eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
4.2هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
12.6هزار ویدیو
216 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
❣﷽❣ #کتاب_عارفانه💖(فوق العاده زیبا) #خاطرات_شهید_احمدعلی_نیری #قسمت_سوم 3⃣ ⭕️ هر چہ مے گذشت نورانی
💖(فوق العاده زیبا) 4⃣ 🌿 «تویی که نمی شناختمت»🌿 این گـــ🌺ــل پــر پـــــر از کجا آمده از سفـــــر کربـــــ و بـــــلا آمده امروز سوم اسفند سال 1364 است. جمعیت این شعار را میداد و پیکـــــر شهـــ🌷ــید را از مقابل منزلش به سمت مسجد امین الدوله حرکت داد. بعد هم از مسجد به همراه جمعیت راهی بازار مولوی شدیم. ✨✨✨✨✨ جمعیت که بیشتر آنها از جوانان مسجــد وشاگردان آیت الله حق شناس بودند شدیداً گریــــــه میکردند و طاقت از کف داده بودند. من مدتی بود که به خدمت حضرت آیت الله الحق، حاج آقا حق شناس این استاد اخلاق و سلوک می رسیدم و از جلسات پر بار این استاد استفاده می کردم. ✨✨✨✨✨ سال ها بود که به دنبال یک استاد معنوی می گشتم و حالا با راهنمایی برخی علمای ربانی توانسته بودم به محضر این عالم خود ساخته راه پیدا کنم. شنیده بودم که حضرت استاد این شاگرد خود را بسیار دوست داشته،برای همین تصمیم گرفتم که در مراسم تشییع این شهید عزیز شرکت کنم. مراسم تشییع به پایان رسید. پیکر شهـید را به سوی بهشت زهرا(س)بردند .من هم همراه انها رفتم. ✨✨✨✨✨ در آنجا به دلیل اینکه شهـــــ🌹ـــــید در حین نبرد به شهادت رسیده بود،بدون غسل و کفن با همان لباس نظامی آماده‌ی تدفین شد.. چند ردیف بالاتر از مزار عارف مبارز،شهیــ🌹ـــد چمران،برای تدفین او انتخاب شد.من جلو رفتم تا بتوانم چهره‌ی شهید را ببینم.. درب تابوت باز شد.چهره‌ی معصوم و دوست داشتنی شهید را دیدم.شاداب و زیبا بود. ✨✨✨✨✨ گویی به خواب عمیقی فرو رفته❗️ اصلا چهره‌ی‌ یک انسانی که از دنیا رفته را نداشت. تازه دوستان او میگفتند:از شهــادت او شش روز میگذرد ‼️ دست این شهید به نشانه‌ی ادب روی سیـــــنه اش قرار داشت!! یکی از همرزمانش میگفت..... ... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
⭕️یکبار پرسیدم از چیزی ناراحتی!؟ چرا اینقدر گرفته‌ای؟ گفت: خیلی از وضعیت #حجاب خانم‌ها توی #تهران ناراحتم؛ وقتی آدم توی کوچه راه می‌ره، نمی‌تونه سرش رو بالا بگیره. بعد گفت:《یه #نگاه_حرام آدم رو خیلی عقب می‌اندازه》😔 ⭕️ #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری ( از عاشقان شهید ابراهیم هادی بود ) •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷
۲۰ فروردین سالروز حمله هوایی رژیم صهیونیستی به پایگاه هوایی T4 و شهادت جمعی از پاسداران انقلاب اسلامی 🌷شهیدان مدافع حرم 🌷 ، از شهر 🌷 ، از شهر 🌷 نیاسر، از شهر 🌷 ،از شهر 🌷 ، از شهر 🌷 ، از شهر 🌷 ، از 📎 هدیه به روح شهدای مدافع حرم صلوات http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
♦️شما اگر محمودرضا را با #کوثر می‌دیدید، لطافت خاص و دیدنی‌ای در ارتباطشان💞 قابل درک بود. یک بار به
🌷 💠 آخرین تماس 🔰 آذرماه 92 عمه شان در میانه کرد. پدر برای مراسمات به میانه رفته بود. آنجا بود که محمودرضا زنگ زد. بابا منم میخوام بیام میانه. لازم نیست من اینجا هستم، عذری برای شماها نیست. تو به کارت برس.اما او کرد، پدر اجازه داد. 🔰 پدر بی خبر بود که محمودرضا هدف دیگری دارد. محمودرضا می دانست همه فامیل آن جا هستند و می توانست همه را، همه را ببیند. با همان پراید سفید رنگش آمد. همه را دید، با همه کرد. 🔰 بعد از مراسم، پدر گفت محمودرضا بریم تبریز؟ بله بابا. آمدند، ماندند. فردا هم مادر گفت محمود امروز هم می توانی بمانی؟ گفت چشم، ماند. 🔰فردای آن روز بود. پدر میخواست به عادت دیرین به کوه برود. کوه های زیادی را در اینجا رفته بود. بارها بچه هایش را هم برده بود. محمود گفت بابا من را هم بیدار کن. صبح میخواهم با تو به کوه بیایم. صبح پدر بالای سرش که رفت دید خوابیده است. چند دقیقه ایستاد و کرد. خیلی زیبا خوابیده بود. خیلی آرام، عمیق. دلش نیامد بیدارش کند. رفت. 🔰وقتی برگشت محمودرضا پرسید پدر چرا بیدارم نکردی؟ و بعد به لباس های پدر اشاره کرد و گفت پدر لباسات خیلی نازک نیست؟ برای کوه مناسب نیست. پدر گفت همین نزدیک رفته بودم. محمودرضا گفت پدر من برایت لباس میخرم. پدر گفت نه میخوام لباس کلار بخرم. محمود گفت من از میخرم و برایت میفرستم. فردای آن روز صبح کرد و راه افتاد. ظاهرا همه چیز عادی بود. طبق معمول پدر و مادر را هم بوسید، مادر بالای سرش را قرآن گرفت و رفت 🔰اما سرکوچه که رسید دنده عقب برگشت، از ماشین پیاده شد پاهایش را جفت کرد و به هم کوبید. انگار می گذارد. گفت بابا مامان حلال کنید دیگه. تعجب کردن. پدر گفت نکنه قصد مکه و کربلا داری؟ کوچکی روی صورت محمودرضا شکفت. چیزی نگفت. نشست پشت فرمان و رفت که رفت. 🔰آنقدر آرام و عادی که آب در دل پدر ومادر تکان نخورد. یک هفته نشده بود که دوباره زنگ زد. بابا من اینجا میخواهم برات لباس بخرم ولی جنسی که شما میخواهید نیست. یک چیز پرز دار دیگه دارند، اجازه میدید بخرم؟ پدر گفت نه خودم بعدا میخرم و این محمودرضا بود. 🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔹پدرم طبق عادت به همه اعضای خانواده گفت بیایید بگیریم، همه که جمع شدیم👥 گفت: می‌خواهم برای مدتی به دوره‌ای در بروم. 🔸البته آن‌طور که بعدها متوجه شدم عموی بزرگم، مادر و خواهرم نیز از حضور وی در اعزام به خبر داشتند ولی به من و برادر کوچک‌ترم اطلاعی ندادند، با تعدادی از دوستان نزدیکش💕 نیز موضوع را مطرح کرده بود و من از 1ماه و نیم از اعزام وی متوجه حضور او در جبهه‌های و دفاع از حرم حضرت زینب (س) در کشور سوریه شدم 🔹اما خوب حساسیت من نسبت به این موضوع کم بود👌 چون اطلاع آن‌چنانی از جبهه‌های سوریه نداشتم. اعزام نخست پدرم 2ماه📆 طول کشید. http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
بسم رب الشهدا🌷 رفته بود تهران برای اینکه کارهای پرونده اش را تمام کند و به سوریه اعزام بشود. همه ی کارهایش را جفت وجور کرده بود.وقتی رفت به هردری میزد جفت وجورنمیشد.دائم امروز و فردا میکردن. میگفتن فردا پرواز است.اما درست لحظاتِ نزدیک به پرواز میگفتند هنوز کارهایت جفت وجور نشده. خیلی بی قرارشده بود.روزی چندبارزنگ میزدم تا ببینم بالاخره میره یانه.دائم دل نگران بودم که هرلحظه ممکنه بگه کارهام تموم شد ومیخوام برم. باهربارزنگ زدن کلی دلم میریخت که نکنه خبر رفتنش رو بشنوم.به همراه که از دوستان نزدیکش بود رفته بودند.حسابی خسته وکلافه شده بود.میگف تکلیفمان را روشن نمیکنند.نه اعزاممان میکنند که دل بکنیم و برویم و از بی بی آرامش بگیریم،نه کاملا ناامیدمان میکنند که برگردیم و از وجودِ شما آرامش بگیریم. یک هفته هم بدون هیچ جاومکانی برای استراحت آنجا ماندند اما خبری از اعزام نشد.زیارت گلزارشهدای تهران رفته بودند. وقتی آنجا بود این عکسهارا برایم فرستادوباخوشحالی گفت:( دوتا حریری کنارهم، همین الان یهویی😄 دلخوشم به این هم نامی... ان شاءالله یه روزی هم نام من به عنوان ثبت بشه!) کلی ذوق زده شده بود که خیلی اتفاقی شهیدی با فامیلی مشابه خودش پیدا کرده بود.بعداز یک هفته پیگیری بی نتیجه و با حالِ بدِ یک جامانده برگشت. ❤️🕊 🌹🕊 پست اینستاگرام شهید حسین هریری🌸🍃 http://eitaa.com/golestanekhaterat 🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی، در متولد شد. در سن ۴ سالگی از نعمت داشتن شد و تحت تکفل قرار گرفت. درسال ۱۳۲۷ به مهاجرت کرد و سال بعد وارد شد. در مدت ۵ سال خدمت در ، دوره را با گذراند. در سال ۱۳۳۵ به عالی وارد شد و دوره خود را در به پایان برد و به سمت دبیر در استخدام گردید. در ۱۳۴۲ به علت فعالیتهای علیه رژیم طاغوت و ۵۰ روز شد. پس از آزادی با به سازماندهی مجدد پرداخت و را به اعزام کرد. پس از بازگشت در سال ۱۳۵۳ و دو سال در رژیم پهلوی انواع ها را تحمل نمود. در سال ۱۳۵۸ ، را به عهده گرفت و به دنبال در تاریخ ۱۳۵۹/۰۵/۱۸ به عنوان اولین جمهوری اسلامی ایران به مجلس معرفی و با رأی قاطع به انتخاب شد و با عزل از جانب به عنوان اسلامی ایران معرفی گردید و سرانجام در به همرا توسط ایادی دشمنان انقلاب به فیض رفیع نائل آمد. http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 #جمعه_خونین #یوم_الله_هفدهم_شهریورماه سالروز به #خاک و #خون کشیده شدن #مردم بی گناه توسط
🌹🕊🥀🏴🥀🕊🌹 ۱۷ شهريور مکرر و مکرر و شهداي ۱۷ شهریور مکرر و مخالفان ملت‌ها مکرر و وابستگان او هستند . با گسترش دامنه و مردمي در شهرهاي مختلف ، دولت مجبور به شد و محمدرضا شاه، جعفر شريف امامي را که از سران فراماسونري و ۱۵ سال رييس مجلس سنا بود به قصد کنترل اوضاع ، مأمور تشکيل جديد کرد. رژيم شاه با اين تغيير و تحول و اعلام سياست آشتي ملي و احترام به ، سعي داشت اوضاع را کنترل کرده و از و عمومي بکاهد ، اما هوشياري باعث شد که ایشان طي پيامي خطاب به نقشه رژيم را رسوا و مردم را بيش از پيش آگاه و خروشان نمايند. به اين ترتيب در ۱۳ شهريور ۱۳۵۷ که مصادف با روز بود راهپيمايي و بر پا شد. اين در روز ۱۶ شهريور ماه بار ديگر تکرار شد و در بين مردم اعلام شد که روز بعد، يعني 17 شهريورماه در و ( ) تجمع صورت خواهد گرفت. در اولين ساعات جمعه 17 شهريور ماه، رژيم شاه توسط ارتشبد غلامعلي اويسي فرماندار نظامي اعلام حکومت نظامي کرد ، اما مردم در ( کنوني )‌ تجمع کردند و ناگهان با ديدن و و مسلسل به دست حکومت نظامي شدند. پس از چند بار اخطار از زمين و هوا را هدف قرار دادند و مردم بي‌گناه را به و کشيدند. عده زيادي از مردم در اين روز توسط رژيم به رسيدند، اما اين حادثه جهت افزايش و عمومي مردم و رسوايي بيش از پيش گرديد و در ننگين ستم‌شاهي به عنوان و براي هميشه باقي ماند. یاد و خاطره این قیام خونین و گرامی باد . http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌴🥀💐🌼💐🥀🌴 می گفت: مدتها بعد از در رویایی او را دیدم. درون قطار با آسیه نشسته بودم. بیرون پنجره، بود که بر صورتش داشت. او مرا محو خود کرده است. کسی در ایستاده بود. به او افتاد. خدا می داند چقدر از دیدنش شدم. بود. به من اشاره کرد و با رسا گفت: نباش، من دارم . فردای آن روز بی منتظر خوابم بودم. ساعت نه صبح از تماس گرفتند و گفتند یک بسیجی به نام به منتقل شده که احتمال می دهیم متعلق به خانواده شما باشد. با خانواده برای راهی شدیم. گفته بودند باید او را کنم. باورش خیلی سخت بود. به طور کامل ، استخوان هایش در هم و متعددی بر نشسته بود. وقتی چشمم به ، که قبلا خورده بود افتاد پیدا کردم که خودش است. بعد از دیدن دیگه آرام و قرار نداشتم. بار دیگر در به آمد و گفت: چرا اینقدر ناراحتی؟ من از اینکه تو با دیدن اذیت شدی ناراحتم! بعد با حالتی خاص گفت: باور کن قبل از تعداد زیادی را منهدم کردم و لحظه ی هیچ چیز نفهمیدم. چرا که در کنارم بود و بالای نشسته بودند!" 📚کتاب وصال، صفحه ۸۵ الی ۸۶ شادی روح و
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐 یکی دیگر از که البته این پیچیده‌تری بود انگیزی بود که در مثل سال ۱۳۷۸ و سال ۱۳۸۸ ، با فاصله‌ی ده سال، اینها در راه انداختند. امیدوار بودند که بتوانند با این ، نظام را بدهند ، وارد کنند ، اما شد. در فتنه‌ ، پنج روز بعد از اینکه ، خود را شروع کردند، مردم آن حرکت عظیمِ را، نه فقط در تهران، بلکه در سایر شهرها به راه انداختند. در ، دو روز بعد از حوادث عاشورا، آن عظیم به راه افتاد . همان وقت بعضی از ناظران خارجی که از نزدیک دیده بودند، در مطبوعات غربی نوشتند و ما دیدیم، که گفته بودند آنچه در در ایران پیش آمد، جز در ، چنین ، چنین دیده نشده بود . حضور اینجوری است . http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 گذری کوتاه بر زندگی در سال ۱۳۱۲ هجری شمسی، در متولد شد. در سن ۴ سالگی از نعمت داشتن شد و تحت تکفل قرار گرفت. درسال ۱۳۲۷ به مهاجرت کرد و سال بعد وارد شد. در مدت ۵ سال خدمت در ، دوره را با گذراند. در سال ۱۳۳۵ به عالی وارد شد و دوره خود را در به پایان برد و به سمت دبیر در استخدام گردید. در ۱۳۴۲ به علت فعالیتهای علیه رژیم طاغوت و ۵۰ روز شد. پس از آزادی با به سازماندهی مجدد پرداخت و را به اعزام کرد. پس از بازگشت در سال ۱۳۵۳ و دو سال در رژیم پهلوی انواع ها را تحمل نمود. در سال ۱۳۵۸ ، را به عهده گرفت و به دنبال در تاریخ ۱۳۵۹/۰۵/۱۸ به عنوان اولین جمهوری اسلامی ایران به مجلس معرفی و با رأی قاطع به انتخاب شد و با عزل از جانب به عنوان اسلامی ایران معرفی گردید و سرانجام در به همرا توسط ایادی دشمنان انقلاب به فیض رفیع نائل آمد. 🌹 🕊 🔹 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
شهید عقیل بختیاری اولین شهید یگان فاتحین ۹۴/۳/۱۲ محل شهادت 🌸🌿🌸فرازی از وصيت نامه شهيد بختياري 🌿🍂🍁پدرم ، امام حســين (ع) باش ، چند نفر از خانواده اش را در راه خدا قربانى كرد؟.. حتى از نوزاد شش ماهه اش هم گذشت. . . پدرم بُگذر و بُگـذار روز قيامت جزء شفاعت كننده ها باشى ، آرى پدران شهــدا هم ميتوانند شفاعت كنند . . . مادرم ، دست و پايت را مى بوسم ، حلالم كن ، كه من كودكى بسيار كرده ام ، حلالم كن مادرم . . . مادرم ، مانند مادر وهـب باش ، چيزى كه در راه خدا دادى پَـــس نگير ، دعايم كن مانند هميشه . . . 🌿🌷 🍂🍃🌺خواهرم ، شما هم حلال كن ، اگر سخت بر شما گرفتم ، براى عاقبت بخــيرى خودت بود و دوست نداشتم اشتباهات من را تكـرار كنى . . . حجـابت ، عفافت ، صبـرت ، قيامَت . . . همه زينبى . . . در دنيا هيـچ افتخارى چون اينكه شيعـه و بسيـجى هستم و هيچ آرزويى ندارم جُــز شهادت . . . ‎‎‌🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸