هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
چشمههای مهربانی
از چشمان دختران میجوشد
و راز روشن رودها را
خداوند در نگاه آنان
به ودیعه گذاشته است...😍
ولادت حضرت معصومه علیها السلام
و روز دختر مبارک باد.👏🌟💕🎉🎉🎊
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من:
که تو از پنجره ی عشق
چه ها می خواهی؟!
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری!!
گاه با ماه سخن می گویی،
گاه با رهگذران...
خبرِ گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات
کیست...؟
کجاست؟!
#قیصر_امین_پور
💞اللهم عجل فرج امامنا الزمان بحق القرآن
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🌷مرا « دختر خانم » می نامند:
غروری دارم ،
ک برای تنها نبودن له نمیشود...
احساسی دارم ،
ک با منطق گدایان نمیسازد...
قلبی دارم
ک هنوز تیزی خنجر نامردی را
نخورده است ...
و زیباییهایی دارم ،
ک حراج چشمهای بیگانه نخواهد شد...
اینگونه است مشق شبهای دخترانه من...
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
🌷دختر ایـــران زمـــین🌷
خواننده: میلاد هارونی
تقدیم به اعضای خوب کانال 😍🎉
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
- اسحاق‼️
برق خونه ےشما هم قطع میشه
+ نه رئیس، گفتم یه ڪابل مستقیم از
نیروگاه ڪشیدن 😎،
بگم براےشما هم بکشن⁉️
- آره ،فقط ڪابلش قوےباشه،
ویلامون بزرگه ڪولر گازےزیاد داریم😁
_مردمو چه ڪنیم؟!😦
+ #دوباره بریم تو اتاق تا
صب واسشون گریه ڪنیم😂
ڪلیڪ نڪنی دچاربرق گرفتگےمیشے 😜👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
علاقه محمد به #حضرت_مادر_سلام_الله_علیها 🌹
روی انگشترش نام #حضرت_مادر،فاطمة الزهرا(س) نقش بسته بود.
محمد علاقه ی زیادی به حضرت مادر داشت.
مادرش میگفت سحرگاه سیزده شهریور،
همان موقع #شهادت محمدم خواب دیدم سرش را برروی زانوهام گذاشته بعد گفت:
یازهرا(س)
و سرش از زانوهام افتاد...🕊
راوی:مادر بزرگوار شهید غفاری🌹
#شهید_محمد_غفاری
#شهید_مظلوم_نیروی_صابرین
http://eitaa.com/golestanekhaterat
🌷🌷
🔷گلستان خاطرات شهـــدا🏴🔷
علاقه محمد به #حضرت_مادر_سلام_الله_علیها 🌹 روی انگشترش نام #حضرت_مادر،فاطمة الزهرا(س) نقش بسته بود.
🕊🍃🌺🍃🕊
🌹شهید محمد غفاری🌹
27ساله بود و اهل همدان، از خصوصیات بارزش مظلومیت،متانت و خوش رفتاریش و درسخون بودنش بود
تازه هم ازدواج کرده بود.
هرسال ماه محرم خونه پدرش مراسم عزاداری برگزار میکردند.
🌷خود شهید تعریف میکرد:
یکی از روزهای محرم 88بعدمراسم که حسابی خسته شده بودم،خوابم برد.
کمی قبل اذان صبح خواب دیدم شهیدچیت سازیان و چندنفری باهاش بودن،که اونارو نمیشناختم
ایشون رو به من کرد و گفت:حتما به مراسمتون میایم و سرمیزنیم.😊
گفتم دلم میخواد باهاتون بیام😔
گفت می آیی اما هنوز وقتش نرسیده...
تموم درهای کمد از داخل عکس شهدا چسبونده بود😍
بین عکس ها، یه جای خالی بود که میگفت عکسم رو بعد شهادتم اینجا بچسبونید.
🔹از زبان پدر شهید:
روز شنبه با پسرم تماس گرفتم☎️(یکشنبه شهید شد)
معمولا شب ها باید زنگ میزدم اخه روز تلفنش قطع بود.
باهاش احوالپرسی کردم😊
گفتم: کاری نداری؟
گفت: بابا برام دعای مخصوص بکن.
شب یکشنبه عملیات خودشون رو شروع کردند.
طبق گفته دوستانش ساعت4و 28 دقیقه شهید شد و به آرزوش رسید.
شهید محمد غفاری در 13شهریور 1390 درارتفاعات جاسوسان ودر درگیری با گروه تروریستی پژاک به شهادت رسید.
مزار این شهید در گلزار شهدای باغ بهشت همدان هست.
🌷بخشی از وصیت نامه🌷
راه ما چیزی جز پیروی از ولایت فقیه به حق نیست.
چشم و گوشتان به فرمان ولایت فقیه باشد.
یاسیدالشهدا(ع)
قسم به مادرپهلوشکسته ات ،من پاسدار که متعلق به تو هستم طوری وارد قیامت کن که مایه شرمندگی شما نشوم.
🌺شادی روح پرفتوحش صلوات🌺
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
عصمت به پای عصمت تو سجده می کند
معصومهای و عصمت کبرای دیگری
ای زینبی که،عالمه بی معلمی
زین رو کنی به شهر خودت علم پروری
🌷میلاد حضرت معصومه (س)
و روز دختـر مبارک.
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
ای بهار آرزوی نسل فردا، دخترم
ای فروغ عشق از روی تو پیدا، دخترم
چشم و گوش خویش را بگشا کزراه حسد
نشکند آیینه ات را چشم دنیا، دخترم
دست در دست حیا بگذار و کوشش کن مدام
تا نیفتی در راه آزادی از پا، دخترم
کوه غم داری اگر بر دوش دل همچون پدر
دم مزن تا می توانی از دریغا، دخترم
با مدارا می شوی آسوده دل، پس کن بنا
پایه رفتار خود را بر مدارا، دخترم
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
💟به نام الهه زیبایی ، مهربانی ، لطافت و ناز، « دختر »
و سوگند بر کسی که آفریده شد تا به جهان زیبایی ببخشد.
سوگند بر کسی که با لبخندش ویا قطره ای از اشکش
تمام منطق های جهان را بی منطق می کند.
و به زانو در می آورد تمامی قانون های محصور کننده را....
امروز میخواهم از دخترانه های
با احساسی بگویم که خط به خط نوشته ام را در بر میگیرد....
تا بیان کنم آنچه را که در خور شان تمامی دختران است...
میخواهم از چادرسفید با گل های ریز صورتی،از سجاده ،
از مناجات و از بوی بهشت بعضی دختران پاک دامن سخن بگویم. ...
از گریه های یواشکی بعضی دختران برای دیدن اندوه برادر،
سفید شدن شقیقه های پدر و چین و چروک بر جبین مادر سخن بگویم...
از غمخوار بودن،همراز بودن؛و مهربانی کردن دختر...
از کسی که طنین خنده های دلبرانه اش
منبعی از گرما و انرژی را برای هرخانه به ارمغان می آورد...
دروصف دختر میتوان گفت که
دختر دنیایی از احساسات بکری است که روز به روز از این احساسات رونمایی میشود
و اورا به مرز رویای سبز شکوفایی می رساند.
آری!یک دختر میتواند جسور و بلند پرواز باشد...
وبه آرزوهایش قول رسیدن بدهد...
میتواند الهه ای از استقامت باشد و با غرور و متانت خود،
آسمان را در حسرت تماشای خود نگاه دارد...
گاهی دختران در دنیای ظریف و نقره گون خود غرق می شوند ...
در آن قدم میزنند...
خیالبافی میکنند...
و گاهی با خیالاتشان زندگی میکنند....
در دنیایی که رنگ غالب، صورتی است...
دامن ها پرچین و گلدار است...
و بهترین خوراکی های دنیا لواشک و آب نبات چوبی
و بستنی شکلاتی است.
در دنیایی که لاک های رنگ رنگی با لباس ها ست میشوند ...
و بازهم دختران سردرگم برای انتخاب لباس اند ...
در دنیایی که شناسنامه تمامی گل ها را به نام دختر زده اند...
و تمام عروسکها با نوای مادرانه دختران به خواب رفته اند
و از این نوای دل انگیز است که
تابه حال از خواب بیدار نشده اند...
دردنیایی که گیسوان کمند دختران
گاهی با ناز بافته میشود
و گاهی آزادانه در باد رها میشود...
این که میگویند دختران چادری فرشته اند...
بی شک حقیقتی است انکار ناپذیر ،
گویی خدا دو بال حیا و تقوا را به آن ها هدیه کرده است،
وچادرشان را همچون تاج بندگی برسرشان نهاده است
و گویی عفت،عشق ،مهربانی،صفا و غیرت را برچادرشان سنجاق کرده است
که این چنین سنگین و با وقار قدم بر میدارند...
*🎊و اما کلام اخر
فرشته زمینی،الهه مهربانی ،
تجلی گاه زیبایی، روزت مبارک*🌷
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🔷 ولادت حضرت معصومه (س) و #روز_دختر بر تمامی دختران پاک این سرزمین تبریک و تهنیت باد.
راستی این روز را چه کسی به دختران شهدا تبریک میگوید؟
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
🔺 23 تیر سالروز #عملیات_رمضان
در این عملیات تعدادی از رزمندگان اسلام که در اوج گرما در حال نبرد با دشمن بودند، با لبهایی خشک به عشق زیارت اباعبدالله الحسین(ع) آسمانی شدند و به سوی خدا پرواز کردند.
📈جهت عضویت در کانال
گلستان خاطرات شهدا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
http://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷
📚#آیه_های_جنون
📚#قسمت_327
حامد بہ سمت آبدارخانہ مے رود،از پشت میز ڪنار مے آیم و صندلے را مرتب بہ سمت جلو مے ڪشم.
دلم مے گیرد،بہ اینجا عادت ڪردہ ام! بغض ڪم رنگے در گلویم مے نشیند!
نگاهم را بہ گلدان ها مے دوزم،زمزمہ میڪنم:شما اینجا یادگارے بمونید!
ڪیفم را از روے میز برمیدارم و دستہ ڪلید را در دست میگیرم،دلم راضے بہ رفتن نیست!
با وجود بد خلقے هاے این روزهاے روزبہ اینجا را دوست دارم!
مقابل در مے ایستم و چند تقہ بہ در میزنم،چند ثانیہ بعد صداے روزبہ مے پیچد:بفرمایید!
دستگیرہ ے در را مے فشارم و وارد اتاق میشوم،همانطور ڪہ در را مے بندم مے گویم:خستہ نباشید!
روزبہ رو بہ روے پنجرہ ایستادہ،سیگارے میان دو انگشتش گرفتہ و بیرون را تماشا مے ڪند،بدون اینڪہ بہ سمتم سر برگرداند مے گوید:سلامت باشید! همچنین!
بہ چند قدمے میزش میرسم و دستہ ڪلید را روے میز مے گذارم:پروندہ ها رو مرتب ڪردم،تو یہ ڪاغذ هم براے خانم عزتے ڪارهاے این مدت رو یادداشت ڪردم.
سریع زیپ ڪیفم را مے ڪشم و ڪاغذ را بیرون مے آورم.
ڪاغذ را ڪنار دستہ ڪلید مے گذارم و مے گویم:ممنون میشم سفتہ ها رو بدید!
روزبہ نیم رخش را بہ سمتم بر مے گرداند و پس از چند ثانیہ مڪث ڪامل بہ سمتم بر مے گرداند.
تہ سیگارش را داخل سطل زبالہ مے اندازد و جدے مے گوید:میخواید برید؟!
نگاهے بہ ساعت مچے ام مے اندازم و مے گویم:بلہ! پنج دقیقہ بہ چهارہ! گفتم سریع دستہ ڪلید و لیست ڪارا رو تحویل بدم. امیدوارم این مدت ازم راضے بودہ باشید!
بدون حرف چند ثانیہ نگاهش را بہ چشم هایم مے دوزد،نمے توان چیزے را در چشم هایش تشخیص داد!
بے روح بہ نظر مے رسند!
دستے بہ موهاے مرتبش مے ڪشد و مقابل میزش زانو میزند.
مشغول باز ڪردن گاو صندوق است،صداے زنگ پیام موبایلم بلند میشود.
نگاهے بہ روزبہ مے اندازم ڪہ مشغول گشتن داخل گاو صندوق است!
موبایلم را بیرون میڪشم و آرام مے گویم:گلدونا رو نمیبرم! لطفا بہ خانم عزتے بگید مراقبشون باشہ!
نام مطهرہ روے صفحہ نقش بستہ،پیام را باز میڪنم!
"سرڪار خانم آیہ نیازے وڪیل مدافع آقاے محمدرضا حسینے باید عرض ڪنم بہ یُمن قدم هاے نحسِ شما فردا عصر راس ساعت پنج مادرِ نامبردہ براے صحبت و ارائہ دادن مدارڪے از نامبردہ بہ محضر ما و مادرمان مے رسد!
با حوالہ ڪردن ڪلے حس تنفر بہ شما!
مطهرہ هدایتِ شاڪے پروندہ!"
بعد از گذشت نزدیڪ یڪ سال و پنج ماہ لبخندے از صمیم قلب روے لب هایم نقش مے بندد!
لبخندے از شوق!
لبخندے از جان!
ریز میخندم و براے مطهرہ مے نویسم.
"از دست تو! مثل اینڪہ این دفعہ من باید از تو شیرینے بگیرم!"
یڪ دقیقہ بعد مطهرہ جواب میدهد:
"عزیزم تو باید بیاے از من درد بگیرے!"
لبخندم عمیق و عمیق تر میشود،برایش خوشحالم از صمیم قلب!
سنگینے نگاہ ڪسے را احساس میڪنم،سرم را بلند مے ڪنم ڪہ مے بینم روزبہ سفتہ بہ دست پشت میز ایستادہ و نگاهم میڪند.
بدون اینڪہ لبخند را از ڪنج لب هایم ڪنار بزنم مے گویم:پیداشون ڪردید؟!
روزبہ عجیب بہ چشم هایم زل زدہ،منتظر جوابش هستم ڪہ مے گوید:چرا اینطورے مے خندے؟!
گیج میشوم از این فعلِ مفرد!
سریع لبخندم را مے خورم،معذب نگاهم را بہ میز مے دوزم.
گیج مے پرسم:چطورے؟!
با جملہ اش قلبم از هم مے پاشد!
_یہ جورے ڪہ انگار فقط تو بلدے بخندے!
✍نویسنده:لیلے سلطانی
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📚#آیه_های_جنون
📚#قسمت_328
بدون اینڪہ لبخند را از ڪنج لب هایم ڪنار بزنم مے گویم:پیداشون ڪردید؟!
روزبہ عجیب بہ چشم هایم زل زدہ،منتظر جوابش هستم ڪہ مے گوید:چرا اینطورے مے خندے؟!
گیج میشوم از این فعلِ مفرد!
سریع لبخندم را مے خورم،معذب نگاهم را بہ میز مے دوزم.
گیج مے پرسم:چطورے؟!
با جملہ اش قلبم از هم مے پاشد!
_یہ جورے ڪہ انگار فقط تو بلدے بخندے!
خون بہ صورتم مے دود،هاج و واج نگاهش میڪنم!
هر لحظہ منتظرم بزند زیر خندہ و بگوید شوخے ڪردہ! با اینڪہ تا الان آدم فوق العادہ سر سخت و جدے اے بودہ اما میتواند شوخے ڪند!
ولے چهرہ ے جدے اش این را نمے گوید!
یڪ دستش را داخل جیب شلوارش بردہ و جدے بہ چشم هایم زل زدہ!
آب دهانم را قورت مے دهم:متوجہ نشدم!
بدون اینڪہ تغییر حالت بدهد مے گوید:گفتم چرا یہ جورے میخندے ڪہ انگار فقط تو بلدے بخندے؟!
بہ خودم مے آیم! اخم هایم را درهم مے ڪشم:شوخے جالبے نبود!
سفتہ ها را بہ سمتم مے گیرد:شوخے نبود!
گیج شدہ ام،باور نمے ڪنم روزبہ این حرف را گفتہ باشد!
میخواهم دلیلے پیدا ڪنم اما چهرہ ے مطهرہ جلوے چشم هایم نقش مے بندد!
دندان هایم را روے هم مے فشارم:براتون متاسفم!
میخواهم سفتہ ها را بگیرم ڪہ سریع دستش را عقب مے ڪشد،لبخند ڪم رنگے در چشم هایش مے بینم!
_براے چے متاسفے؟!
دستم را مشت میڪنم:براے حرف شما!
سرم را بہ نشانہ ے تاسف برایش تڪان میدهم،میخواهم بہ سمت در بروم ڪہ سریع مے گوید:سفتہ هات!
بہ سمتش بر مے گردم و انگشت اشارہ ام را تڪان میدهم:اجازہ ندادم از فعل مفرد استفادہ ڪنید!
لبخند ڪجے تحویلم مے دهد:اجازہ نخواستم!
دندان هایم را روے هم مے سابم،مطمئنم صورتم سرخ شدہ!
با حرص مے گویم:سفتہ ها ارزونے خودتون! هرڪارے دلتون میخواد باهاشون ڪنید!
با قدم هاے بلند خودم را جلوے در مے رسانم،همین ڪہ دستگیرہ ے در را مے فشارم ڪسے چند تقہ بہ در مے زند!
با حرص در را باز مے ڪنم،فرزاد متعجب نگاهم مے ڪند!
بدون اینڪہ چیزے بگویم با عجلہ از ڪنارش عبور مے ڪنم و تقریبا بہ سمت آسانسور مے دوم!
صداے فرزاد بہ گوشم مے رسد:روزبہ چے شدہ؟!
در آسانسور باز میشود،سریع وارد آسانسور میشم نگاهم بہ آینہ مے افتد.
صورتم گُر گرفتہ و چشم هایم ترسیدہ! نفس عمیقے مے ڪشم و چشم هایم را مے بندم و دستم را روے قلبم مے گذارم.
آسانسور متوقف میشود،با عجلہ و نفس نفس زنان از ساختمان خارج میشوم.
سرم را ڪہ بلند مے ڪنم روزبہ را مے بینم ڪہ از پنجرہ ے اتاقش بہ من چشم دوختہ!
اخم غلیظے تحویلش میدهم و نگاهم را از او مے گیرم!
از او خوشم نمے آید!
دوبارہ مطهرہ مقابل چشم هایم نقش مے بندد،عرق سردے روے تنم مے نشیند!
ناگهان شهریور چقدر سرد شد!
دیگر این طرف ها پیدایم نخواهد شد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
دستے بہ موهاے رها شدہ ام مے ڪشم و با دقت نام ڪتاب هایے ڪہ استاد گفتہ میخوانم.
روے زمین غلتے میزنم و دفتر یادداشت را مے بندم،دہ روز از خروجم از شرڪت گذشتہ!
هربار ڪہ یاد حرف هاے روزبہ مے افتم حالم بد مے شود! ذهنم درگیر این شدہ ڪہ چرا بہ یڪ بارہ آن حرف ها زد!
با حرص پوفے میڪنم و صاف روے تخت مے نشینم،چند ثانیہ بعد صداے زنگ در بلند مے شود.
مادرم جواب میدهد:بفرمایید!
_تویے مطهرہ جان؟! آرہ عزیزم بیا تو!
رنگ از صورتم مے پرد،نمے دانم چرا ولے عذاب وجدان دارم و نمیخواهم با مطهرہ رو بہ رو بشوم!
یڪ دقیقہ بعد صداے پر انرژے مطهرہ مے پیچد،با مادرم مشغول سلام و احوال پرسے میشود.
چند ثانیہ بعد چند تقہ بہ در مے خورد،از روے تخت بلند میشوم و مے گویم:بیا تو مطے!
در باز میشود و چهرہ ے خندان مطهرہ نمایان!
سعے مے ڪنم لبخند بزنم،همانطور ڪہ چادر مشڪے اش را در مے آورد مے گوید:سلام خانم وڪیل!
_سلام عروس! شما ڪجا اینجا ڪجا؟!
چادر و روسرے اش را بہ سمتم پرت مے ڪند ڪہ در هوا مے گیرمشان!
بہ شوخے مے گویم:عروس بہ این وحشے اے ڪے دیدہ؟!
مے خندد:عزیزم من تا تو رو ڪفن پوش نڪنم لباس عروس نمے پوشم!
ابروهایم را بالا میدهم:مطهرہ در خواب بیند پنبہ دانہ!
روے تخت مے نشیند و بستہ ے گزے ڪنارش مے گذارد.
_بیا ڪہ شیرینے رهایے مو برات آوردم!
خودم را روے تخت پرت میڪنم:رهایے از مجردے؟!
نچے مے گوید و ادامہ میدهد:رهایے از آقاے محمدرضا حسینے!
گیج نگاهش میڪنم ڪہ ادامہ میدهد:رفت ڪہ رفت! من حالا حالا ها ور دلتم!
پیشانے ام را بالا مے دهم:شوخے میڪنے؟!
جدے مے گوید:نہ!
_یعنے چے؟!
✍نویسنده:لیلے سلطانے
http://eitaa.com/golestanekhaterat
https://sapp.ir/golestanekhaterat
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هدایت شده از خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد| شعرخوانی در حضور رهبرانقلاب:
🌺 من برايش مصرعی میگویم و رد میشوم؛ لطف باباهاست معمولا به دختر، بيشتر
⭐️سالروز ولادت حضرت معصومه (س)
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
🌷🌷🌷