eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
دل من کجا پذیرد عوض تو دیگری را؟؟ دگری به تو نماند تو به دیگری نمانی ! #شهید_حشمت‌الله_طاهری🌷 #سا
🌷 شب 23 ماه 🌙مبارک رمضان مصادف با 12 خرداد 1365 حال او بسیار بد بود و روی تخت بیمارستان 🛏شاهد آخرین نفسهایش بودم. در آن لحظات سخت را بیان کرد ، از جمله گفت :«فردا غوغایی به پا می شود چه خواهید کرد؟»⁉️ گفتم بیدی نیستم که به هر بادی بلرزم. با خنده بخشی از من تشکر کرد و ... 🌷 هایی درباره فرزندان کرد و وصیت ها نمود. لحظاتی بعد از اذان صبح ☀️در حالی که حالش بسیار وخیم بود ناگهان دیدم به صورت نشسته روی تخت با احترامی خاص تعظیم کرد. 😳گویا شخصی یا اشخاص بزرگواری به دیدارش آمده اند . شروع به قرآن📖 کرد و سپس پرسید : 🌷 «این ها برای کیست؟» در آخر در حالی که دست هایش را با احترام روی سینه گذاشته بود، گفت : «چشم می آیم، می آیم.» آرام سر را روی تخت گذاشت و نگاهی👀 به من انداخت و را بر زبان جاری کرد و لحظاتی بعد روح او از قفس تن جدا شد. با چشمانی باز و لبانی خندان☺️ در سالگرد تولد پسرش در حالی که بیست و هفت سال بیش نداشت به باقی شتافت 🌷 📎سالروز شهادت •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• http://eitaa.com/golestanekhaterat https://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود... •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷👆🌷👆🌷 #ششم_تیرماه_1360 #ترور_نافرجام #قسمت_اول به گزارش خبرنگار احزاب و تشکل‌های گروه سیاسی باشگ
🌷👆🌷👆🌷 یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ی جوامع بشری، نه فقط در میان عرب‌ها مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های... ! که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالای سر رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که را بیاورد بیرون. امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ی داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند « عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی » بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند. در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تکان می‌خوردند؛ خیلی کم البته. در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ی خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند. با آن صورت خون‌آلود، کسی شهر را نشناخت. دکتری ضربان را گرفت: «نمی‌شود کاری کرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند‌؟ دارند تمام می‌کنند» اسم را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.» 🌷👇🌷👇🌷 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──