مثل نسیم آهسته اسمم را صدا می کرد
مردی که با من کوه غم را جابجا می کرد
مردی که از بخت بلندم جان پناهش را
چون آسمانی بر سرم هرشب بنا می کرد
یک برکه می خندید و تر می شد نفس هایش
-قویی که در مرداب چشمانم شنا می کرد-
می آمد و پهنای جانم می درخشید از
گرمای یاقوت لبش، لب را که وا می کرد
سر می نهادم بر ستیغ شانه اش با شرم
یک دامنه آغوش را تا دست و پا می کرد
هی با نگاهش توی چشمانم فرو می رفت
هی با صدایش در گلویم کودتا می کرد
سر می برید از آرزوهایم به آسانی
گاهی که دلتنگیش دست از پا خطا می کرد
چون جان شیرین بود جاری در نفسهایم
اما به مرگی هولناکم مبتلا می کرد
او مرد رویاهای دیرین و محالم بود
عاشق اگر می شد خدا داند چها می کرد!
#مرضیه_کرمانیان
#عضوکانال
@golchine_sher