eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
10هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🥀🌴🌺🌴🥀💐 جلسه‌ای داشتیم. وقتی که از جلسه برگشتیم، شهید بروجردی به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود، می‌خواستیم عملیات کنیم. قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم. جلسه هم برای همین تشکیل شده بود. با برادران ارتشی تبادل نظر می‌کردیم و می‌خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم. بعد از مدتی گفت‌وگو هنوز به نتیجه‌ای نرسیده بودیم. باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می‌شد، و الّا فرصت از دست می‌رفت و شاید تا مدت‌ها نمی‌توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می‌شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می‌کرد. خستگی داشت مرا از پای در می‌آورد. احساس سنگینی می‌کردم، پلک‌هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می‌گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم. بروجردی هنوز در اتاق نشسته بود، گوشه‌ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم. قبل از نماز صبح از خواب پریدم. بروجردی آمد توی اتاق، در حالی که چهره‌اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود. دلم گواهی داد که خبری شده است. رو به من کرد و پرسید: (ع) را چطور می‌خوانند؟ با تعجب پرسیدم: حالا چی شده که می‌خواهی نماز امام زمان (ع) را بخوانی؟ گفت: نذر کرده‌ام و بعد لبخندی زد.گفتم: باید مفاتیح را بیاورم. مفاتیح را آوردم و از روی آن چگونگی نماز را خواندم. نماز را که خواندیم، گفت: برو هرچه زودتر بچه‌ها را خبر کن. مطمئن شدم که خبری شده وگرنه با این سرعت بچه‌ها را خبر نمی‌کرد. وقتی همه جمع شدند گفت: برادران باید بزنیم، همه تعجب کردند.بروجردی با اطمینان روی نقشه یک نقطه را نشان داد و گفت: باید پایگاه اینجا باشد. هم آنجا بود. رفت طرف نقشه و نقطه‌ای را که بروجردی نشان داده بود، خوب بررسی کرد. بعد در حالی که متعجب، بود لبخندی از رضایت زد و گفت: بهترین نقطه همین جاست، درست همین جا، بهتر از اینجا نمی‌شود. همه تعجب کرده بودند. دو روز بود که از صبح تا شام بحث می‌کردیم، ولی به نتیجه نمی‌رسیدیم؛ حتی با برادران ارتشی هم جلسه‌ای گذاشته بودیم و ساعت‌ها با همدیگر اوضاع منطقه را بررسی کرده بودیم. حالا چطور در مدتی به این کوتاهی، بروجردی توانسته بود بهترین نقطه را برای پایگاه پیدا کند؟ یکی یکی آن منطقه را بررسی می‌کردیم، همه می‌گفتند: بهترین نقطه همین جاست و باید پایگاه را همین جا زد. رفتم سراغ برادر بروجردی که گوشه‌ای نشسته بود و رفته بود توی فکر. چهره‌اش خسته نشان می‌داد، کار سنگین این یکی دو روز و کم خوابی‌های این مدت خسته‌اش کرده بود. با اینکه چشم‌هایش از بودند ولی انگار می‌درخشیدند و شادمانی می‌کردند. پهلوی او نشستم، دلم می‌خواست هرچه زودتر بفهمم جریان از چه قرار است. گفتم: چطور شد محلی به این خوبی را پیدا کردی، الآن چند روز است که هرچه جلسه می‌گذاریم و بحث می‌کنیم به جایی نمی‌رسیم. در حالی که لبخند می‌زد گفت: راستش پیدا کردن محلّ این پایگاه کار من . بعد در حالی که با نگاهی عمیق به نقشه بزرگ روی دیوار می‌نگریست ادامه داد: شب، قبل از خواب توسل جستم به وجود مقدس امام زمان (ع) و گفتم که ما دیگر کاری از دستمان برنمی‌آید و فکرمان به جایی قد نمی‌دهد، خودت کمکمان کن. بعد پلک‌هایم سنگین شد و با کردم که اگر این مشکل حل شود، به شکرانه امام زمان (ع) بخوانم. بعد خستگی امانم نداد و همان جا روی نقشه به خواب رفتم. تازه خوابیده بودم که دیدم آقایی آمد توی اتاق. خوب صورتش را به یاد نمی‌آورم. ولی انگار مدت‌ها بود که او را می‌شناختم، انگار خیلی وقت بود که با او آشنایی داشتم. آمد و گفت که اینجا را پایگاه بزنید. اینجا محل خوبی است و با دست روی نقشه را نشان داد. به نقشه نگاه کردم و محلی را که آن می‌داد را به خاطر سپردم. از خواب پریدم، دیدم هیچ کس آنجا نیست. بلند شدم و آمدم را نگاه کردم، تعجب کردم، اصلاً به فکرم نرسیده بود که در این ارتفاع پایگاه بزنیم و خلاصه این‌گونه و با توسل به وجود (ع) مشکل رزمندگان اسلام حل شد. : کتاب امام زمان (عج) و شهدا 💐🥀🌴🌺🌴🥀💐 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞صحبت‌های دلنشین مادر بر سر مزار ایشون♡ گفتم تو چرا گریه می‌کنی؟ گفت پسرم رو خواب دیدم که می‌گفت: ما همه شهید شدیم و اینایی که اومدن جای ما هیچ کاری نکردند برای این مملکت😔 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
💐🥀🕊🌹🕊🥀💐 یکی از همرزمان بزرگوار، ( فرمانده عملیات غرب کشور ) چنین نقل می کند که : جلسه ای داشتیم. و قتی که از جلسه برگشتیم ، به اتاق نقشه رفت و شروع به بررسی کرد. شب بود و بیرون ، در تاریکی فرو رفته بود. ساعت دوی نیمه شب بود ، می خواستیم عملیات کنیم . قرار بود اوّل پایگاه را بزنیم ، بعد از آنجا عملیات را شروع کنیم . جلسه هم برای همین تشکیل شده بود . با برادران ارتشی تبادل نظر می کردیم و می خواستیم برای پایگاه محل مناسبی پیدا کنیم . بعد از مدتی گفت و گو هنوز به نتیجه ای نرسیده بودیم . باید هر چه زودتر محلّ پایگاه مشخص می شد و الّا فرصت از دست می رفت و شاید تا مدت ها نمی توانستیم عملیات کنیم. چند روزی می شد که کارمان چند برابر شده بود و معمولاً تا دیروقت هم ادامه پیدا می کرد . خستگی داشت مرا از پای در می آورد . احساس سنگینی می کردم ، پلک هایم سنگین شده بود و فقط به دنبال یک جا به اندازه خوابیدن می گشتم تا بتوانم مدتی آرامش پیدا کنم . هنوز در اتاق نشسته بود ، گوشه ای پیدا کردم و به خواب عمیقی فرو رفتم . قبل از نماز صبح از خواب پریدم . آمد توی اتاق ، در حالی که چهره اش آرامش خاصی پیدا کرده بود و از غم و ناراحتی چند ساعت پیش چیزی در آن نبود . دلم گواهی داد که خبری شده است . رو به من کرد و پرسید : را چطور می خوانند؟ با تعجب پرسیدم : حالا چی شده که می خواهی نماز را بخوانی؟ گفت : نذر کرده ام و بعد لبخندی زد ... http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 بسیار فعال بود . یکبار در سال ۱۳۵۹ یا اوایل ۱۳۶۰ رفتم منطقه غرب . ایشان آن وقت در باختران بود و من از نزدیک شاهد کار او بودم . اما چیزی که از در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من بوجود آورد ، این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت ، به چیزی که فکر می کند ، مسئولیت و وظیفه است . برخی با احساسات شخصی و گروهی فکر می‌کردند یک نفر که با او موافقند ، او را تقویت کنند و کسی را که با او مخالفند ، با او مخالف کنند اما هیچ گونه حرکتی که از آن حرکت، آدم احساس کند که در آن کار شکنی یا مخالفتی هست ، انجام نمی داد و این، علاقه من به این عزیز را خیلی بیشتر کرد . من تصور می کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه جویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارض های کاری با او داشتند نشانه آن روح عرفانی بود . معاشرت که بتوانم جزئیات حالات او را بدست بیاورم، متأسفانه نداشتم ولی برخوردها و رفتارها ، نشان دهنده معنویات و روحیات افراد هستند . 🌹 🕊 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀 بسیار فعال بود . یکبار در سال ۱۳۵۹ یا اوایل ۱۳۶۰ رفتم منطقه غرب . ایشان آن وقت در باختران بود و من از نزدیک شاهد کار او بودم . اما چیزی که از در آنجا احساس کردم و یک احترام عمیقی از او در دل من بوجود آورد ، این بود که دیدم این برادر، با کمال متانت و با کمال نجابت ، به چیزی که فکر می کند ، مسئولیت و وظیفه است . برخی با احساسات شخصی و گروهی فکر می‌کردند یک نفر که با او موافقند ، او را تقویت کنند و کسی را که با او مخالفند ، با او مخالف کنند اما هیچ گونه حرکتی که از آن حرکت، آدم احساس کند که در آن کار شکنی یا مخالفتی هست ، انجام نمی داد و این، علاقه من به این عزیز را خیلی بیشتر کرد . من تصور می کنم روحیه آرامش و نداشتن حالت ستیزه جویی با دوستان و گذشت و حلم در مقابل کسانی که تعارض های کاری با او داشتند نشانه آن روح عرفانی بود . معاشرت که بتوانم جزئیات حالات او را بدست بیاورم، متأسفانه نداشتم ولی برخوردها و رفتارها ، نشان دهنده معنویات و روحیات افراد هستند . 🌹 🕊 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
آلبوم عکس | قاب هایی از زندگی مسیح کردستان 🌹به مناسبت سالروز شهادت محمد بروجردی🌹 .: بخش اول :. 🔸عکس اول: صفحه شناسنامه محمد پدر دره‌گرگی (بروجردی) 🔸عکس دوم: ایام نوجوانی در کنار برادرش 🔸عکس سوم: جشن تولد فرزند محمدی نیا (رزمنده) در منزلشان قرآن را به دوربین نشان می دهد 🔸عکس چهارم: در کنار آیت الله خامنه‌ای نمایده حضرت امام ره در شورای عالی دفاع ملی 🔸عکس پنجم: دوران نقاهت شکستگی پا به علت سقوط از بالگرد در کنار مادرش. 🔸عکس ششم: سال 1358 در کنار پیشمرگان مسلمان کرد در سنندج. 🔸عکس هفتم: در کنار شهید صیاد شیرازی 🔸عکس هشتم: در کنار حاکم دادگاه انقلاب محمد صادق خلخالی. 1357 سنندج 🔸عکس نهم: پرتره محمد بروجردی در مصاحبه با خبرنگاران قاب هایی از ناب ترین لحظات مهمانی شُهـــدا در مرکز عکاسان راهیـان نـور 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
آلبوم عکس | قاب هایی از زندگی مسیح کردستان 🌹به مناسبت سالروز شهادت محمد بروجردی🌹 .: بخش دوم :. 🔸عکس اول: خودرو حامل محمد بروجردی که در جاده مهاباد ارومیه در سه‌راهی محمدیار به علت انفجار مین مشکوک منهدم شده. 🔸عکس دوم: پیکیر شهید بروجردی 🔸عکس سوم: حسین و سمیه بروجردی در کنار تابوت پدر 🔸عکس پنجم: محسن رضایی در سوگ شهادت محمد بروجردی ابراهیم سنجقی را در آغوش کشیده 🔸عکس ششم: بدرقه پیکیر شهید بروجردی در خیابان های تهران به سمت بهشت زهرا (س). .: برای تماشای عکس های بیشتر و مطالعه زندگی نامه این شهید کلیک کنید :. قاب هایی از ناب ترین لحظات مهمانی شُهـــدا در مرکز عکاسان راهیـان نـور 🔹 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸