هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ
📝«خوف یا رجا؟»
👤 استاد #رائفی_پور : آقای #آقا_میری در یک جلسه به من گفت، من اینگونه صحبت میکنم چون برخی فکر می کنند خدا دیگر آنها را نمی بخشد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۱۷
نفسم بند آمدہ بود،با چشمان گشاد شدہ بہ چشمانش چشم دوختم.
ڪمے دستش را روے دهانم فشار داد.
طور عجیبے بہ چشمانم نگاہ میڪرد!
آب دهانش را با شدت قورت داد و گفت:تو اینجا چے ڪار میڪنے؟!
سرش را بہ سمت در برگرداند،پوفے ڪرد.
دست آزادش را بین موهایش برد و دوبارہ سرش را بہ سمت من برگرداند.
احساس میڪردم هر آن ممڪن است پَس بیوفتم.
سعے میڪردم صحبت ڪنم اما دستش اجازہ نمیداد صدایم درست دربیاید.
لبش را بہ دندان گرفت و دوبارہ بہ چشمانم زل زد.
چشمان سبزش عجیب برق میزد،پوست گندم گونش ڪمے تیرہ شدہ بود؛مشخص بود او هم غافلگیر شدہ.
خونسرد گفت:ڪاریت ندارم بہ شرط اینڪہ داد و بیداد راہ نندازے!
ساڪت فقط نگاهش ڪردم.
با تحڪم گفت:شنیدے چے گفتم؟!
سریع چند بار بہ نشانہ ے مثبت سرم را تڪان دادم و آب دهانم را قورت دادم.
فڪرے بہ ذهنم رسید اگر عملے اش میڪردم میتوانستم از دستش در بروم ولے اگر نمیشد ڪارم تمام بود!
زانویش را از روے زانویم برداشت،همانطور ڪہ با شڪ نگاهم میڪرد خواست دستش را پایین ببرد ڪہ ریسڪ ڪردم!
با دو دست محڪم دستش را گرفتم و دهانم را باز ڪردم!
محڪم دندان هایم را روے دستش فشار دادم.
با صداے نسبتا بلندے گفت:چہ غلطے میڪنے؟!
بے توجہ محڪم دستش را گرفتہ بودم و مدام گاز میگرفتم.
فریاد زد:وحشے ول ڪن دستمو خوردے!
سریع با دست دیگرش صورتم را پس زد و هلم داد.
نگاهے بہ دستش انداخت و گفت:وحشے!
عجیب بود،رفتارش رفتار یڪ دزد نبود!
نفس نفس زنان نگاهش ڪردم،سریع دستگیرہ ے در را گرفتم و در را باز ڪردم هم زمان فریاد زدم:ڪمڪ!دزد!
از پشت لباسم را ڪشید،زانوهایم خم شد.
با حرص گفت:گفتم ڪاریت ندارم خودت نمیذارے!
محڪم در را گرفتم و گفتم:هرچے میخواے بردار برو!
یقہ ے مانتویم را ڪشید بہ سمت خودش و با پاے چپش در را بست.
نگاهش ڪردم صورتش سرخ شدہ بود،خواست چیزے بگوید ڪہ زنگ آیفون بہ صدا درآمد.
با استرس نگاهے بہ آیفون انداخت،نفس نفس میزد.
محڪم دستش را روے دهانم گذاشت،دوبارہ زنگ را زدند.
با حرص نگاهم ڪرد و گفت:تقصیر توئہ!
پشتم ایستاد و دست راستش را دور قفسہ ے سینہ ام حلقہ ڪرد.
نفس ڪم آوردہ بودم،تقلا میڪردم رهایم ڪند.
صداے نفس هاے عصبے اش را ڪنار گوشم میشنیدم.
آرام ڪنار گوشم زمزمہ ڪرد:اگہ خفہ میشدے خودم میرفتم،ببین چطور دردسر درس ڪردے؟!
سپس من را ڪشان ڪشان بہ سمت اتاق خواب برد۰۰۰
صداے زنگ تلفن بلند شد،نور امیدے در دلم درخشید.
با حرص گفت:اَہ!
در اتاق خواب را بست و من را روے تخت نشاند.
روسرے ام را از روے سرم برداشت،هر دو دستم را پشت ڪمرم برد و مشغول بستنشان شد،همین ڪہ دستش را از روے دهانم برداشت نفس عمیقے ڪشیدم...
#ادامہ_دارد...
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۱۸
بلند گفتم:روسرے مو بدہ عوضے!
آرام خندید و گفت:نترس موهاتو نمیخورم!
آرام گفتم:باشہ جیغ نمیڪشم فقط ڪاریم نداشتہ باش!
یڪ قطرہ اشڪ از گوشہ چشم چپم چڪید.
از ڪنارم بلند شد و گفت:چیز دیگہ ندارے دهنتو ببندم؟! بہ تو اعتمادے نیس!
از اینڪہ ڪنارش موهایم باز بود داشتم آب میشدم،سرم را پایین انداختم.
چرا اینطور بود؟!
دور تا دور اتاق را نگاہ ڪرد،دنبال چیزے براے بستن دهانم بود.
چرا چاقویے چیزے همراهش نیاوردہ بود؟!
همانطور ڪہ سرم پایین بود گفتم:میبینے ڪہ ساڪتم.
موهایم مقابل صورتم ریختہ بودند،لبم را گزیدم و ادامہ دادم:تو اون ڪشو سہ تا النگو و یہ جفت گوشوارہ ے طلامہ.
اتاق بغلے ام توے ڪمد دیوارے یڪم پول و طلا هس بردار فقط زود برو!
سرم را بلند ڪردم و ڪمے سرم را تڪان دادم تا موهایم از مقابل صورتم ڪنار برود:گردنبندمم هس!
نمیتوانستم خوب ببینمش،موهایم ڪامل از مقابل صورتم ڪنار نرفتہ بود.
آرام بہ سمتم آمد،بیشتر ڪتونے هاے گران قیمت آدیداس مشڪے رنگش را میدیدم!
مقابلم ایستاد،ڪمے خم شد.
دستش را بہ سمت گردنم برد و گردبندم را با دست گرفت.
پلاڪش را لمس ڪرد و آرام نوشتہ ے پلاڪم را خواند:آیہ!
چند لحظہ بعد گردنبندم را رها ڪرد و گفت:من براے این چیزا اینجا نیومدم!
تعجب ڪردم،پس براے چہ بہ خانہ مان آمدہ بود؟!
نفسے ڪشید و بہ سمت در اتاق رفت.
در را باز ڪرد و از اتاق خارج شد.
صدایش از پذیرایے آمد:دو سہ دیقہ ام همینطور ساڪت باشے رفتم!
قلبم تند تند مے تپید،صداے باز و بستہ شدن در آمد.
نفسے از سر آسودگے ڪشیدم و گردنم را تڪان دادم.
صداے شڪستن استخوان هاے گردنم بلند شد.
صداے قدم هایش از حیاط آمد،پنجرہ ے اتاق باز بود.
سرم را بہ سمت پنجرہ برگرداندم،ڪنار دیوار ایستادہ بود؛میخواست از روے دیوار برود ڪہ نگاهش بہ من افتاد.
مڪث ڪرد،چند ثانیہ بہ چشمانم زل زد و پرید روے دیوار!
چشمانم را بستم،خدا را شڪر رفت۰۰۰!
#ادامہ_دارد...
﴾﷽﴿
💠 #رمان_آیه_های_جنون
💠 #قسمت_۱۹
چشمانم را باز ڪردم،قلبم هنوز با شدت مے تپید.
نفس عمیقے ڪشیدم.
شروع ڪردم بہ تڪان دادن دستانم،میخواستم دستانم را باز ڪنم؛با چند تقلا دستانم باز شد!
از قصد محڪ
م نبستہ بود!
بوے عطرش هنوز در اتاق ماندہ بود،مخلوط بوے شڪلات تلخ و سیگار!
سرم داشت منفجر میشد،آب دهانم را با شدت قورت دادم.
دستانم را جلوے قفسہ ے سینہ ام گرفتم و شروع ڪردم بہ ماساژ دادن.
حس میڪردم هنوز در خانہ است!
سریع از روے تخت بلند شدم و وارد پذیرایے شدم،با احتیاط اطراف را نگاہ ڪردم.
ڪسے نبود،در ورودے نیمہ باز ماندہ بود!
وارد حیاط شدم،سرم را بلند ڪردم و بہ بالا پشت بام چشم دوختم،ڪسے نبود!
وارد پذیرایے شدم،رفتم ڪنار میز تلفن.
موهاے آشفتہ ام را از مقابل صورتم ڪنار زدم،خواستم شمارہ ے صد و دہ را بگیرم ڪہ یاد اخلاق پدرم افتادم،بهتر بود اول پدر و مادرم را خبر ڪنم!
با اخلاقے ڪہ پدرم داشت اگر پلیس را زودتر خبر میڪردم سڪتہ میڪرد!
لبم را بہ دندان گرفتم و با پایم روے زمین ضرب میزدم.
ڪسے ڪہ آمد دزد نبود!
پس ڪہ بود و چہ میخواست؟!
زنگ آیفون بہ صدا در آمد،میدانستم همسایہ ها هستند؛تصمیم گرفتم اول پدر و مادرم را خبر ڪنم.
گوشے تلفن را برداشتم و شروع ڪردم بہ گرفتن شمارہ ے همراہ مادرم.
هنوز شوڪہ بودم،بہ زور سر پا ایستادہ بودم.
بعد از پنج بوق مادرم جواب داد:بلہ!
با شنیدن صداے مادرم آرام گرفتم،بغضم را آزاد ڪردم:الو۰۰۰ما۰۰۰مان۰۰۰
مادرم انگشتر طلایش را درآورد و داخل لیوان آب انداخت،با عجلہ ڪنارم روے مبل نشست و گفت:بخور،رنگت عین گچ دیوار شدہ!
لیوان را از دستش گرفتم و یڪ نفس سر ڪشیدم.
پدرم با اخم در خانہ راہ مے رفت،نزدیڪ من و مادرم ایستاد و گفت:تو روے من وایمیسے تنها میمونے خونہ همین میشہ!
با فریاد ادامہ داد:آخہ دخترہ ے ڪلہ شق اون مرتیڪہ ے دزد یہ غلطے میڪرد من چے ڪار میڪردم؟! چرا بہ حرف بزرگترت گوش نمیدے؟!
مادرم با چشم و ابرو بہ پدرم اشارہ ڪرد چیزے نگوید.
چیزے نگفتم،لیوان را روے میز گذاشتم.
پدرم عصبے تر شد،دستانش را در هوا تڪان داد و رو بہ مادرم گفت:چرا ساڪت شم؟! آبرومون تو محل رفت!
مادرم با تعجب بہ پدرم زل زد و گفت:خونہ ے هرڪے دزد بیاد آبروش میرہ؟!انقد همہ چیزو گندہ نڪن!
یاسین آرام ڪنارم نشستہ بود و دستم را مے فشرد،تنها برادر شش سالہ ام آرامم میڪرد و پشتم بود۰
چشمان قهوہ اے درشتش را از من گرفت و رو بہ پدرم با عصبانیت گفت:بابا خودم دزدہ رو پیدا میڪنم میڪشم!
مادرم با لبخند یاسین را نگاہ ڪرد و گفت:قوربون پسر غیرتیم بشم.
یاسین دستم را رها ڪرد و از روے مبل بلند شد،همانطور ڪہ بہ سمت در مے دوید گفت:بابا بیا بریم پیش پلیس!
پدرم آنقدر عصبانے بود ڪہ بر سر یاسین هم فریاد زد:تو دیگہ رو عصاب من راہ نرو بچہ!
یاسین آرام ڪنار در ایستاد.
پدرم دوبارہ شروع ڪرد بہ راہ رفتن،دستانش را درهم قفل ڪردہ بود و مدام لبش را مے جوید!
همانطور ڪہ راہ میرفت زیر لب گفت:پیش عسگرے ڪہ آبروم رف،از فردام تو محل میگن دخترِ مصطفے شب خونہ ش پسر میارہ!
مات و مبهوت بہ پدرم نگاہ ڪردم،چطور درمورد ناموسِ خودش اینگونہ صحبت میڪرد؟!
مادرم با چشمان گرد شدہ بہ پدرم زل زد خواست لب باز ڪند ڪہ پیش دستے ڪردم.
مثل فنر از روے مبل پریدم،همانطور ڪہ دندان هایم را از شدت حرص روے هم فشار میدادم رو بہ پدرم گفتم:شما چیزے نگید هیچڪس هیچے نمیگہ!
نفسم را با حرص بیرون دادم:واقعا براتون متاسفم!
لبم را گزیدم تا حرفے نزنم ڪہ بے احترامے شود.
بغضم گرفت،مگر دختر بودن جرم بود؟!
مگر تمام مردان جهان صاحب اختیار بودند؟!
پدرم با حرص گفت:من حرف مردمو میگم!
سرم را بہ نشانہ ے تاسف تڪان دادم و بہ سمت اتاقم دویدم.
با حرص در را ڪوبیدم؛خودم را روے تخت پرت ڪردم
اشڪانم جارے شدند۰۰۰
🌷 *اللّـهم جــعل عـواقب امـورنا بالخیر والشهاده فی رکاب المهدی«عج»* 🌷
🌷گروه بصیرتے گلستان خاطرات شهـــدا🌷
💠عضویت با👈09178314082💠
🌷شادے روح شهـــداے اسلام صلوات🌷
▫لطفا در انتشار مطالب تبلیغات رو حذف نکنید
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
AUD-20180525-WA0067.mp3
3.18M
🎵 مداحی زیبای رحلت مادر سادات حضرت خدیجه کبری سلام الله
🔰حاج محمود کریمی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#بیاد_شهدای_گمنام
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
امشب رحلت خانومی است که ثروتمندترین خانم بود...🏴🏴
چندصد شتر فقط کاروان تجاری او بود
اما امشب که میخواست جان به جان آفرین تسلیم کنه *حتی یه کفن هم نداشت*😭
وقتی اسم کفن میاد دلم هی میگه ای بی کفن حسین😭
آری ما هرچه داریم از اسلام
و اسلام هم هرچه دارد از ایثار و فداکاری این خانوم.
سلام ما بر مادر خوبی ها
سلام ما بر مادر مادر سادات
سلام ما بر همسر گرامی و فداکار پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله
جان ما فدای غربت و راه شما خانومجان.
برای ما مادری کن.
تسلیت یا رسول الله(ص)
تسلیت مادر....
تسلیت یا اهلبیت انبوه
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
اولین مومن عالم السلام علیک
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
سلام بر اولین مسلمان جهان
سلام بر مادر مادر سادات
سلام بر آنکه اسلام ما مدیون اوست.
سلام بر آنکه اهلبیت از نسل اوست.
سلام برخدیجه کبری سلام الله عشق پاک ازلی خداوند رحمان و رسول خدای منان
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
مادر نرو که فاطمه ات زار و مضطر است.
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج قاسم سلیمانی:
نمیدانم آیا همهی قلبها این را باور میکنند یا نه؟
«مهرماه ۱۳۹۵»
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷