#خاطره_طنز 😊
راوی: #جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری (اسماعیل)
وقتی #روحاللہ شهید شد حالِ همهی بچهها خیلی بد بود. دیدن جای خالی #قدیر و #روحاللہ غیرقابل تحمل بود.
روحالله و قدیر رو که منتقل کردن عقب، وارد خونهای که مقرمون بود شدم، دیدم چفیه #روحاللہ به دیوار آویزونه... دلم براش پر کشید. رفتم چفیه شو برداشتم و گذاشتم رو صورتمو شروع کردم به گریه کردن.
داشتم چفیه رو میبوسیدم که یکی از بچهها دستش رو گذاشت رو شونه مو گفت: - اسماعیل، گریه نکن. این چفیهی منه، چفیهی روحالله اون یکیه... همونجور نگاهش کردم. چفیه رو پرت کردم سمتش. وسط گریه دوتایی مون زدیم زیر خنده...
#شهید روح الله قربانی و
#جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری (اسماعیل)
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔰همیشه وقتی میومد خونه🏘 دستش خالی نبود❌ یعنی این موضوع رو #گل_فروشی جلو بلوک، سوپرمارکت نزدیک خونه هم میدونستند😅
🔰من در جریان وضعیت مالیش💰 بودم اینقدری #حقوق نمیگرفت که بخواد اینجوری خرید بکنه، اما انگار #نمیتونست جلوی خودش و تو این موارد بگیره.
🔰یادش بخیر. باهم رفته بودیم گمرک خرید لوازم #نظامی، بعد از کلی بالا پایین کردن تو بازار که کار همیشگی آقا #روحالله بود، بالاخره خرید کردیم🛍 و آماده برگشتن شدیم.
🔰رو موتور🏍 نشستیم، از این خوشحال بودیم که چقدر وسایل #خوبی پیدا کردیم و خریدیم😃 تو همین لحظه #روحالله گفت: نگاه کن رفتیم کلی گشتیم و خرید کردیم⚡️اما یه روزی همه این وسایل و میذاریم و #میریم
🔰میخواستم #اذیتش کنم، گفتم: خوب پس اصلا چرا خریدی⁉️ گفت: این لوازم ابزار و میخریم که بتونیم راحت جلو #دشمن کارمون رو انجام بدیم و چیزی کم نداشته باشیم📛 تو اکثر شرایط، با #برنامه_ریزی خاص حواسش به همه چی بود✓هم #خانواده، ✓هم کار، ✓هم #دشمنِ اسلام....
خاطره: برادرخانم شهید
#شهید_روح_الله_قربانی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷
مداح بود.🎤
تمام روضهها را از بَر بود.
انگار قسمت بود که همه روضه را از بر باشد؛ روزی به کارش میآمد!
مخصوصا روضه علی اکبر(ع)
مخصوصا اربا اربا💔
مخصوصا کمر خمیده
مخصوصا عبا و تن چاک چاک
ماشین که منفجر شد، همه مات و مبهوت مانده بودند.😧
همین دو دقیقهی قبل #روحالله به رویشان لبخند زده و گفته بود:
«اگر خدا بخواد همینجا، همین جلوی مقر شهادت رو روزیم میکنه»🕊
حالا چطور میتوانستند باور کنند ماشینی که جلوی چشمانشان میسوزد، قتلگاه رفقایشان است؟!
صدایش که از شدت بغض دورگه شده بود را در گلو انداخت و فریاد زد:
«خودتون رو جمع و جور کنید! همه ما عاشق شهادتیم...»🌱
روضهها به کمکش آمدند. انگار یکی یکی جلوی چشمانش رژه میرفتید.
رفت داخل مقر و دو تا پتو آورد!
پهن کرد روی زمین تا گلهای پرپر اش را جمع کند.😔
خب! #فرمانده بود.
غیرتش اجازه نمیداد کسی جز خودش سربازانش را جمع کند.
گلهایش را که از روی زمین جمع کرد هر کدام را بغل کرد. آنها را بویید و بوسید.😭
زیر گوششان نجوایی کرد که نکند ما را فراموش کنید!
اما...
اما، امان از آن لحظهای که میخواست برخیزد!
باز هم روضه:
« الان انکسر ظهری... اکنون کمرم شکست»😭
کمرش خم شده بود.
دیگر نمیتوانست راست بایستد.
چقدر حالا روضهها را بیشتر درک میکرد.
۳ روز بیشتر طاقت نیاورد.
پر کشید سوی شهیدان... سوی سالار شهیدان...
#شهید_مدافع_حرم
محمدحسین محمدخانی🌺
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈09178314082*
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌱🥀🌱🥀🌱🥀
🔅محسن در #سوریه با شهید روحالله قربانی آشنا شده بود و یک مدت باهم بودند. وقتی روحالله قربانی شهید🌷 شد، محسن خیلی ناراحت شد😔 مدام عکسش رو نگاه میکرد و میگفت: این آقا #روحالله خیلی بچه ی خوبی بود. خوش به حالش که شهید شد🕊
🔅همانطور که به عکسش خیره شده بود گفت: نگاه کن، #عرب نبودا اما نمیدونم چجوری انقدر ماهرانه #چفیه رو دور سرش میپیچید. بعد هم عکس شهید را به طرف من گرفت و نشانم داد.
🔅داشت در مورد #همین_عکس معروف آقا روحالله صحبت میکرد. همان عکسی📸 که چفیه ی کرم رنگش را دور سرش پیچیده بود.
به نقل از: همسر شهید محسن حججی
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهدای_مدافع_حرم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🔸روحالله خیلی #دل_رحم بود. کوچک ترین ظلمی به کسی نمیکرد حتی به حیوانات☝️
🔹جزیره #فارور که میرفتیم برای ورزش و آموزش، آهو🦌 زیاد داشت که معمولا وقتی ما را میدیدند زود #فرار میکردند.
🔸یکبار با #روحالله یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود😍 هرچی نزدیکش میشدیم، فرار نمیکرد. تعجب کردیم😧 چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روحالله گفت:
🔹صبر کن، یه #ترسی تو چشماش هست. کمی فکرد و گفت: شاید #بچهاش این اطرافه که فرار نمیکنه.
با نگاه مون👀 اطراف رو گشتیم، درست میگفت، میان بوتهها یک بچه #آهوی کوچک و زیبا بود.
🔸روحالله دست من را کشید و گفت:
بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی #ترسیده. مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود💗
✍ به نقل از: دوست شهید
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──