📝
سینا ولیالله در یکی از قسمتهای برنامه چهارشنبه با سینا به خانم مهمان میگوید "چرا واقعن اینهمه فالور داری؟! هنرمندی، خوانندهای، نویسندهای؟!"
و خانم مهمان میخندد.
دوباره سینا میگوید "الان اگر طرف نویسنده بود ۳۰۰ تا کامنت داشت که ۲۷۰ تاش فحش بود"
و خانم مهمان بیشتر میخندد.
میخندد چون واقعن نمیداند چرا! درست مثل دنبال کنندگانی که از خودشان نمیپرسند چرا.
چون پرسش از خود عواقب دارد. مواجهایست با خود واقعی، شک به فعل انجام شده و شاید رسیدن به بیهودگی.
و این بیهودگی، این باری به هر جهت بودن، این مراجعه نکردن به عقل و اندیشه و تمیز قائل نشدن بین رویدادها همان پاشنه آشیلیست که هر کس میتواند با توسل به آن در فضای مجازی میلیونها آدم دیگر را پیرو خود کند بیآنکه به خود زحمت تولید محتوای به درد بخوری بدهد.
و خیلی از ما سالهاست که حماسه آفرینان این چنین موقعیتهایی بودهایم.
ما طلب کردهایم و همیشه هستند کسانی که نیاز بازار را تشخیص دادهاند و با علنی کردن یک رابطه، با ارائه نظری ساختارشکنانه اما نه به اعتقاد شخصی، با لودگیِ به عمد به آن پاسخ دادهاند.
دیدهایم و شنیدهایم و گفتهایم "چه سطحی!" اما یادمان رفته که ما به این میزان سطحی بودن چراغ سبز نشان دادهایم و این ماییم که قدرت بالا و پایین بردن عددهای بالای صفحه شخص را داریم. و در واقع بنیانگذار اصلِ "دیده شدن به هر قیمتی" ماییم.
خانم مهمان یک جایی از بحث میگوید "میخواهم از این تعداد فالور استفاده کنم و محتوای هنرمندانهای تولید کنم"
جمله دومش نشان میدهد در ناخودآگاهش به این بیهودگی آگاه است اما مهم جمله اول است: "استفاده از فالور"
و این همان محصولیست که بذرش را یکی کاشته و تغدیهاش را ما به عهده گرفتهایم و حالا میرود که جیب بذرپاش را پر کند.
کسی که یکی از ما بوده، با همراهی ما احساس برتری، غرور و اعتماد به نفسش را ارضا کرده و شاخ مجازی شده.
شاخ مجازی به وسعت بیحد و مرزی دیده میشود و این دیده شدن عجیب فریبنده است و باعث میشود که خانم مهمان که خود لابهلای حرفهاش میگوید " اتفاقن من اصلا اعتماد به نفس ندارم" یادش برود قرار بوده برای آنها که باعث دیده شدنش شدند محتوای هنرمندانه تولید کند.
تغییر سخت است و گویا ترک عادت موجب مرض حتی در این حد که بروی توی صفحه کسی و انگشتت را بگذاری روی گزینه آنفالو!
اما قبلتر، پرسش از خود که "چرا؟" عمیقترین چالشیست که تا امروز بشر با آن مواجه بوده و بسیار کم به آن پرداخته.
👤#پریسا_زابلی_پور
📝
به همه آنها که شبیه تو هستند محتاجم
و از همه آنها که شبیه تو هستند میترسم
میترسم که تکرار تو باشند، که باشند و نباشند
و این نبودن را جا بگذارند و بروند
بروند و برای من صدا بماند و اثر انگشتها روی دستههای مبل
و رطوبت لبها روی لبه ماگ، چینهای ریز پیشانی، نرمه گوشها
و عرق بدنها لابهلای ملافههای روی تخت
و عطرهایی که شُسته نمیشوند
و قولهایی که دیگر هیچ امضایی از تو پایشان نیست...
و خوابهای پریشان سَری که روی پاهای تو بود و لالاییاش صدای بَمات وقتی کتاب میخواندی
و غذاهایی که چاشنیشان چشمهای تو، وقتی که میبستیشان و زبانت را روی لبهای چربات می کشیدی
و تمام خانههایی که زنگشان را زدیم و دویدیم و سن و سالمان را از یاد بردیم
و قولِ آن مگنولیا که بالاتر از دستهای تو بود و شاهدانش نیمکتهای پارک.
فصلی که رفت و فصلهایی که آمدند و کش آمدند کف اتوبانهایی که ته نداشتند با آهنگهایی که بیمارگونه تکرار میشدند.
و سفری که برنامهاش را با هم چیدیم و جادهای که من در آن راندم و بارانی که خودش را به شیشه میکوبید و به جای تو میگفت: زمین لیز است، آرامتر!
تا رد لاستیکها روی ماسههای خیس...
و عذابِ آخرین نگاه به صندلی کناری؛ به عکسها، نامهها، هدیهها که بعد از روزها کلنجار با خود، سهم موجهای دریا شدند.
من به همه آنها که شبیه تو هستند مشکوکم
و به خودم بعد از تو.
و ترسم از این که دیگر احتیاجی به آنها که شبیه تو هستند نباشد، حتی به آنها که شبیه تو نیستند؛
که بعد از تو میآیند و تو نمیشوند...
👤#پریسا_زابلی_پور
زن ها ...
لای پیچِ موهایشان
کمی دل شوره دارند...
سوار بلندی پاشنه هایشان
کمی خیال پردازی...
روی تَرَکِ لب هایشان
ترس و تردید...
در جیرینگ جیرینگِ النگوهایشان
شیطنت های زنانه...
لا به لای چینِ پیراهنشان
سبد سبد مهربانی...
در اخمِ پیشانیشان
وفاداری...
و در دو دویِ مردمکِ چشم هایشان
حرف دل...
می دانی عشق کجای این داستان جا دارد؟
در بوسه هایشان ...
#پریسا_زابلی_پور
📝
حرف بزنید
ترس از دست دادن آدم ها را لال می کند
ترس از دست دادن آدم ها را ضعیف، تو سری خور و بی اهمیت جلوه می دهد
آدم های ضعیف زودتر و بیشتر، از دست می دهند
دلخوری هایتان را بگویید
خواسته هایتان را بگویید
و شنونده منطقیِ حرف های طرف مقابلتان باشید
طرف مقابلتان در تمام موارد آگاه به نیاز های شما نیست اگر برایش مهم باشید پس خواسته های شما هم به همان میزان برایش با اهمیت است...
شما بی توقع نیستید فقط شجاعت گفتن ندارید
تلنبار شدن حرف ها، شما را تبدیل به یک آدم عصبی با عقده های بسیار می کند، به مرور با برآورده نشدن خواسته های مگو تان، سرد و سرد تر می شوید
و رابطه ای که آنقدر برایتان عزیز است اینگونه از دست میرود...
حرف بزنید
و بدانید تنها کسی که می تواند از شما دفاع کند خودتان هستید
👤 #پریسا_زابلی_پور
هدایت شده از کانال گلچین تاپ ترینها
📝
به همه آنها که شبیه تو هستند محتاجم
و از همه آنها که شبیه تو هستند میترسم
میترسم که تکرار تو باشند، که باشند و نباشند
و این نبودن را جا بگذارند و بروند
بروند و برای من صدا بماند و اثر انگشتها روی دستههای مبل
و رطوبت لبها روی لبه ماگ، چینهای ریز پیشانی، نرمه گوشها
و عرق بدنها لابهلای ملافههای روی تخت
و عطرهایی که شُسته نمیشوند
و قولهایی که دیگر هیچ امضایی از تو پایشان نیست...
و خوابهای پریشان سَری که روی پاهای تو بود و لالاییاش صدای بَمات وقتی کتاب میخواندی
و غذاهایی که چاشنیشان چشمهای تو، وقتی که میبستیشان و زبانت را روی لبهای چربات می کشیدی
و تمام خانههایی که زنگشان را زدیم و دویدیم و سن و سالمان را از یاد بردیم
و قولِ آن مگنولیا که بالاتر از دستهای تو بود و شاهدانش نیمکتهای پارک.
فصلی که رفت و فصلهایی که آمدند و کش آمدند کف اتوبانهایی که ته نداشتند با آهنگهایی که بیمارگونه تکرار میشدند.
و سفری که برنامهاش را با هم چیدیم و جادهای که من در آن راندم و بارانی که خودش را به شیشه میکوبید و به جای تو میگفت: زمین لیز است، آرامتر!
تا رد لاستیکها روی ماسههای خیس...
و عذابِ آخرین نگاه به صندلی کناری؛ به عکسها، نامهها، هدیهها که بعد از روزها کلنجار با خود، سهم موجهای دریا شدند.
من به همه آنها که شبیه تو هستند مشکوکم
و به خودم بعد از تو.
و ترسم از این که دیگر احتیاجی به آنها که شبیه تو هستند نباشد، حتی به آنها که شبیه تو نیستند؛
که بعد از تو میآیند و تو نمیشوند...
👤#پریسا_زابلی_پور
📝
" خلاصی "
آنقدر نمیشود، نمیشود، نمیشود؛ که بیخیالش میشوی.
یک مشت احساسات نگفته و کوفتگیش میماند که راه میافتد سمت چاه فاضلاب و تو فقط نگاهش میکنی.
زل میزنی به دیوار، سقف، صفحه تلویزیون، عقربه ساعت، ناخنهات؛ فرقی نمیکند.
چیپس و ماست میریزی توی حلقت، توت فرنگی با نوتلا و خامه، کباب تابهای، نون و پنیر و گردو، آب، چای، دوغ؛ فرقی نمیکند.
میگوید دوستت دارد، میگویی دوستش داری؛ قبلش، حالا، بعدش،
عشقت است، رفیقت، هیچ کارهات، همه کارهات؛ فرقی نمیکند.
دارد زندگیاش را میبرد آن سر کره زمین ، قرار است جا بمانی؛ فاصله، دلتنگی، حسرت، آن عشق یک طرفه کوفتیت هم دیگر فرقی نمیکند.
عرق سگی، کُنیاک، شراب، جوشانده گل گاوزبان،
فیلیپ موریس یا مارلبرو، وینستون یا کنت، بهمن کوچیک یا اسی،
آسنترا، کلرودیازپوکساید ۱۰، آلپرازولام ۱، حتی آن زولپیدم لعنتی که توهم میاورد هم فرقی نمیکند.
توی اتوبان همت، صدر، باکری، آزاد راه رشت، لرستان، خراسان یا حتی همین تهران کوفتی؛ مست و داغان، پشت فرمان عر بزنی یا سرت را از پنجره بدهی بیرون و فریاد بکشی؛ فرقی نمیکند.
نوزده ساله باشی یا چهل ساله، توی شکمت جنین باشد یا جنون بچه داشتن، تخمکهایت سال به سال کمتر شود، پول فریز کردنشان را داشته باشی یا نه، یا زودتر از معمول برسی به سن یائسگی؛ فرقی نمیکند.
رسیده باشی و بخندی، نرسیده باشی و عَر بزنی؛ بازی کنی، بازی بدهی، بازی بخوری؛ هیچکدام از آن غلطهای زیادیِ کرده و نکردهات؛ فرقی نمیکند.
روی تخت دو نفره تنها بخوابی و خودت را ارضا کنی، توی بغل کسی بخوابی و ببوسیش، ارضات کند یا نکند؛ فرقی نمیکند.
رویا ببینی یا کابوس؛ عرق کرده و تبدار بیدار شوی یا با لبخند؛ فرقی نمیکند.
ازت بیشتر از اینها توقع داشته باشند و بفهمند اشتباه کردهاند، همین قدر ببینندت و در نظرشان همین قدر باشی؛ والله که فرقی نمیکند.
همهش شوخیست، پرت شدهای توی لوپی که در دورِ کند و تندِ انتظارش گرفتاری.
فرقش یک دکمه است؛
اینجا، توی همین لحظه،
که فشارش بدهی و همه چیز خاموش شود؛ خلاص!
👤#پریسا_زابلی_پور
@golchintap
📝
شنیده ایم که بعضی افراد در جواب عذرخواهی کسی که رفتار بدی در حقشان داشته می گویند " فراموش کردم "
این می تواند تکیه کلامی باشد برای ختم غائلهی پیش آمده اما بعضی ها واقعا فراموش می کنند و این افراد همان هایی هستند که اغلب از یک سوراخ دو یا چند بار گزیده می شوند چون به جای بخشیدن، فراموش کرده اند.
انسان در طول تاریخ همانقدر که با بخشش رویداد های لطیف و تحسین برانگیزی را رقم زده، با فراموش کردن مرتکب خیانت های بزرگی در حق خود و جامعه شده است.
این دو کلمه - فراموشی و بخشش - به صورت مجزا بار معنایی درست و محکمی دارند اما وقتی کنار هم قرار می گیرند مسیر تکرار اتفاقات را هموار می کنند.
جامعه ای که برای ترمیم روابط انسانی اصرار به فراموشی داشته باشد بی آنکه هیچ روش رفتاری مناسبی برای ادامه این روابط ارائه دهد، محکوم به خسران های بیشتر و بخشش های بیشتر است.
سُکان اولین اتفاق شاید در دستان ما نباشد اما بی شک جلوگیری از تکرار همان موقعیت به مدد حافظه رشد یافته، میسر است.
حافظه رشد یافته حافظهای ست که بداند کجا باید از نشخوار بیهوده خاطرات دست بردارد و کجا و در چه موقعیتی باید با تمام توان به یادآوری آنچه که رو به فراموشی می رود بپردازد.
البته این یک انتخاب است؛ اینکه فراموش کنی یا ببخشی، یا هر دو... و یا هیچکدام
👤 #پریسا_زابلی_پور