eitaa logo
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
3.3هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
10.1هزار ویدیو
196 فایل
💠خاطرات،وصایا،سیره عملی شهدا💠 ،انتقادات پیشنهادات @Sun_man313 🕪مسئول تبادلات و تبلیغات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k در غیر اینصورت پیام ندهید این کانال در سروش👇 https://sapp.ir/golestanekhaterat
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🕊 #معرفی_شهید 🕊 🌷مداح شهید نقی خیرآبادی 🌷 ولادت: ۴۲/۴/۳ محله نظام آبادِتهران شهادت: ۶۵/۴/۹ عملیا
📖 ✳️ .... 🌸قبل از عملیات ڪربلای یڪ، در سال ١٣٦٥ بود یڪ روزی پس از استراحت ڪوتاه ڪه از شناسایی شب قبل برگشته بودیم، دیدم تنهایی به سمت سنگری ڪه کمی از خط مقدم فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد. یڪ روز ڪنجڪاو شدم و تصمیم گرفتم نقی را تعقیب ڪنم و ببینم به ڪجا می رود. 🌺چند صد متری ڪه از محل اردوگاه سنگر پشت خط دور شدم، دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و روضه سیدالشهداء (ع) می باشد. این ڪار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون مداح اهل دل بود. اما وقتی زاویه دید خود را عوض ڪردم، ناگهان متوجه مار نسبتاً بزرگی شدم ڪه از ناحیه ڪمر تا جلوی صورت نقی بلند شده است.... 🌸ابتدا خواستم فریاد بڪشم و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و مار آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساڪت باشم اما در ڪمال ناباوری دیدم وقتی روضه نقی تمام شد؛ مار هم آرام، آرام از مقابل او دور شد. 🌺بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این مار به تو آسیب زده بود چڪار می ڪردی؟ سعی داشت از پاسخ من طفره برود، با اصرار من لب به سخن گشود و گفت: این ڪار هر روز این مار است، هر روز می آید اینجا و من وقتی روضه می‌ خوانم؛ می آید و هنگامی که روضه تمام می‌ شود؛ می‌ رود در این موقع بود ڪه از من تعهد گرفت تا وقتی ڪه زنده است این جریان را برای ڪسی بازگو نڪنم. 🌸شب عملیات ڪه فرا رسید. به عنوان چشمان تیزبین لشڪر در جلوی رزمندگان حرڪت می کرد، همچون یاران سالار شهیدان با ایمان و اطمینان قلبی ڪه داشت به پیش می رفت. در تاریڪی شب بود ڪه ناگهان گلوله خمپاره از سوی دشمن به سویش شلیڪ شد یڪی از ترڪش‌ ها به ڪتف و قلبش اصابت ڪرد هنوز رمقی داشت و یا حسین اول را با صدای بلند گفت و دومین یا حسین را نیمه جان تڪرار ڪرد و باز آخرین ذڪری ڪه لبانش را فقط تڪان می داد یاحسین بود. 🌷 🌷 ✅ منبع: خبرگزاری فارس 📈جهت عضویت در کانال گلستان خاطرات شهدا http://eitaa.com/golestanekhaterat http://sapp.ir/golestanekhaterat 🌷🌷🌷🌷🌷 🌹 🕊🕊🕊
🌴💐🥀🌷🥀💐🌴 کرامات یک یکی از نقل می‌کرد: قبل از عملیات در سال 1365 بود یک روزی پس از استراحت کوتاه که از شناسایی شب قبل برگشته بودیم، دیدم تنهایی به سمت سنگری که کمی از فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد. یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود. چند صد متری که از محل اردوگاه ( سنگر پشت خط ) دور شدم.... دیدم نقی پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و (ع) می باشد. این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون اهل دل بود. اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیة کمر تا جلوی صورت بلند شده است. ابتدا خواستم فریاد بکشم و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم، وضع بدتر شود و آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم اما در کمال ناباوری دیدم وقتی تمام شد. هم آرام، آرام از مقابل او دور شد. بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است اگر این به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟ سعی داشت از پاسخ من برود، با اصرار من لب به سخن گشود و گفت: این کار هر روز این است، هر روز می آید اینجا و من وقتی می‌خوانم می آید و هنگامی که تمام می‌شود می‌رود در این موقع بود که از من گرفت تا وقتی که است این جریان را برای کسی نکنم 🌴💐🥀🌷🥀💐🌴 http://eitaa.com/golestanekhaterat *عضویت در واتساپ👈🏻09178314082* اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──