هر_روز_با_شاهنامه۲۴۶۵
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۲۳
گفتار اندر نامۀ نوشین روان به قیصر وپاسخ قیصر.
سر خامه چون کرد رنگین بقار
نخست آفرین کرد بر کردگار
نگارندهٔ برکشیده سپهر
کزویست پرخاش و آرام و مهر
به گیتی یکی را کند تاجور
وزو به یکی پیش او با کمر
اگر خود سپهر روان زان تست
سر مشتری زیر فرمان تست
به دیوان نگه کن که رومینژاد
به تخم کیان باژ هرگز نداد
تو گر شهریاری نه من کهترم
همان با سر و افسر و لشکرم
چه بایست پذرفت چندین فسوس
ز بیمِ پی پیل و آوای کوس
بخواهم کنون از شما باژ و ساو
که دارد به پرخاش با روم تاو؟
به تاراج بردند یک چند چیز
گذشت آن ستم برنگیریم نیز
ز دشت سواران نیزهوران
برآریم گرد از کران تا کران
نه خورشید نوشینروان آفرید
وگر بستد از چرخ گردان کلید
که کس را نخواهد همی از مهان
همه کام، او یابد اندر جهان
فرستاده را هیچ پاسخ نداد
به تندی ز کسری نیامدش یاد
چو مهر از برِ مشک بنهاد گفت
که با تو صلیب و مسیحست جفت
فرستاده با او نزد هیچ دم
دژم دید،پاسخ بیامد دژم
بیامد بر شاه ایران چو گرد
سخنهای قیصر همه یاد کرد
چو برخواند آن نامه را شهریار
برآشفت با گردش روزگار
همه موبدان و ردان را بخواند
وزان نامه چندی سخنها براند
سه روز اندران بود با رایزن
چه با پهلوانان لشکر شکن
چهارم بران راست شد رای شاه
که راند سوی جنگ قیصر سپاه
#توضیح:
نویسنده قلم را به مرکّب سیاه رنگین نمود و نخست خدای جهان را ستایش کرد ونامه را با نام خدا آغاز نمود.
آن خدایی که نگارنده وخالق آسمان بلند است و پرخاش گری وآرامش ومهربانی همه از اوست.
نامه را به این صورت ادامه داد:
ای نوشین روان خدای جهان تورا صاحب تاج وتخت کرده است.وحالا انتظار داری، من که برتر از خودت هستم،کمربسته درخدمتت باشم؟
گیرم که آسمان گردنده ازآن تو وستارۀ مشتری هم زیر فرمانت باشد اما اگربه دفتر ودیوان پادشاهی نگاه کنی می بینی که رومیان هیچگاه باجگزار ایران نبوده اند و به نژاد کیانیان هرگز باج نداده اند.اگر تو شاهی من هم کمتر ازتو نیستم و تاج وتخت و سپاه ولشکر دارم.
چقدر ما باید ازترس پای پیلان و آوای کوس ایرانیان این تحقیر هارا بپذیریم.ما اکنون اراده کرده ایم که از شما باج بگیرم.چه کسی میتواند با پرخاشگری دربرابر سپاه روم تاب بیاورد؟
زمانی ایرانیان ازما چیزهایی به تاراج می بردند اما آن زمان وآن ستمی که بر ما می شد گذشت ودیگر ازآن نام نمی بریم.
ما اکنون بر دشت سواران نیزه گزار یعنی سراسر سرزمین اعراب می تازیم وآنهارا زیر فرمان خود درمی آوریم.
ای نوشین روان تو که خورشید را نیافریده ای وازآسمان گَردان هم کلید فتح وپیروزی نگرفته ای که هیچکس را جز خودت، بزرگ به حساب نمی آوری ومی خواهی تمام جهان به کام تو باشد.
قیصرچنان خشمگین بود که اصلاّ پاسخ سخن های شفاهی فرستادۀ نوشین روان را نداد وازکسرا هم یادی نکرد.
مُهر برنامۀ مُشکین زد وبه فرستاده ازروی طنز وتمسخر گفت:برو که صلیب ومسیح همراهت باشد.
فرستاده چون دید که قیصر خیلی خشمگین است چیزی نگفت واوهم با خشم بارگاه قیصررا ترک کرد وبا شتاب بسوی شاه ایران آمد وسخنان قیصررا به شاه گفت ونامه را نیز به اوداد.
شاه چون نامۀ قیصررا خواند،
ازگردش روزگار برآشفت و همۀ موبدان وبزرگان را نزد خود فراخواند ودربارۀ نامۀ قیصر با آنها سخن گفت.
سه روز در مورد این نامه با بزرگان وپهلوانان رای زنی می کرد.روزچهارم اندیشه ورای شاه برآن قرار گفت که برای جنگ بسوی قیصر لشکر برانَد.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۶۶
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۲۴
گفتار اندر لشکر کشیدن نوشین روان به جنگ قیصر روم.
برآمد ز در نالهٔ گاودم
خروشیدن نای و روینیه خم
به آرام اندر نبودش درنگ
همی از پی راستی جُست جنگ
سپه برگرفت و بنه برنهاد
ز یزدان نیکی دهش کرد یاد
یکی گرد برشد که گفتی سپهر
به دریای قیر اندر اندود چهر
بپوشید روی زمین را به نعل
هوا یک سر از پرنیان گشت لعل
نبد بر زمین پشه را جایگاه
نه اندر هوا باد را ماند راه
ز جوش سواران واز گرد پیل
زمین شد به کردار دریای نیل
جهاندار با کاویانی درفش
همیرفت با تاج و زرّینه کفش
همی برشد آوازشان بر دو میل
به پیش سپاه اندرون کوس و پیل
پس پشت و پیش اندر آزادگان
بشد پیش تا آذرابادگان
چو چشمش برآمد به آذرگشسب
پیاده شد از دور و بگذاشت اسب
ز دستور پاکیزه بَرْسَمْ بجست
دو رخ را به آب دو دیده بشست
به باژ اندر آمد به آتشکده
نهادند کرسی به زر آژده
نهاده براو نامهٔ زند و است
به آواز برخواند موبد درست
رد و هیربد پیش، غلتان به خاک
همه دامن کُرته ها کرده چاک
بزرگان برو گوهر افشاندند
به زمزم همی آفرین خواندند
چو نزدیکتر شد نیایش گرفت
جهانآفرین را ستایش گرفت
وزو خواست پیروزی و دستگاه
نمودن دلش را سوی داد راه
پرستندگان را ببخشید چیز
به جایی که درویش دیدند نیز
یکی خیمه زد پیش آتشکده
کشیدند لشکر ز هر سو رده
#توضیح:
از درگاه نوشین روان به نشانۀ آماده شدن برای رفتن به جنگ،صدای شیپور وکوس رویین برآمد.شاه آرام وقرار نداشت وبرای اینکه بتواند داد تازیان را از قیصر روم بستاند،جنگ را انتخاب کرد.سپاه را آماده کردند و باروبنه را روی چهارپایان نهاندند وبا یاد خدای نیکی دهش،راه افتادند.از حرکت سپاه او چنان گرد وخاکی به هوا بلند شد که گویی آسمان چهرۀ خودرا به قیر اندوده بود.سراسر روی زمین از نعل اسبان پوشیده شد و هوا از اهتزاز پرچم های حریر سرخ رنگ، مانند عقیق شده بود.
ازانبوه سپاهیان در زمین پشه راه عبور نداشت ودر هوا باد نمیتوانست گذرکند.
از جوش وخروش وجنبش سپاه وگرد پای پیلان،زمین مانند رود نیل خروشان ونالان به نظر می رسید.
شاه نوشین روان با درفش کاویانی وتاج وکفش های زرّین جلوی سپاه راه می پیمود.
سر وصدای سپاه تا دو میل می رفت.پیشاپیش لشکر پیلان بودند که طبل های بزرگ روی آنها بسته شده بود.
پشت پیلان وجلوی سپاه آزاد مردان وبزرگان ایران در حرکت بودند وبه همین صورت بسوی آتشکدۀ آذر گشسب که در آذربایجان بود،می رفتند.
نوشین روان وقتی ازدور آتشکده را دید،از اسب پیاده شد واز وزیر خود بَرسَم پاکیزه طلب کرد.با نزدیک شدن به آتشکده گریان شد و درحالیکه زیر لب اورادی زمزمه می کرد وارد آتشکده شد.
یک کرسی زراندود در آتشکده قرارداه وکتاب اوستا و زند را که تفسیر اوستا هست روی آن نهاده بودند وموبد به آواز بلند،کتاب مقدس اوستارا می خواند.بزرگان وپرستارانِ آتش برخاک افتاده وهمه دامن پیراهن خودرا چاک کرده وبه نیایش خدا مشغول بودند.
بزرگان برشاه گوهر نثار می کردند وبه حالت زمزمه ونه فریاد،برشاه آفرین می خواندند.شاه چون به محل آتش نزدیکتر شد به نیایش وستایش جهان آفرین پرداخت و از خدا خواست که اورا درجنگ پیروز و پادشاهیش را استوار گرداند ودلش را بسوی داد گری رهنمون باشد.
سپس به پرستاران ونگهبانان آتش وبیچارگان، بسیار چیز بخشید.
دستور داد خیمه ای پیش آتشکده زدند وسپاهیان در دوطرف خیمه به صف شدند.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۶۷
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۲۵
گفتار اندر لشکر کشیدن نوشین روان به جنگ قیصر روم.
دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهای بایسته چندی براند
یکی نامه فرمود با آفرین
سوی مرزبانان ایران زمین
که ترسنده باشید و بیدار بید
سپه را ز دشمن نگهدار بید
کنارنگ با پهلوان هرک هست
همه داد جویید با زیردست
بدارید چندانک باید سپاه
بدان تا نیابد بداندیش راه
درفش مرا تا نبیند کسی
نباید که ایمن بخسبد بسی
از آتشکده چون بشد سوی روم
پراگنده شد زو خبر گردِ بوم
به پیش آمد آنکس که فرمان گزید
دگر زان بر و بوم شد ناپدید
جهاندیده با هدیه و با نثار
فراوان بیامد بر شهریار
به هر بوم و بر کو فرود آمدی
ز هر سو پیام و درود آمدی
ز گیتی به هر سو که لشکر کشید
جز از بزم و شادی نیامد پدید
چنان بد که هر شب ز گردان هزار
به بزم آمدندی بر شهریار
چو نزدیک شد رزم را ساز کرد
سپه را درم دادن آغاز کرد
سپهدار شیروی بهرام بود
که در جنگ با رای و آرام بود
چپ لشکرش را به فرهاد داد
بسی پندها بر دلش کرد یاد
چون اشتاد پیروز بر میمنه
گشسب جهانجوی پیش بنه
به قلب اندر اورند مهران به پای
که در کینه گه داشتی دل به جای
طلایه به هرمزد خراد داد
بسی گفت با او ز بیداد و داد
به هر سوی رفتند کارآگهان
بدان تا نماند سخن در نهان
#توضیح:
وقتی نوشین روان نزدیک آتشکدۀ آذر گشسب،اردو زد وبرای مدتی درانجا ماند،دبیر خردمند خودرا فراخواند واز او خواست نامه ای بنویسد و درآن نامه سخنانی را که لازم می دانست به گوش مردم برساند به او گفت تا درنامه بیاورد وبرای مرزبانان ایران زمین بفرستد.
محتوای نامه به این صورت بود:
ای مرزبانان ایران زمین،ازخدا بترسید وبیدار وهوشیار باشید وسپاه خودرا از دشمنان درامان نگهدارید. ای مرزبانان و پهلوانان، بکوشید که با زیردستان به دادگری رفتار کنید.
به اندازه ای سپاه برای خود تهیه نمایید که بداندیشان هوس دستیابی به شما در سر نپرورانند.
من ازکشور خارج می شوم مواظب باشید تا وقتی که دوباره به کشور بر می گردم ودرفش من درکشور نمایان می گردد،ایمن وبی خیال نخوابید.
چون ازآتشکده بسوی روم روان شد،خبر خروج او از کشور درهمه جا پیچید.در سرزمین روم هرکس فرمانبر او بود پیشش آمد وبه سپاهش پیوست وهرکس اورا نمی خواست،ازآن بوم وبر ناپدید شد.جهاندیدگان بسیاری با هدیه ونثار،نزد شاه آمدند.
درهرسرزمینی که توقف می کرد،از هرسو پیام درود برایش می فرستادند.
در جهان هرجا می رفت مردم جز شادمانی کاری نمی کردند.
هرشب هزار نفر ازپهلوانان به دیدن او می آمدند ودر بزم او شرکت می کردند.
چون به پایتخت روم نزدیک شد،آمادۀ نبرد گردید و نخست مقرری سپاهیان را به آن ها داد.
آنگاه به آرایش سپاه پرداخت.
شیروی بهرام را که پهلوانی خردمند بود به عنوان سپهدار تعیین کرد،جناح چپ لشکرش را به فرهاد سپرد وسفارشات لازم را به او کرد.پهلوان دیگری را که اشتاد نام داشت مسؤول جناح راست نمود وپهلوان گشسب جهانجوی را هم پیش بار وبنه نهاد که مواظب وسایل و آذوقۀ سپاهیان باشد.
پهلوان دیگری را که اورند مهران نام داشت و در جنگ بسیار دلاور بود،در میانۀ سپاه قرار داد.هرمزد خراد را طلایه دار یا پیشرو سپاه نمود وبا اونیز از دادگری وبیداد بسیار سخن گفت.
از هر طرف نیز جاسوسانی روانه کرد تا از چگونگی اوضاع اطلاع یابد وچیزی برایش پنهان نماند.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۶۸
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۲۶
گفتار اندر لشکر کشیدن نوشین روان به جنگ قیصر روم.
زلشکر جهاندیدگان را بخواند
بسی پند و اندرز نیکو براند
چنین گفت کین لشکر بیکران
ز پرمایگان وز گنداوران
اگر یک تن از راه من بگذرند
دم خویش بیرای من بشمرند
بدرویش مردم رسانند رنج
وگر بر بزرگان که دارند گنج
وگر کشتمندی بکوبد به پای
وگر پیش لشکر بجنبد ز جای
ور آهنگ بر میوهداری کند
وگر ناپسندیده کاری کند
به یزدان که او داد دیهیم و زور
خداوند کیوان و بهرام و هور
که در پی میانش ببرم به تیغ
وگر داستان را برآید به میغ
به پیش سپه در طلایه منم
جهانجوی و در قلب مایه منم
نگهبان پیل و سپاه و بنه
گهی بر میان گاه برمیمنه
به خشکی روم گر بدریای آب
نجویم برزم اندر آرام و خواب
منادیگری نام او رشنواد
گرفت آن سخنهای کسری به یاد
بیامد دوان گرد لشکر بگشت
به هر خیمه و خرگهی برگذشت
خروشید کای بیکرانه سپاه
چنینست فرمان بیدار شاه
که گر جز به داد و به مهر و خرد
کسی سوی خاک سیه بنگرد
بران تیره خاکش بریزند خون
چن آید ز فرمان یزدان برون
به بانگ منادی نشد شاه رام
به روز سپید و شب تیرهفام
همی گرد لشکر بگشتی به راه
همیداشتی نیک و بد را نگاه
ز کار جهان آگهی داشتی
بد و نیک را خوار نگذاشتی
ز لشکر کسی کو به مردی به راه
ورا دخمه کردی بران جایگاه
اگر بازماندی ازو سیم و زر
کلاه و کمان و کمند و کمر
بد و نیک با مرده بودی به خاک
نبودی به از مردم اندر مغاک
جهانی بدو مانده اندر شگفت
که نوشین روان آن بزرگی گرفت
#توضیح:
نوشین روان در سرزمین روم وقتی که به سپاه خود آرایش نظامی داد،بزرگان وجهاندیدگان لشکر را نزدخود فراخواند و پند واندرز های نیکو به آنها داد.
اوگفت:
ای بزرگان،از این سپاه بی کرانی که ما داریم وهمه از دانایان وپهلوانان هستند،اگریک نفرشان از فرمان من سرپیچی کند،و بدون اندیشه ورای من حتی نفس بکشد ویا به مردم بیچاره آسیب برساند ویا بر گنج بزرگان روم دست درازی نماید ویا کشتزار مردم را زیر پای اسب خود لگد کوب کند ویا ازسپاه جدا شود ویا به میوه های باغ مردم دست درازی کند ویا کار ناپسند دیگری انجام دهد،به خدایی که این پادشاهی وتوانایی را به من داده است و صاحب ستارگان کیوان وبهرام وخورشید می باشد،سوگند یاد می کنم که فوراً اورا با شمشیر به دونیم خواهم کرد.حتی اگر خودرا به ابر ها برساند،اورا پیدا می کنم وبه مجازات می رسانم.
باید بدانید که من در پیش سپاه،درطلایه،درقلب ودرهمه جا حضور دارم.گاهی نگهبان پیلان وبار وبنه هستم وگاهی در میانۀ سپاه وزمانی در سمت راست لشکر می باشم.
اگر درخشکی یا دریا بروم،در زمان جنگ خواب وآرام ندارم.
پس ازاینکه این سخنان را به بزرگان سپاه گفت،یک نفر را که رشنواد نام داشت به عنوان جارچی انتخاب کرد واورا مأمور نمود که دستوراتش را به تمام سپاهیان ابلاغ نماید.رشنواد اطراف لشکر می دوید وسخنان شاه را که به خاطر سپرده بود،با صدای بلند برای سپاهیان بیان می کرد.حتی به در خیمه ها هم سر میزد وپیام را به سربازان می رساند.
رشنواد می خروشید ومی گفت:ای سپاه بی کران این فرمان شاهِ بیدار وهشیاراست،گوش کنید.اگر کسی جز به دادگری ومهربانی وخردمندی به این سرزمین روم نگاه کند و از فرمان شاه که همان فرمان خداست،
سرپیچی نماید،درهمین خاک تیره خونش ریخته می شود.
نوشین روان به بانگ منادی بسنده نکرد.خودش هم روز و شب گرد سپاه می گشت و مواظب رفتارهای خوب وبد آنهابود واز تمام کارها آگاهی داشت.
از رفتار بد ونیک به آسانی وسرسری نمی گذشت.
در راه که می رفتند اگر کسی ازسپاهیان بیمار می شد ومیمرد،جسدش رادرهمان مکان به دخمه می نهادند واگر سیم وزری هم داشت با کلاه وکمند وکمان وکمربند،یعنی باسلاح های جنگیش در همان دخمه خاک می کردند.
هرچه داشت،چه خوب وچه بد،پیش مرده به خاک می سپردند واموال اورا ازخودش بهتر نمی دانستند.
تمام مردم جهان از کارهای نوشین روان بزرگ،در شگفت ماندند.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۶۹
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۲۷
گفتار اندر لشکر کشیدن نوشین روان به جنگ قیصر روم.
به هر جایگاهی که جنگ آمدی
ورا رای و هوش و درنگ آمدی
فرستادهای خواستی راستگوی
که رفتی بر دشمنِ چارهجوی
اگر یافتندی سوی داد راه
نکردی ستم برخردمند شاه
اگر جنگ جستی به جنگ آمدی
به چشم دلاور نهنگ آمدی
به تاراج دادی همه بوم و رست
جهان را به داد و به شمشیر جست
به کردار خورشید بُد رای شاه
که بر ترّ و خشکی بتابد به راه
ندارد ز کس روشنایی دریغ
چو بگذارد از چرخِ گردنده تیغ
همش خاک تیره همش رنگ و بوی
همش دُرِّ خوشاب و هم آب جوی
فروغ و بلندی نبودش ز کس
دلفروز و بخشنده او بود و بس
شهنشاه را مایه این بود و فر
جهان را همیداشت در زیر پر
ورا جنگ و بخشش چو بازی بدی
ازیرا بدان بینیازی بدی
اگر شیر و پیل آمدندیش پیش
نه برداشتی جنگ یک روز بیش
سپاهی که با خود و خفتان جنگ
به پیش سپاه آمدی بیدرنگ
اگر کشته بودی و گر بسته زار
بزندان پیروزگر شهریار
چنین تا بیامد بران شارستان
که سوراب بد نام آن کارستان
برآوردهای دید سر بر هوا
پر از مردم و سازِجنگ و نوا
ز خارا پی افگنده در قعر آب
کشیده سر باره اندر سحاب
بگرد حصار اندر آمد سپاه
ندیدند جایی به درگاه راه
بدو ساخت از چار سو منجنیق
به پای آمد آن بارهٔ جاثلیق
برآمد ز هر سوی دژ رستخیز
ندیدند جایی گذار و گریز
#توضیح:
نوشین روان همچنان لشکر را بسوی پایتخت قیصر روم پیش میراند. هرجا که مانعی پیش می آمد و امکان داشت که کار به جنگ ودرگیری بینجامد،ابتدا درنگ می کرد وسپس هوش واندیشه را به کار می گرفت و فرستاده ای راستگو ودرست کردار برمی گزید وبه نزد دشمن چاره جوی می فرستاد.
اگر دشمنان راه دادگری پیش می گرفتندوبه شاه خردمند،ستم روا نمی داشتند،شاه هم با آنها کاری نداشت.
اما اگر خواهان جنگ می شدند با آنها می جنگید وتمام مرز وبوم آنهارا درهم می کوبید و ویران می کرد.
اوبا شمشیر می خواست دادگری را درجهان پیاده کند.
اندیشۀ شاه چون خورشید تابان بود همانگونه که خورشیدبر تر و خشک می تابد و روشنایی خودرا از هیچ کس وهیچ چیز دریغ نمی کند وهم به خاک تیره وهم به سرزمین خوشرنگ وبوی می تابد،شاه نوشین روان هم چنین بود.
او خودرا از کسی بالا تر نمی دانست.فقط او بود که با بخشندگی دل مردم را از شادی روشن می کرد.
آری نوشین روان باچنین مایه و فر وشکوه،جهان را زیر بال وپر خود داشت.
جنگ وبخشش،پیش او مانند بازی بود.ازاین جهت زیاد دل به گنج نمی بست و از آن بی نیاز بود.
اگر شیر وپیل هم به جنگ او می آمدند،بیش ازیک روز نمی توانستند با او بجنگند وشکست می خوردند.
سپاهیانی که با خود و خفتان به جنگش می آمدند،بیدرنگ یا کشته می شدند ویااسیر می گردیدند و به زندان شاه پیروز گر می افتادند.
شاه وسپاهش،همچنان می آمدند تا به شهری به نام سوراب رسیدند.دژی بلند درآنجا دیدند که سر برآسمان کشیده وپر ازمردمی بود که همه ساز ونوای جنگ داشتند.اطراف دژ آب انداخته بودند و دیوارهای آن که از قعر آب تا بالای باره ازسنگ خارا ساخته شده بود ،گویی سر به ابرها داشت.
سپاه شاه به گرد حصار آمدند اما راهی ندیدند که به داخل دژ بتوانند بروند.
شاه دستورداد منجنیق هارا آماده کردند ودر چهارطرف دژ کار گذاشتند وحصار دژ را هدف قراردادند.
آنقدر با منجنیق سنگ برآن باریدند که دیوار های آن دژِ پیشوای مسیحیان ،فروریخت.
چنان سر وصدایی از درون دژ به گوش می رسید که گویی روز رستخیز شده است.
اهل دژ ،در محاصرۀ سپاه نوشین روان قرارداشتند وراه گریز برایشان نمانده بود.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۷۰
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۲۸
گفتار اندر لشکر کشیدن نوشین روان به جنگ قیصر روم.
چو خورشید تابان ز گنبد بگشت
شد آن بارهٔ دز به کردار دشت
زجوش سواران و گرد سپاه
همی دود و آتش برآمد به ماه
همه حصن بیتن سر و پای بود
تن بیسرانشان دگر جای بود
غو زینهار و خروش زنان
برآمد چو زخم تبیرهزنان
از ایشان هر آنکس که پرمایه بود
به گنج و به مردی گرانپایه بود
ببستند بر پیل و کردند بار
خروش آمد و نالهٔ زینهار
نبخشود بر کس به هنگام رزم
نه بر گنج دینار برگاه بزم
وزان جایگاه لشکر اندر کشید
بره بر دزی دیگر آمد پدید
که در بند او گنج قیصر بدی
نگهدار آن دز توانگر بدی
که آرایش روم بد نام اوی
ز کسری بدآمد به فرجام اوی
بدان دز نگه کرد بیدار شاه
هنوز اندراو نارسیده سپاه
بفرمود تا تیرباران کنند
هوا چون تگرگ بهاران کنند
یکی جانور خود به لشکر نماند
بران بوم و بر خار و خاور بماند
همه گنج قیصر به تاراج داد
سپه را همه بدره و تاج داد
برآورد ازان شارستان رستخیز
همه برگرفتند راه گریز
خروش آمد از کودک و مرد و زن
همه پیر و برنا شدند انجمن
به پیش گرانمایه شاه آمدند
غریوان و فریادخواه آمدند
که دستور و فرمان و گنج آن تست
برزم اندرون رزم و رنج آن تست
به جان ویژه زنهار خواه توایم
پرستار فر کلاه توایم
بفرمود پس تا نکشتند نیز
برایشان ببخشود بسیار چیز
وزان جایگه لشکر اندر کشید
از آرایش روم برتر کشید
#توضیح:
خواندیم که سپاه نوشین روان دیوار های دژِ سوراب را با منجنیق خراب کردند و وارد آن شدند.آفتاب کمی از وسط آسمان به طرف مغرب سرازیر شده بود که بارۀ دژ مانند دشت کاملاُ صاف شده بود.از جوش وخروشِ سواران وگرد و خاکِ سپاه،دود وآتش به ماهِ آسمان رسیده بود.
تمام دژ پر از تن های بی سر وبی پا شده بود.تن های کشتگان یکطرف و سرهاشان سوی دیگر افتاده بود.
مردان داد وفریاد می کردند وامان می خواستند وزنان نیز می خروشیدند.این صداها مانند صدای طبل دوسر در هوا پیچیده بود.بزرگان وپرمایگان وگرانمایگان دژ را که گنج داشتند و ثروتمند بودند،اسیر کردند و دست وپایشان را بستند وروی پیلان نهادند.خروش ونالۀ کسانی که امان میخواستند همچنان به گوش می رسید.شاه درزمان جنگ هیچگاه دشمن را درمیدان مبارزه نمی بخشید ودر هنکام بزم هم گنج دینار به کسی نمیداد.
پس از فتح دژ سوراب ازآنجا لشکر را به حرکت درآورد ورفت تا به یک دژ دیگر رسید.این دژ آرایش روم نام داشت ومحل نگهداری گنج های قیصر بود ونگهبانی توانگر از ان دژ وگنج ها نگهداری و حفاظت می کرد که از آمدن کسری به آن دژ، بدفرجام شد.
شاه بیدار دل نگاهی به دژ انداخت.هنوز سپاه به دژ نرسیده بود.که شاه دستورداد آنجارا مانندتگرگ بهاری تیر باران کنند.
چنان شد که حتی یک جانور زنده در دژ باقی نماند چه رسد به لشکر.در بوم وبر دژ یک بوتۀ خار به جای نمانده بود.تمام گنجهای قیصر را به تاراج داد وبه سپاهیان از گنج ها کیسه های زر وتاج طلایی بخشید.
در آن دژ قیامت بپا کرده بود. بگونه ای که همه فراری شدند.از کودک وزن ومرد خروش برخاست.
جوانان وپیران جمع شدند و با داد وفریاد پیش شاه گرانمایه آمدند وگفتند:ما تسلیمیم وهمه چیز را به تو واگذاشتیم.هرچه دستور بدهی انجام می دهیم،
فقط مارا به جان امان بده تا زیر فرمان تو باشیم.
شاه دستور داد سپاهیان دست از کشتن بردارند وبسیار چیز به آنان بخشید.
چون دژِ آرایش روم را با خاک یکسان کرد و از جنگ فراغت یافت،دوباره به راه خود ادامه داد.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۷۱
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۲۹
گفتار اندر رزم کسرا با رومیان
نوندی ز گفتار کارآگهان
بیامد به نزدیک شاه جهان
که قیصر سپاهی فرستاد پیش
ازان نامداران و گردان خویش
به پیش اندرون پهلوانی سترگ
به جنگ اندرون هر یکی همچو گرگ
به رومیش خوانند فرفوریوس
سواری سرافراز با بوق و
کوس
چو این گفته شد پیش بیدار شاه
پدید آمد از دور گرد سپاه
بخندید ازان شهریار جهان
بدو گفت کین نیست از ما نهان
کجا جنگ را پیش ازین ساختیم
از اندیشه هرگز نپرداختیم
کی تاجور بر لب آورد کف
بفرمود تا برکشیدند صف
سپاهی بیامد به پیش سپاه
که شد بسته بر گرد و بر باد راه
شده، نامور لشکری انجمن
یلان سرافراز شمشیرزن
همه جنگ را تنگ بسته میان
بزرگان و فرزانگان و کیان
به خون آب داده همه تیغ را
بُد آن تیغ برنده مر میغ را
سپه را نبد بیشتر زان درنگ
که نخچیر گیرد ز بالا پلنگ
به هر سو ز رومی تلی کشته بود
دگر خسته از جنگ برگشته بود
بشد خسته از جنگ فرفوریوس
دریده درفش و نگونسار کوس
سواران ایران بسان پلنگ
به هامون کجا غرمش آید بچنگ
پس رومیان در همیتاختند
در و دشت ازیشان بپرداختند
چنان هم همیرفت با ساز جنگ
همه نیزه و گُرز و خنجر به چنگ
#توضیح:
ازپیشروان سپاه ایران،فرستاده ای پیش نوشین روان آمد وخبر آورد که قیصر روم باسپاهی از گردان وپهلوانان خود به سوی ما می آید.درپیش آن سپاه پهلوانی بزرگ است وهر یک ازسپاهیانش درجنگ مانند گرگ،تیز چنگ ودرّنده هستند.
نام سردار سپاه قیصر فرفوریوس است که سواری سرافراز وداری فرّوشکوه می باشد.
همین که سخنان فرستاده تمام شد، گردِ سپاه قیصر پدیدارگردید.
نوشین روان خندید وگفت:این از ما پنهان نبود ومی دانستیم که قیصر خودرا برای جنگ باما آماده می کند.ما هم خودرا برای جنگ آماده کرده ایم وپیشتر در فکر آن بودیم
شاه تاجدار،ازدیدن سپاه قیصر خشمگین شد و دستور داد تا سپاه آرایش نظامی بگیرند.خیلی زود دوسپاه رودرروی یکدیگر قرار گرفتند وچنان شد که انبوه لشکریان راه را حتی بر باد وگرد وخاک بستند.
لشکرنام آور ایران باپهلوانان سرافرازِ شمشیر زن وبزرگان وفرزانگان کیانی همه آمادۀ جنگ شدند.گویی همه شمشیر هارا به خون آب داده بودند.
چنان تیغ ها بُرَّنده بودند که ابر را می بریدند.
سپاهیان دوطرف آنقدر در شروع جنگ شتاب داشتند که به اندازه ای که پلنگ جانوری را شکار کند،درنگ نکردند،یعنی همینکه به هم رسیدند،به جنگ پرداختند.
درهمان لحظات اولِ جنگ تلی از کشتگان رومی برزمین افتاده بود وباقیماندۀ سپاهشان هم زخمی شدند وپشت به جنگ نمودند.
فرفوریوس هم که فرمانده سپاه روم بود از جنگ خسته شد و ودرفش او پاره وطبل جنگش ازجایگاه نگونسار گردید.
سواران ایران مانندپلنگی که درپی شکار میش کوهی باشد،در پس رومیان می تاختند و تمام در ودشت را از وجودشان خالی کردند.وباز هم با ساز وبرگ جنگ ونیزه وگرز و خنجر به چنگ،درپی رومیان بودند.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۷۲
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۳۰
گفتار اندر رزم کسرا با رومیان
سپه را به هامونی اندر کشید
برآورده ای دیگر آمد پدید
دزی بود با لشکر و بوق و کوس
کجا خواندندیش قالینیوس
سر باره برتر ز پَرّ عقاب
یکی کندهای گردش اندر پر آب
یکی شارستان گردش اندر فراخ
پر ایوان و پالیز و میدان و کاخ
ز رومی سپاهی بزرگ اندروی
همه نامداران پرخاشجوی
دو فرسنگ پیش اندرون بود شاه
سیه گشت گیتی ز گرد سپاه
خروشی برآمد ز قالینیوس
کزان نعره اندک شد آواز کوس
بدان شارستان در نگه کرد شاه
همی هر زمانی فزون شد سپاه
ز دروازه ها جنگ برساختند
همه تیر و قاروره انداختند
چو خورشید تابنده برگشت زرد
ز گردنده یک بهره شد لاژورد
ازان بارهٔ دز نماند اندکی
همه شارستان با زمی شد یکی
خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای نامداران ایران سپاه
همه پاک زین شهر بیرون شوید
به تاریکی اندر به هامون شوید
اگر هیچ بانگ زن و مرد پیر
وگر غارت و شورش و داروگیر
به گوش من آید بتاریک شب
که بگشاید از رنج یک مردلب
هم اندر زمان آنک فریاد ازوست
پر از کاه بینند آگنده پوست
چو برزد ز خرچنگ تیغ آفتاب
بفرسود رنج و بپالود خواب
تبیره برآمد ز درگاه شاه
گرانمایگان برگرفتند راه
ازان دژ و آن شارستان مرد و زن
به درگاه کسری شدند انجمن
که ایدر ز جنگی سواری نماند
بدین شارستان نامداری نماند
همه کشته و خسته شد بیگناه
گه آمد که بخشایش آید ز شاه
زن و کودک خرد و برنا و پیر
نه خوب آید از داد یزدان اسیر
چنان شد دژ و باره و شارستان
کزان پس ندیدند جز خارستان
چو قیصر گنهکار شد ما کهایم
بقالینیوس اندرون بر چهایم
بران رومیان بر ببخشود شاه
گنهکار شد رسته و بیگناه
بسی خواسته پیش ایشان بماند
وزان جایگه نیز لشکر براند
هران کس که بود از در کارزار
ببستند بر پیل و کردند بار
به انطاکیه در خبر شد ز شاه
که با پیل و لشکر بیامد به راه
سپاهی بران شهر شد بیکران
دلیران رومی و کنداوران
سه روز اندران شاه را شد درنگ
بدان تا نباشد به بیداد جنگ
چهارم سپاه اندر آمد چو کوه
دلیران ایران گروها گروه
#توضیح:
نوشین روان پس از اینکه فرفوریوس رومی را شکست داد،باسپاه خود به دشت روانه شد.در آن دشت دژ دیگری نمودار شد که دارای لشکری مجهّز بود وصدای بوق وکوس ازآن به گوش می رسید ومعلوم بود که سپاهی مجهز به ابزار های جنگی درآن می باشد.
آن دژ که قالینیوس نام داشت، دیوارهایش آنقدر بلند بود که عقاب نمی توانست تا بالای دیوار های آن پرواز کند.یک شهری بزرگ نیز اطراف این دژ وجود داشت که پراز ایوان و میدان و کاخ و دشت وکشتزاربود.سپاهی که دردژ مستقر بود، همه از نامداران حنگجوی رومی بودند.
دوفرسنگ مانده بودکه شاه نوشین روان وسپاهش به آن دژ برسند که جهان از گردِ سپاه تیره وتار گردید واز دژ قالینیوس چنان خروشی به گوش رسید که صدای طبل بزرگ جنگی ازآن خروش کمتر بود.شاه نگاهی به طرف دژ وشهر کرد ودید که هرلحظه سپاهشان زیاد تر می شود.سپاه روم از دروازه های دژ بیرون آمدند وآمادۀ جنگ شدند وبه طرف سپاه ایران تیر اندازی می کردند وشیشه هایی که مواد آتش زا در آن بود وبه آن قاروره می گفتند به طرف سپاهیان ایران پرتاب می کردند.
با وجود مقاومت شدید رومیان وقتی رنگ خورشید تابنده به زردی گرایید،یعنی بعد از ظهر شد،سپاه ایران آن دژ را با خاک یکسان کردند و شهر اطراف آن هم با زمین یکسان شد و رومیان شکست خوردند.
نوشین روان به سپاهیانش دستور داد که شب درشهر نمانند و بسوی دشت بروند.
شاه تأکید کرد که اگر کسی درشهر بماند و چیزی غارت کند یا موجب آزار مردم شهر شود ودرتاریکی شب من صدای فریاد کسی را بشنوم که ازطرف سپاه من به او آسیب رسیده باشد،کسی که این کاررا کرده باشد،پوستش را از تنش می کنم و پر از کاه می کنم.
روز بعد چون آفتاب در برج سرطان(تیرماه) طلوع کرد وسپاهیان ازخستگی درآمدند وسیر ازخواب شدند.صدای طبل دوسر از درگاه شاه به گوششان رسید،تمام گرانمایگان آن شهر باشنیدن صدای طبل از زن ومرد به درگاه شاه جمع شدند وگفتند:ای پادشاه می بینی که دراین دژ و شهر حتی یک سوار جنگی ویک مرد نامدار باقی نمانده است.همه بی گناه کشته وزخمی شدند.وقت آن است که شاه کسانی را که باقی مانده اند ببخشد.ازدادگری بدور است وخدارا خوش نمی آید که زن و کودکِ خرد و پیر وجوان اسیر ودربدر باشند.
ای پادشاه می بینی که دژ وبارۀ آن وشهر ازویرانی به خارستان تبدیل شده است.قیصر گناهکار است،وبرشاه شوریده است،ما چرا باید دردژ قالینیوس تاوان آن را پس بدهیم؟
شاه وقتی عجز ولابۀ رومیان را دید،همه را بخشید وگناهکار وبی گناه هردو رهاشدند.مال وثروت بسیاری برای آنها گذاشت و سپاه را از آنجا روانه کرد.
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۷۳
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۳۱
گفتار اندر رزم کسرا با رومیان
برفتند یک سر سواران روم
ز بهر زن و کودک و گنج و بوم
سه جنگ گران کرده شد در سه روز
چهارم چو بفروخت گیتیفروز
گشاده شد آن مرزِآباد بوم
سواری ندیدند جنگی بروم
به شهر اندر آمد سراسر سپاه
پیی را نبد برزمین نیز راه
بزرگان که با تخت و افسر بدند
هم آنکس که گنجور قیصر بدند
به شاه جهاندار دادند گنج
به چنگ آمدش گنج چون دید رنج
وزیشان هران کس که جنگی بدند
نهادند بر پشت پیلان ببند
اسیران و آن گنج قیصر به راه
به سوی مداین فرستاد شاه
بگردید بر گرد آن شهر شاه
زمین دید رخشانتر از چرخ ماه
ز بس باغ و میدان و آب روان
همی تازه شد پیر وگشته جوان
چنین گفت با موبدان شهریار
که انطاکیه است این اگر نوبهار
کسی کو ندیدست خرم بهشت
ز مشک اندرو خاک واز زرش خشت
درختش ز یاقوت و آبش گلاب
زمینش سپهر آسمان آفتاب
نگه کرد باید بدین تازه بوم
که آباد بادا همه مرز روم
یکی شهر فرمود نوشین روان
بدو اندرون آبهای روان
به کردار انطاکیه چون چراغ
پر از گلشن و کاخ و میدان و باغ
بزرگان روشندل و شادکام
ورا زیب خسرو نهادند نام
شد آن زیب خسرو چو خرم بهار
بهشتی پر از رنگ و بوی و نگار
اسیران کزان شهرها بسته بود
ببند گران دست و پا خسته بود
بفرمود تا بند برداشتند
بدان شهرنوخوار بگذاشتند
#توضیح:
چون سپاهیانِ نوشین روان به شهر انطاکیه یورش بردند،سپاه روم نیز برای دفاع از خود وزن وفرزندانشان،باسپاه ایران وارد جنگ شدند.سه جنگ سنگین در سه روز بین سپاه ایران وروم درگرفت.روز چهارم چون خورشید جهان افروز بر آمد.رومیان شکست خوردند وشهر انطاکیۀ روم به روی سپاهیان ایران گشوده شد.حتی یک سوار جنگی در روم باقی نماند.سپاه ایران به شهر واردشدند.
ازانبوه سپاهیان در زمین یک جای پا خالی نبود.
بزرگان روم آنان که با تاج وتخت بودند،یعنی جاه ومقامی در درگاه قیصر داشتند و خزانه داران قیصر،گنج های قیصر را به کسرا دادند وشاه ازاین راه گنج بسیاری بدست آورد اما خیلی هم رنج کشیده بود.از سپاهیان قیصر آنهایی که باقی مانده بودند ومی توانستند بجنگند،اسیر کردندو برپشت پیلان بستند.اسیران را با گنجهایی که از خزانه دار قیصر گرفته بودند،به دستور شاه به مداین فرستادند.
شاه بر گرد شهر انطاکیه گردش کرد،زمین آنجارا درخشان تر از ماه دید.ازبس باغ ومیدان وآبهای روان در شهر واطراف آن بود،پیران که به شهر می آمدند،
تازه روی وجوان می شدند.
نوشین روان به موبدان گفت:اینجا شهرانطاکیه است یا نوبهار؟
کسی که بهشت خرم را ندیده است که خاکش ازمشک وخشت دیوارهایش ازطلا ودرختانش از یاقوت وآبهایش گلاب و زمینش مانند آسمان و آسمانش آفتاب است،باید به این سرزمین تازه نگاه کند که تمام ویژگی های بهشت را دارد.امید است تمام این مرز وبوم روم مانند این شهر آباد شود.
نوشین روان وقتی زیباییهای شهر انطاکیه وآب های روان را درآن دید ،دستور داد شهری مانند آن بسازند که آبهای روان درجوی هایش باشد ومانندانطاکیه پر از گلشن وکاخ ومیدان وباغ باشد ومانند چراغ بدرخشد.
بزرگان روشندل وشادکام،نام این شهررا زیب خسرو نهادند.شهر زیب خسرو مانند بهاری سبز وخرّم وچون بهشتی پراز رنگ وبوی بود.
شاه دستور داد اسیرانی را که دست و پابسته ازشهر های دیگر آورده بودند،بند از دست وپایشان بردارند و آنهارا در شهر زیب خسرو جای دادند.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۷۴
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۳۲
گفتار اندر رزم کسرا با رومیان
چنین گفت کاین نو برآورده جای
همش گلشن و بوستان و سرای
بگردندتا هر کسی را به کام
یکی جای باشد سزاوار نام
ببخشید بر هر کسی خواسته
زمین چون بهشتی شد آراسته
ز بس برزن و کوی و بازارگاه
تو گفتی نماندست بر خاک راه
بیامد یکی پرسخن کفشگر
چنین گفت کای شاه بیدادگر
بقالینیوس اندرون خان من
یکی تود بد پیش بالان من
ازین زیب خسرو مرا سود نیست
که بر پیش درگاه من تود نیست
بفرمود تا بر در شوربخت
بکشتند شاداب چندی درخت
یکی مرد ترسا گزین کرد شاه
بدو داد فرمان و گنج و کلاه
بدو گفت کاین زیب خسرو تو راست
غریبان و این خانه نو تو راست
به سان درخت برومند باش
پدر باش گاهی چو فرزند باش
ببخشش بیارای و زفتی مکن
بر اندازه باید ز هر در سخن
ز انطاکیه شاه لشکر براند
جهاندیده ترسا نگهبان بماند
پس آگاهی آمد ز فرفوریوس
بگفت آنچ آمد بقالینیوس
به قیصر چنین گفت کآمد سپاه
جهاندار کسری وپیلان و گاه
سپاهست چندانک دریا و کوه
همیگردد از گرد اسبان ستوه
#توضیح:
نوشین روان پس ازساختن شهر زیب خسرو گفت:این شهر نوبنیاد را که تمامش سرای و گلشن وبوستان هست،برای کسانی ساخته ام که خانه هاشان درجنگ ویران شده است.
درشهر بگردند وهر کسی خانه ای شایسته و در خور جایگاه خودش پیدا کند ودرآن بنشیند.
مال وثروت هم به اندازۀ کافی به هرکسی بخشید.
آن شهر ازبس کوی وبرزن و بازار داشت،چون بهشتی آراسته بود.هیچ جای خراب در آن وجود نداشت.
درمیان آوارگان،کفاش حراف وپر توقعی بود.پیش نوشین روان آمد وگفت ای شاه بیدادگر،درشهر قالینیوس که من خانه داشتم بر درسرایم درخت توتی سرسبز بود.این خانه که درشهر زیب خسرو به من دادی درخت بردر سرایش نیست.کسرا دستورداد تا بردر سرای آن مرد شوربخت،چند درخت شاداب کاشتند.
آنگاه مردی مسیحی را که از بزرگان روم بود به عنوان فرماندار شهر زیب خسرو برگزید وبه او گفت این شهر با ساکنان غریبش در اختیار تو باشد.تو دراینجا مانند درختی تنومند، محکم وپا برجابمان وبرای مردم هم نقش پدر وهم نقش فرزند را داشته باش.
با مردم بخشنده باش وبخیلی مکن و از هردری به اندازه سخن بگو،یعنی درکارها زیاده روی مکن.
پس ازآن ازانطاکیه لشکر را به حرکت درآورد ومرد مسیحی جهاندیده در شهر زیب خسرو نگهبان ماند.
فرفوریوس که در جنگ با کسراشکست خورد از آنچه در شهر قالینیوس اتفاق افتاده بود به قیصر روم خبر دادوبه او گفت:سپاه کسرا با پیلان وتخت وکلاه به سوی تو می آید.
سپاه او چندان زیاد است که از گرد وخاکش کوه ودریا بستوه آمده اند.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۷۵
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۳۳
گفتار اندر رزم کسرا با رومیان.
بپیچید قیصر ز گفتار خویش
بزرگان فرزانه را خواند پیش
ز نوشینروان شد دلش پر هراس
همی رای زد روز و شب در سهپاس
بدو گفت موبد که این رای نیست
که با رزم کسری تو را پای نیست
برآرند ازین مرز آباد خاک
شود کردهٔ قیصر اندر مغاک
زوان سراینده و رای سست
جز از رنج بر پادشاهی نجست
چو بشنید قیصر دلش خیره گشت
ز نوشینروان رای او تیره گشت
گزین کرد زان فیلسوفان روم
سخنگوی و با دانش و پاک بوم
به جای آمد از موبدان شست مرد
زدوده روان و خردرا زگرد
بیامد فرستاده نزدیک شاه
گرانمایگان برگرفتند راه
چو مهراس داننده شان پیش رو
گوی در خرد پیر و در سال نو
ز هر چیز گنجی به پیش اندرون
شمارش گذر کرده بر چند و چون
بسی لابه و پند و نیکو سخن
پشیمان ز گفتارهای کهن
فرستاد با باژ و ساو گران
گروگان ز خویشان و گنداوران
چو مهراس گفتار قیصر شنید
پدید آمد آن بند بد را کلید
رسیدند نزدیک نوشینروان
چو الماس کرده زبان با روان
چو مهراس نزدیک کسری رسید
برومی یکی آفرین گسترید
تو گفتی ز تیزی و از راستی
ستاره برآرد همی زآستی
به کسری چنین گفت کای شهریار
جهان را بدین ارجمندی مدار
برومی تو اکنون و ایران تهیست
همه مرز بیارز و بیفرهیست
هران گه که قیصر نباشد بروم
نسنجد به یک پشه این مرز و بوم
همه سودمندی ز مردم بود
چن او گم شود مردمی گم بود
گر این رستخیز از پی خواستست
که آزرم و دانش بدو کاستست
بیاوردم اکنون همه گنج روم
که روشنروان بهتر از گنج و بوم
#توضیح:
قیصر روم چون از آمدن نوشین روان باسپاه به سرزمین روم باخبر شد،ازسخنانی که پیشتر به شاه ایران گفته بود،پشیمان گردید وترس تمام وجودش را فراگرفت.بزرگان وفرزانگان در گاه خودش را فراخواند وسه پاس از چهارپاس شبانه روز را با آنها به رایزنی نشست.وزیر به قیصر گفت:هیچ اندیشه ای نمی توانیم بکنیم،زیرا تو توانایی جنگ با کسری را نداری.
ایرانیان سرزمین آباد مارا با خاک یکسان می کنند وتمامی آنچه قیصر آباد کرده است،درگودال می ریزند.
زبانی که بی اندیشه به گفتار بپردازد،برای پادشاهی وکشور جز رنج به بار نمی آورد.
قیصراز سخنان وزیر درهم شد و از آمدن کسرا اندیشه اش تیره گردید.
شصت نفر از آن فیلسوفان دانشمند وسخنور وخردمندرا که
روان وخرد خودرا از گرد جهل و نادانی زدوده بودند،برگزید وبا
گنجی بی شمار که همان باج وخراج بود وهمچنین چند تن گروگان ازخویشاوندان خود نزد انوشیروان فرستاد وپیامی شفاهی همراه عحز ولابه نیز به آنان داد که به شاه برسانند.رئیس وپیشرو وکاردان آنان پهلوانی خردمند وجوان به نام مهراس بود.مهراس وقتی سخنان توام با عجز ولابۀ قیصر را شنید،گفت همین کلید گشایش مشکل است. فیلسوفان گرانمایه به راهنمایی مهراس پیش شاه آمدند.چون نزدیک شاه رسیدند،زبان وروان خودرا چون الماس تیز و درخشان کرده بودند.
مهراس به شاه نزدیک شد و به زبان رومی اورا آفرین گفت وبسیار ستود.
وی چنان ماهرانه در نزد کسرا سخن می گفت که گویی شعبده بازی می کند وستاره از آستین خود بیرون می آورد.
به کسرا گفت:ای شهریار،جهان را زیاد با ارزش مدان.تو اکنون در کشور روم هستی و ایران از وجودت خالی است.سرزمینی که از فر وشکوه شاه بی بهره باشد.
ارزشی ندارد.
ما درکشور خودمان،روم اگر زمانی قیصر نباشد،برای این سرزمین به اندازه یک پشه ارزش قائل نمی شویم.سود مندی هر سرزمین به خاطر وجود مردم دانااست،اگر شاه دانا در کشور نباشد مردمی هم گم می شود.
این قیامتی که تودر کشور روم به پا کرده ای اگر به خاطر مال وثروت است،من اکنون تمام گنج های روم را برای تو آورده ام.اما بدان که روان روشن،بهتر از گنح و سرزمین است،زیرا گنج وخواسته شرم وآزرم ودانش را می کاهد.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3
هر_روز_با_شاهنامه۲۴۷۶
#ساسانیان# نوشین روان.
پادشاهی نوشین روان چهل وهشت سال بود ۳۴
گفتار اندر رزم کسرا با رومیان
چو بشنید زو این سخن شهریار
دلش گشت خرم چو باغ بهار
بپذرفت ازو هرچ آورده بود
اگر بدرهٔ زر و گر برده بود
فرستادگان را ستایش گرفت
بران نیکویها فزایش گرفت
بدو گفت کای مرد روشن خرد
نبرده کسی کو خرد پرورد
اگر زر گردد همه خاک روم
تو سنگیتری زان سرافزار بوم
نهادند بر روم بر باژ و ساو
پراگنده دینار ده چرم گاو
وزان جایگه نالهٔ گاودم
شنیدند و آواز رویینه خم
جهاندار بیدار لشکر براند
به شام آمد و روزگاری بماند
بیاورد چندان سلیح و سپاه
همان برده و بدره و تاج و گاه
که پشت زمی را همیداد خم
ز پیلان واز گنجهای درم
ازان مرز چون رفتن آمدش رای
به شیرویِ بهرام بسپرد جای
بدو گفت کاین باژ قیصر بخواه
مکن هیچ سستی به روز و به ماه
ببوسید شیروی روی زمین
همیخواند بر شهریار آفرین
که بیدار دل باش و پیروزبخت
مگرداد زرد این کیانی درخت
تبیره برآمد ز درگاه شاه
سوی اردن آمد درفش سپاه
جهاندار کسری چو خورشید بود
جهان را ازو بیم و امید بود
برین سان رود آفتاب سپهر
به یک دست شمشیر و یک دست مهر
نه بخشایش آرد به هنگام خشم
نه خشم آیدش روز بخشش به چشم
چنین بود آن شاه خسرونژاد
بیاراسته بد جهان را بداد
#توضیح:
نوشین روان وقتی سخن های سنجیده و وخردمندانۀ مهراس رومی را شنید،دلش مانند باغ بهاری شادمان شد وهدایایی که آورده بودند،از کیسه های زر وبرده از آنها پذیرفت.
فرستادگان قیصررا بسیار گرامی داشت.وبرنیکی هایی که دربدو ورود به آنها کرده بود،افزود.
به مهراس گفت: ای مرد خردمند وروشن روان،کسی درجنگ پیروز است که خردمند باشد و خرد را پرورش دهد.
اگر تمام خاک سرزمین روم به طلا تبدیل شود،تو از تمام آن سرزمین سرافراز روم با ارزشتری.
پس ازآن باج وخراج برای روم مشخص نمود و مقرر کرد که سالیانه ده چرم گاو پرازدینار قیصر روم به ایران خراج پرداخت کند.
این خواستۀ شاه مورد قبول نمایندگان قیصر واقع شد ودستورداد که شیپور وکوس حرکت را به صدا درآورند وازآنجا به سوی شام رفت ومدتی هم درشام ماند.به اندازه ای سلاح وسپاه و برده وکیسه های زر وتاج تخت همراه داشت که از سنگینی پیلان وبار آنها پشت زمین خم شده بود.(اغراق)وقتی خواست شام را ترک کند،آنجارا به پهلوانی به نام شیروی بهرام سپرد و به او گفت تومأموریت داری که هرساله باژ قیصر را ازاو بخواهی.
دراین راه سستی مکن وکاررا به روز وماه پس نینداز.
شیروی به نشانۀ احترام زمین را بوسید وبرشهریار آفرین خواند وگفت:ای شهریار:آرزو می کنم که همیشه بیدار دل وپیروز بخت باشی واین درخت بارور وسرسبز کیانی هیچگاه زرد نگردد.
پس ازآن صدای طبل دوسر که نشانۀ حرکت بود از درگاه شاه بلند شد و شاه وسپاهیانش به سوی اردن رفتند.
نوشین روان پادشاهی چون خورشید بود که کل جهان از او دربیم وامید بسر می بردند.
بدینگونه این شاه آفتاب سپهر،همیشه دریک دستش شمشیر بود و با دست دیگر به مردم مهربانی می کرد.هنگام خشم بخشش نداشت وزمان بخشش در خشم نمی شد.
آری شاه کسرا چنین بود که جهان را به دادگری آراسته کرد.
ادامه دارد.
دوست داران گلشهر
https://eitaa.com/golshahriha3