ز من، تا با تو بنشینم تنِ یخ کرده، آتش را که می بیند چه می خواهد؟ همانی را که می خواهم، تو را وقتی که می بینم تو تنها می توانی آخرین درمان من باشی و بی شک دیگران بیهوده می جویند تسکینم تو آن شعری که من جایی نمی خوانم، که می ترسم به جانت چشم زخم آید چو می گویند تحسینم زبانم لال! اگر روزی نباشی، من چه خواهم کرد؟ چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟ نباشی تو اگر، ناباوران عشق می بینند که این من، این منِ آرام، در مردن به جز اینم @golchine_sher
دل خوشم با غزلی تازه همینم کافیست تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم ، بیشتر از این چه بخواهم از تو؟ گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن من‌همین قدر که گرم است زمینم کافیست من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه برگی از باغچه شعر بچینم کافیست فکر کردن به تو یعنی غزلی شورانگیز که همین شوق مرا خوب ترینم کافیست @golchine_sher
دل خوشم با غزلی تازه همينم كافی ست تو مرا باز رساندی به يقينم كافی ست قانعم، بيشتر از اين چه بخواهم از تو گاه گاهی كه كنارت بنشينم كافی ست گله ای نيست من و فاصله ها همزاديم گاهی از دور تو را خوب ببينم كافی ست آسمانی! تو در آن گستره خورشيدی كن من همين قدر كه گرم است زمينم كافی ست من همين قدر كه با حال و هوايت گهگاه برگی از باغچه ی شعر بچينم كافی ست فكر كردن به تو يعنی غزلی شورانگيز كه همين شوق مرا، خوب ترينم! كافی ست @golchine_sher
من زنده بودم اما انگار مرده بودم از بس که روزها را با شب شمرده بودم یک عمر دور و تنها، تنها به جرم این‌که او سرسپرده می‌خواست، من دل‌سپرده بودم یک عمر می‌شد آری در ذره‌ای بگنجم از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم در آن هوای دلگیر وقتی غروب می‌شد گویی به جای خورشید من زخم خورده بودم وقتی غروب می‌شد وقتی غروب می‌شد کاش آن غروب‌ها را از یاد برده بودم @golchine_sher