#شهید_ناصر_یارمحمدیان
#خلاصه_زندگی_نامه:
ناصر یارمحمدیان نهم خرداد ۱۳۴۶، در شهرستان #اصفهان چشم به جهان گشود. پدرش #حسن، آهنگر و جوشکار بود. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال ۱۳۶۱ به عنوان #بسیجی در جبهه ها حضور يافت. چهاردهم آبان ۱۳۶۲، در #مریوان بر اثر اصابت #ترکش به سر و پا توسط نیروهای ملعون عراقی به فیض #شهادت نائل آمد. او #ششمین شهید از #هفت شهید خانواده است.
مزار #پاک و #مطهر این شهید بزرگوار در گلستان شهدا اصفهان واقع است.
فرازهای از #وصیت_نامه شهید:
اولین وظیفه ای که بر گردن تمامی ما مسلمین است #پیروی_کردن از #فروع_دین است، #اطاعت از این احکام برای #خودسازی انسان ها آمده است و این موضوع باعث می شود که به خدا نزدیکتر شویم. در مجالس عزاداری #ائمه_معصومین شرکت کنید که این مجالس #روحیه_ساز است.
از #خواهران می خواهم #حجاب کامل اسلامی را رعایت کنند که حفظ این #حجاب_اسلامی سد محکمی در مقابل ابرقدرت های جهان است و در غیر اینصورت #خون_شهیدان را پایمال کرده اید.
مواظب باشید از حد اسلام خارج نشده و هیچ موقع #امام را تنها نگذارید. از دعاهای #امام_زمان_عج ، #توسل ، #زیارت_عاشورا و #کمیل غافل نشوید. از #مرگ نترسید و به طرف #مرگ_در_راه_خدا و #شهادت بروید.
در آخر بدانید:
#شهادت سعادتی برای یاران واقعی اسلام است.
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@Golestanshohadaesf
#اختصاصی_کانال_گلستان_شهدا
#استخاره و #توسل به حضرت مادر (س)
ستون گردانها پشت میدان مین مانده،
تشویش و اضطراب در چهرهی بیشتر فرماندهان موج میزند، تا دقایقی دیگر رمز #عملیات_فتح_المبین اعلام میشود.
باید کاری کنیم اما....
مصطفی در تاریکی شب خودش را به سنگر فرماندهان رساند؛ وقتی #حسین_خرازی شرایط را برای او توضیح داد کمی فکر کرد به اطراف و سنگر های دشمن نگاه کرد بعد پرسید راهکار های دیگر چگونه اسـت؟ میشود از مسیر دیگه ای رفت؟
یکی از بـچه های اطلاعات راهکار دیگـری را در سمت راست منطـقهی عملیاتی به او نشان داد. امـا گـفت: ایـن مسیر شناسایی نشده
همه ناراحت بودند. فرصت فکر کردن هم نداشتیم چـه رسد به شناسایی محور جدید مصطـفی #قرآن کوچکش را از جیب برداشت و در دست گرفت، در تاریکی شـب توسلی به حضرت زهرا (س) پیدا کرد، در درون خودش ڪلماتی را نجوا کرد بعـد هـم اذکاری گفت و قرآن را باز کرد...
نگاهی به صفحهی بـاز شده انداخت و خیلی قاطع و محکم گفت: از این محور نمیرویم! بعد محور سمت راست را نشان داد و گفت: از اینجا میزنیم به دشـمن! سمت راست منطقه ای به نام #باغ_شماره_هفت بود.
چند تن از فرماندهان اعتراض کردند.
گفتند: این منطقه شناسایی نشده ! ما نمیدانیم آنجا چه خبر است.
اما حسین که به #استخارههای مصطفی اعتقاد قلبی داشت هیچ تردیدی نکرد حرکت بچه ها به سمت باغ شماره هفت آغاز شد...
دقایقی بعد از پشت بی سیم ها رمز #یازهرا (س) برای آغاز عملیات فتح المبین اعلام شد، اعلام این رمز اشک دیدگان مصطفی و بسیجی ها را جاری کرد...
هوا هنوز روشن نشده بود، منـطقه باغ شمارهی هفت فتح شد.
📚 مصطفی خاطرات سردار شهید حجةالاسلام #مصطفی_ردانی_پور
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@Golestanshohadaesf
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: ۲۵ سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت_پانزدهم
#توسل
🍃مصطفی از همان روزهای اول جنگ امر مهمی را پایه گذاری کرد. او اثبات نمود که اثر معنویات در افزایش قدرت رزمندگان از هر سلاحی بالاتر است. او هر جا بود نماز جماعت برپا می کرد. در برگزاری دعای کمیل و توسل پیشقدم می شد. مجالس دعای او انسان را متحول می کرد. در پایان جلسات فرماندهان، مجلس توسل برپا می کرد. در میان فرماندهان ارتش یکی بود که عاشق توسل های او شده بود. مصطفی آموخته های او را تغییر داد. سرهنگ نیاکی عاشق مصطفی بود. یک بار به ما گفت: «قدر مصطفی را بدانید، شاید در هر صد سال یک نفر مثل او پیدا شود که برای این سرزمین عزت بیاورد.»
🍃فراموش نمی کنم. مجلس دعا به پایان رسید. اما تازه کار اصلی او شروع شد. مصطفی بدون اینکه از حالت دعا خارج شود. با پای برهنه حرکت کرد. بیابان را در جهت شرق طی نمود. سیل اشک از چشمانش جاری بود. حالت عجیبی ایجاد شد. صدای سربازان امام زمان (عج) در بیابان پیچیده بود: يابن الحسن کجایی، آقا چرا نیایی. این برنامه همیشگی او بود.
🍃مصطفی قبل از اینکه برای دیگران بخواند برای خودش می خواند. نوری که در وجود مصطفی تابیده بود از جنس دیگری بود.در دعا، در ضجه زدن، در مولا مولا گفتن، در گریستن و مناجات نیمه شب، در خروشیدن بر دشمن در خط مقدم و ...از همه برتر بود. او در میان بچه هایی که عاشق شهادت بودند جلودار بود. آقا را صدا می زد. آنقدر با ناله ی خودش مولا را خطاب قرار داد تا مورد عنایت واقع شد!
📚 کتاب مصطفی، صفحه ۸۲ الی ۸۳
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf