هدایت شده از ستارگان آسمانی ولایت⭐️
1_13441845.mp3
2.12M
🎧🎧
#حتما_گوش_ڪنید👆
🎤استاد #دانشمند
🌸 یه جوری زندگی ڪن ڪه آبروی امام زمان (عج) باشـی
مثل شهید #حججی ڪه....
✅پیشنهاد ویژه #دانلود
http://eitaa.com/golestanekhaterat
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۱۴۴-۱۴۵
رو بہ رویش مے نشینم و ڪولہ ام را روے پایم میگذارم.
بارانے براق ڪرم رنگے همراہ با روسرے و شلوار قهوہ اے تیرہ رنگ بہ تن ڪردہ.
این بار موهایش را ڪامل داخل روسرے دادہ،فقط ڪمے از ریشہ هاے موهایش دیدہ میشوند.
رژ صورتے ڪم رنگے ڪہ زدہ صورتش را ملیح تر ڪردہ،منو را بہ سمتم میگیرد:انتخاب ڪن!
منو را از دستش میگیرم ولے باز نمیڪنم:چیزے نمیخورم!
لبخندش را عمیق تر میڪند:یہ قهوہ مهمونم باش! نمڪ ندارہ!
جدے میگویم:این یعنے فقط میتونم قهوہ سفارش بدم؟!
میخندد،آرام و دلبرانه:نہ! ولے قهوہ هاے اینجا معرڪہ ست! مخصوصا قهوہ ترڪ هاش.
بہ چشمانش خیرہ میشوم:پس امتحان میڪنم.
نازنین اشارہ میڪند گارسون بہ سمتمان بیاید و سفارش ها را میدهد.
بعد از رفتن گارسون با چشم بہ جایے ڪہ مطهرہ نشستہ اشارہ میڪند و میگوید:دوستتہ؟!
_بعلہ!
نگاهم بہ دستبند طلاے ظریفے ڪہ مچِ دست چپش را در آغوش گرفتہ مے افتد،تازہ متوجہ میشوم این دستبند را همیشہ در دستش دیدہ ام!
رد نگاهم را میگیرد و بہ دستبند خیرہ میشود:هادے تولدم بهم هدیہ دادہ بود!
نگاهم را از دستش میگیرم و بے احساس میگویم:قشنگہ!
گارسون نزدیڪ میزمان میشود و فنجان هاے قهوہ را روے میز میگذارد.
نازنین فنجان قهوہ اش را برمیدارد و مقابل دهانش میگیرد،آسمانِ چشمانش را بہ چشمانم میدوزد:هادے از من چے برات گفتہ؟!
لب میزنم:هیچ چیز و همہ چیز!
جرعہ اے از قهوہ اش را مینوشد،چشمانش خبر از واقعہ اے مهم میدهند.
جملہ ے بعدے اش بہ هم میریزد قلبم را:فقط بخاطرہ وجودِ من نمیخواے بہ هادے نزدیڪ بشے؟!
و آسمانِ آبے چشمانش عجیب نگاهم میڪنند....
باید چہ بگویم...؟!
اگر او نبود،هادے را نمیخواستم...؟!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۱۴۶
جملہ ے بعدے اش بہ هم مے ریزد قلبم را:فقط بخاطرہ وجودِ من نمیخواے بہ هادے نزدیڪ بشے؟!
و آسمانِ آبے چشمانش عجیب نگاهم میڪنند.
باید چہ بگویم....؟! اگر او نبود،هادے را نمیخواستم...؟!
سرد جواب میدهم:نہ!
دوبارہ جرعہ اے از قهوہ اش را مینوشد:چرا؟!
خونسرد بہ چشمانش زل میزنم:خیالتون راحت باشہ! من با خانوادہ ها هم عقیدہ نیستم ڪہ بخوام آقاے عسگرے رو از چنگتون دربیارم!
لبخند مرموزے ڪنج لبش مے نشیند،با دو انگشت اشارہ و شصت دستہ ے ظریف فنجان را میگیرم و مقابل دهانم بالا مے آورمش:اگہ علاقہ تون بہ هم جدیہ نیاز نیست نگران باشید!
بے توجہ بہ حرفم نگاهش بہ سمت جایے ڪہ مطهرہ نشستہ ڪشیدہ میشود،همانطور ڪہ بہ مطهرہ زل زدہ میپرسد:چرا با دوستت اومدے؟!
نگاهے بہ مطهرہ مے اندازم و میگویم:چطور؟!
نگاهش را از مطهرہ میگیرد و مهربان بہ من میدوزد:تنها نمیتونے بیاے بیرون؟!
جا میخورم،ابروهایم را دَر هم میڪشم:بہ بحثِ ما ارتباطے دارہ؟!
با اطمینان لبانش بہ هم میخورند:آرہ!
دست بہ سینہ میشود:منم یہ روزے مثل تو بودم!
پوزخند میزنم:شما از من چے میدونید؟!
مثل چند دقیقہ پیش خودم تڪرار میڪند:هیچ چیز و همہ چیز! میشہ انقدر سرد و رسمے باهام صحبت نڪنے؟! درستہ هفت سال ازت بزرگترم ولے اینطورے خوشم نمیاد!
ابروهایم را بالا میدهم،اصلا بہ چهرہ اش نمیخورد بیست و چهار پنج سالہ باشد!
صمیمے میخواندم:آیہ! تو هشت نُہ سال پیشِ منے!
ڪنجڪاو نگاهش میڪنم:چطور؟!
_پدرم مثل پدرِ تو بود! یڪم متعصب تر و با افڪار بستہ تر!
اخمانم درهم میرود،با خشم میگویم:حق ندارید پدرمو با ڪسے مقایسہ ڪنید مخصوصا ڪہ شناختے ندارید!
آرام میگوید:منظور بدے نداشتم! هادے یہ چیزایے بهم گفتہ ڪہ احساس ڪردم...
مڪث میڪند،نفس عمیقے میڪشد و ادامہ میدهد:ڪہ شبیہ همیم! یعنے تو شبیہ گذشتہ ے منے!
_اینا چہ ربطے بہ ماجراے من و آقاے عسگرے دارہ؟!
فنجان قهوہ اش را روے میز میگذارد:حوصلہ ے قصہ شنیدن دارے؟ قصہ ے واقعے!
نگاهے بہ ساعت مچے ام مے اندازم و میگویم:مهمہ همشو بگے؟
لبخند میزند:آرہ!
دستم را زیر چانہ ام میزنم:یڪے دو ساعت دیگہ میتونم بمونم.
نگاهش را بہ میز میدوزد،گویے غرق خاطراتش شده:پدرم بازاریہ مثل پدرت و دایے مهدے مادرم خونہ دار مثل مادرت! من تڪ فرزند بودمو عزیز دور دونہ شون!
صدایش ڪمے مے لرزد:مامانم مشڪل داشت نمیتونست باردار بشہ بہ قول بابام منم لطف و عنایت خدا بودم!
بابام عقاید خاصِ خودشو داشت،نماز و روزہ و هیئتش همیشہ بہ راہ بود اما خیلے شدید! توے دین دارے خیلے افراط میڪرد،مثلا میخواست منو بہ سمت مسائل مذهبے راغب ڪنہ از جهنم خدا و عذاباش برام میگفت! انگار فقط خدا رو براے اینڪہ جهنم نفرستدش عبادت میڪرد!
از شیش هفت سالگے چادر سَرم ڪردن،نماز خوندن یادم دادن،روزہ ڪلہ گنشجڪے میگرفتم.
چون تڪ فرزند بودم بابام همہ ے اعتقاداتشو بہ خورد من میداد!
تا بچہ بودم همہ ے اینا رو دوست داشتم،دلم میرفت براے اینڪہ چادر گل گلے اے ڪہ مامانم برام دوختہ رو سر ڪنم،سجادہ اے ڪہ از مشهد خریدمو بندازم و نماز بخونم یا همراہ مامان و بابا براے سحرے بیدار بشم و روزہ بگیرم.
عاشق امام حسین و محرمش بودم،عاشق چادرے ڪہ سرم میڪردن؛همہ ے اینا رو دوست داشتم ولے نمیدونستم چرا باید انجامشون بدم!
وقتے میپرسیدم چرا؟! میگفتن خدا دوست دارہ!
نمیگفتن ڪدوم خدا و چرا!
فقط میدونستم خداے مامان و بابام ڪارایے ڪہ میڪنم رو دوست دارہ،اگہ برعڪسشو انجام بدم تو آتیش جهنم میسوزنتم!
با دقت بہ حرف هایش گوش میدهم،راست میگفت تا اینجا شبیہ بودیم!
سرفہ اے میڪند و بہ چشمانم زل میزند:از نُہ دہ سالگے شروع شد!
از اون موقع ڪہ دلم میخواست برم ڪلاس سنتورو نذاشتن!
تازہ میرفتم ڪلاس چهارم دبستان،همیشہ روسرے مو محڪم گرہ میزدم،موهامو ڪامل مے پوشوندم،چادرمم بہ توصیہ ے بابام همیشہ سرم بود،حافظ قرآن بودمو افتخار بابا!
یڪے از دوستام سنتور داشت،هروقت میرفتم خونہ شون برام سنتور میزد.
ڪم ڪم از سنتور خوشم اومد،از بابا خواستم برام سنتور بخرہ و بفرستتم ڪلاس موسیقے.
بابام اخم ڪرد و گفت حرفشم نزنم! دخترو چہ بہ این حرفا!
گفت اولین ڪسے ڪہ ابزار موسیقے ساختہ و نواختہ شیطان بودہ خدا بدش میاد و قهرش میگیرہ!
دیگہ واقعا ترسیدم! از خدایِ بابام ترسیدم!
شاید همونجاها بود ڪہ فهمیدم من هیچوقت خدایے ڪہ برام ساختنو دوست نداشتم! فقط ازش میترسم!
جرعہ اے از قهوہ ام را مینوشم و بے اختیار میگویم:میفهمم!
لبخند تلخے نثارم میڪند و ادامہ میدهد:ڪم ڪم ازشون دور شدم،از مامان و بابام،از اعتقادات و خداشون!
از چهاردہ سالگے چادرو گذاشتم ڪنار،پوششم بد نبود ولے اونطورے هم نبود ڪہ بابامو خداش میخواستن!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆:
#لیلی_سلطانی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت http://eitaa.com/golestanekhaterat
شبیه هم ...
سمت راست شهیدِ دفاع مقدس
سمت چپ شهیدِ مدافع حرم
به یاد دو طلبه شهید
🌹 شهید صادق مداح
🌹 شهید محمد امین کریمیان
بخشی از وصیتنامه تاریخی
شهید محمد امین کریمیان :
« به همه مردم شریف و شهیدپرور ایران عرض می کنم
افتخار می کنم که عضو برادران فاطمیون هستم . مردم شریفی که برای رضای خدا جان را کف دست گرفته اند و از حرم بی بی حضرت زینب {سلام الله علیها} دفاع می کنند و اگر برای خانواده ام مشقت نداشت به خانواده ام می گفتم مرا
در گلزار شهدای فاطمیون دفن کنند . خدمت مردم شریف ایران
عرض می کنم
هاشمی رفسنجانی و عوائد و انصارش خائن به انقلاب هستند و اگر کسی ذره ای ارادت به این شخص دارد زیر تابوت مرا نگیرد!!
در ادامه به تمام برادران عرض می کنم حضرت آیت الله سید علی خامنه ای ولی امر تمام مسلمین جهان است
اگر کسی می خواهد بداند
که تابع و مرید شهدا است
باید مطیع این سید باشد
هدیه به ارواح مطهر و ملکوتی
شهیدان
صادق مداح و محمد امین کریمیان
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
شهیــد حـاج ابراهیـم همـت:🍃
نشستـن در پشـت میـز مذاکـره با دشمـن برای ما خواری و ذلت و افتضاح به دنبال دارد☝️👌
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🔆🔆🔆
🔆🔆
🔆
🌸 *زندگی ب سبک شهدا*
ناصر؟؟؟
جانم...
امشب چقدر خوشگل شدی❤️
خندید...صورتش را برگرداند،بلند شد رفت سمت ساکش.
امشب چت شده اکرم؟
راه رفتنش با همیشه فرق داشت حرف که میزد من رو درسٺ یاد اولیڹ بارے ڪہ خونه حاج آقا دیده بودمش انداخٺــــــــــ...
ناصر؟
جانم...
بهم قول میدے رفتے شفاعتمو بڪنے؟؟؟
چشم از چشمم برنمیداشت،گفت اونی ڪه باید شفاعت ڪنه تویے خانومم
اما اکرم جان،جوڹ ناصر اگہ نیومدم دنباڸ جنازم نگرد ...
سرمو گذاشتم رو پاش هق هق گریه کردم
گفتم بس ڪڹ ناصر،اینو ازم نخواه بذار یادگارے داشتہ باشم
ڪمے مڪث ڪرد سرمو گرفت بالا
سفیدی چشماش سرخ شده بود
میدونسی شهدایی ڪه جنازشون برنمیگرده حضرت زهرا(س) میاد پیش جنازشون
دوست داری تو تشییع ناصرت حضرٺـــــ زهــــــــــرا باشه یا آدمای دیگہ؟؟
بغضمو قورت دادم ...قبول ولے یه شرط داره ؛قول بده حوری های بهشتی رو دیدی دست و دلت نلرزه
زد زیر خنده گفت:امان از دست تو حوری کیه بابا من اکرممو با دنیا عوض نمےڪنم ...
🌷 #همسرشهیدناصرکمالی🌷
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷