eitaa logo
کانال گلچین تاپ ترینها
2هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
28.7هزار ویدیو
161 فایل
موضوع کانال: انگیزشی/داستان آموزنده/معلومات عمومی/تاریخی/ ایران شناسی/ روانشناسی/شعر/طنز/قوانین حقوقی/موسیقی/آشپزی/ خبرروز ای دی مدیر جهت انتقاد یا پیشنهاد @golchintap1
مشاهده در ایتا
دانلود
در نگاهت رنگ آرامش نمایان می‌شود آه ! می‌ترسم ؛ که دارد باز طوفان می‌شود آرزوهایم ؛ همین کاخی که برپا کرده‌ام زیر آن طوفان سنگین ، سخت ویران می‌شود خوب می‌دانم که یک شب در طلسم دست تو دامن پرهیز من تسلیم شیطان می‌شود آنچه از سیمای من پیداست ، غیر از درد نیست گرچه گاهی پشت یک لبخند پنهان می‌شود عاقبت یک روز می‌بینی که در میدان شهر یک نفر با خاطراتش تیرباران می‌شود ... !
‌ بغضم به فریادم برس آرام ویران میشوم در این سرای بی کسی هر روز نالان میشوم گفتم زمانی بگذرد دردم فروکش میکند با هر ‌نسیم خاطره انگار طوفان میشوم غربت ز هر دیوار و در صد حلقه بر در میزند آخر شبی من بی خبر سر به بیابان میشوم تا کی کنم پنهان زخلق این گریه های تلخ را هر شب شبیه ابرها پنهانی گریان میشوم آشوب میگیرد مرا وقتی کنارم نیستی همچون سیه مویی ز باد هردم پریشان میشوم یاد تو در آغوش من آتش به جانم میزند اشکم چه رقصی میکند وقتی که "باران" میشوم
بیخبر از هر چه می آید به سر میخواهمت با خبر میخواهمت من ، بیخبر میخواهمت رهگذارا از گـدار سینه ام کـردی عبور هر کجایی میروی ای رهگذر میخواهمت بیش ازین ابری مکن جانم که بارانی شوم چونکه منهم بیشتر با چشم تر میخواهمت هی غزل گفتی که شاید از سرت بازم کنی باز دیدی با غـزل ها بیشتر می خواهمت شاعر گلبرگ های خیس ِ باران خورده ام من تو را در چشم شبنم تا سحر میخواهمت آه، دلجو عشق هرگز بر مدار عقل نیست من تو را با هر چه میدارد خطر میخواهمت ‌‌‎‌‌‎
تو يه ديوار نياز داشتی كه وقتی حالت خوب نيست، بهش مشت بكوبی و وقتی حالت خوب شد بهش پشت كنی. اون ديواره من بودم.
از من گذشت و دست برایم تکان نداد حتی برای بوسه‌ی آخر زمان نداد آغوش باز کردم و صیاد کهنه کار فرصت به قدر لمس تن آسمان نداد بغضی که وقت رفتن او در گلو نشست اندازه.ی "نرو" به صدایم توان نداد تصویر تار رفتن او مانده در سرم می‌خواستم ببینمش اشکم امان نداد گیرم در اعتصاب نبودم چه فایده؟ دستی به غیر غصه به من آب و نان نداد در من هزار شوق، غریبانه مرده است "موی سفید را فلکم رایگان نداد" هرگز امید رد شدن از خاطرات نیست افسوس! مرگ روی خوشش را نشان نداد
دختره وسط خیابون داشت داد میزد میگفت : چشمای کورت و باز میکردی میدیدی ک حتی وقتی تو مقصر بودی من گردن میگرفتم ! که خم نیاد به ابروت و دلت نشکنه حتی وقتی تو منو زیر سنگینی گیرای الکیت خورد کردی من فقط به فکر این بودم تو نشکنی ! خودم به درک ؛ چطور این همه خوبی رو ندیدی :)
بدبخت تر از ما، اونایی هستن که فکر میکنن ما از اونا خوشبخت تریم و حسرت میخورن :)
کاش انقدری که من بهت فکر میکردم تو بهم فکر میکردی.
📝 برای من بزرگترین راز جهان بود...یک صندوقچه ی کوچک که همیشه آن را روی طاقچه ی خانه ی مادربزرگ می دیدم... آن روزها هنوز مدرسه نمی رفتم...مدام به این فکر می کردم یعنی چه چیزی داخل آن است؟ مدت های زیادی بود که ذهنم درگیر آن صندوق و قفل کوچکش بود.. بالاخره یک روز تصمیم گرفتم هرطور شده از راز آن با خبر شوم...شروع کردم به جمع کردن کلید های مختلف... هر بار که خانه ی مادربزرگ می رفتم پشتی ها را می خواباندم می رفتم بالای آن تا دستم به صندوقچه برسد...شروع می کردم به یکی یکی کلیدها را امتحان کردن اما انگار این قفل هیچ وقت قرار نبود باز شود...بارها و بارها کلید داخل قفل می شد ولی نمی چرخید... بارها به باز کردن صندوق نزدیک می شدم و دوباره نا امید می شدم... تا اینکه یک روز مادربزرگ آمد و با یک کلید کوچک قفل را باز کرد... بعد از آن به این فکر کردم که چطور می شود با صد کلید مختلف آن قفل لعنتی باز نشود اما با یک کلید کوچک انقدر راحت باز شود... از آن روز سال ها گذشت و حالا من هر وقت قفلی را می بینم یاد آن صندوقچه می افتم... یاد مشکلات و قفل هایی که در زندگی ام باز نمی شوند... قفل هایی که هر بار برای باز کردنشان کلید و روشی را امتحان کردم ولی باز نشد که نشد... گاهی کلید های زندگی دست به دست می شود ... زندگیمان پر از قفل هایی می شود که کلیدش دست دیگری ست ... حقیقت این است همه ی قفل ها کلید دارند .. اگر در زندگی قفلی را_مشکلی را_نتوانستیم باز کنیم معنایش این نیست آن قفل هیچ وقت باز نخواهد شد... فقط کلیدش دست ما نیست... 👤
📝 حسابش را بکن چند سفر هست که با هم نرفته ایم؟ چند شهر در دنیا هست که باید باهم برویم ببینیم؟ حساب کن چند تا ساحل در دنیا هست که باید باهم قدم بزنیم و پایمان را به آب بزنیم و از هم کلی عکس بگیریم؟ اصلن حساب کن چند هزارتا عکس دونفره را هنوز نگرفته ایم؟ چند هزار ساعت باهم حرف نزده ایم و کنار هم نخندیده ایم؟ چند هزار شب باهم نخوابیده ایم؟ و چند هزارتا ناهار و شام کنار هم را هنوز نخورده ایم؟ چند تا بچه قرار است به این دنیا بیاوریم و بزرگ کنیم؟ چند صد بار باید با تو و بچه ها برویم خرید کنیم و بعد شاممان را بیرون بخوریم در رستوران محبوب بچه ها که ذوق کنند؟ راستی حساب مهمانی هایی که باید در خانه مان بگیریم ، فیلم هایی که باید باهم ببینیم و کتاب هایی که باید برای هم بخوانیم را هم بکن! پارک های شهر را هم بشمر که بچه هایمان را ببریم در تک تکشان تاب و سرسره بازی کنند! خب! بگو ببینم دیگر چه چیزی جا مانده که نگفته ام؟ از زندگی های نزیسته مان! از کارهایی که باید بکنیم! لذت هایی که باید ببریم و عشق هایی که باید بورزیم! راستی حساب کردی چند شاخه گل و چند شمع به منی که عاشق گل و شمعم بدهکاری؟ بیا! بیا بنشین بدهکاری هایمان به زندگی را حساب کنیم! می گویند به حساب خود برسید قبل از اینکه به حسابتان می رسند! ببین چقدر دلمان و شانه هایمان سنگین است. بار زندگی های نکرده ای دارد از وسط تایمان می کند که خدا ما را مستحق آن ها آفریده و یک روز مواخذه مان می کند که چرا انقدر به خودتان بدهکارید؟! چرا؟! 👤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا