#اربعین
#زوار_کربلا
#روضه_اسارت_اهلبیت_علیهم_السلام
روضه ۳
_عشق است کربلای تو لبیک یا حسین
_جان و تنم فدای تو لبیک یا حسین
اربعین سیدالشهداء و...
بازم اسم کربلا شده ذکر هر مجلسی...
بازم دلها به سمت حرم با صفاش پر میکشه...
_گفتی به خلق: کیست که یاری کند مرا
_قربان آن ندای تو لبیک یا حسین
آقا... یه روزی صدای غربتت بلند شد...
کسی جوابت رو نداد...
اما الان میلیون ها زائر دارند می آیند به سمت حرمت...
_کی میشود که آیم و از جان صلا دهم
_در صحن با صفای تو لبیک یا حسین
_احرام بسته، تلبیه گویان، کفن به تن
_آیم سوی منای تو لبیک یا حسین
#شاعر: محمد مهدی سیار
بازم جا موندم آقا...
کی میشه منم دعوت کنی حسین...
خوش به حال اونایی که الان کربلا رسیدند...
خوش به حال اونایی که الان بین الحرمینن...
اونایی که رفتند میدونند...
بهترین لحظه زندگی...
اون لحظه ای که وارد کربلا میشی...
همش سراغ حرم رو میگیری...
تا نگاهت به حرم با صفاش میفته...
نا خودآگاه اشکت جاری میشه...
دستهات روی سینه میزاری میگی...
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَئِکَ
____________
#زمزمه
حالا هر کی دلش کربلائی شده بسم الله ...
کربلا کربلا 8
_این دل تنگم عقده ها دارد1
_گوئیا میل کربلا دارد 1
(یا حسین مظلوم) 8
_من که از کودکی عاشقت بوده ام2
_تو قبولم نما گرچه آلوده ام1
_ای حسین ما را کربلایی کن2
_بعد از آن با ما هر چه خواهی کن1
یا حسین مظلوم 8
(در صورتی که تسلط روی سبک زمزمه نداشتید میتوانید زمزمه را حذف کنید).
____________
یکی از زایران ابی عبدالله...
جابر بن عبدالله انصاریِ ...
تا رسید کربلا...
با آب فرات غسل کرد...
با خضوع و خشوع...
اومد کنار قبر ابی عبدلله نشست...
دست گذاشت رویِ قبر مبارک...
سه مرتبه از سوز دل صدا زد...
یا حسین...
اما جوابی نیومد...
صداش به ناله بلند شد...
حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ ... ؟
آیا دوست جواب دوستش رو نمیده؟
خودش جواب داد...
گفت جابر...
جواب سلام میخواهی...
از آقایی که...
بین سر و بدنش جدایی افتاده...
ناله بزن یا حسین...
_گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین
_خانه آباد شدم، خانه ات آباد حسین
الا لعنه الله علی القوم الظالمین.
https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh
5. خدا داند.mp3
زمان:
حجم:
11.78M
#روضه_امام_سجاد
( علیه السلام )
#حاج_حسن_خلج
#دستگاه_همایون
#درآمد
خدا داند ، خدا داند
مُردم ز ظلم و جور اعدا
علی ای کاش ، علی ای کاش
هرگز نمی آمد به دنیا
( گر زنده هستم ، نیمه جانم
من زخمیه زخمِ زبانم ... )
#بند_دوم
چه ها کرده ، چه آورده ،
شامی به روزگار سجاد
همه بودند ، همه هستند
از جورِ شامی رفته بر باد
( گویم به همراهِ اسیران
ای تشنه لب ،
مظلوم حسین جان ... )
#بند_سوم
از این سو عمه ام زینب
از غم ، گریبان پاره میکرد
از آن سو مادرِ اصغر
برنیزه ها اشاره میکرد
( لیلا و نجمه ، دیده گریان
من مانده بودم مات و حیران )
#بند_چهارم
تو ای نیزه ،
بیا به چشم من فرود آ
نبینم تا ، چنین بر نی
خونین گلویِ خشکِ بابا
( لطفی تو ای نیزه به ما کن
راسِ حبیبم را رها کن )
#زمزمه_همایون
#روضه_همایون
( زمزمه و روضه ای که تقدیمتان شد ، یکی از بهترین نمونه های آموزش « درآمد همایون » است ، بر سبک بیا مولا ... )
https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#مقتل_مستند
◼️ چندین تن از اطفال آل الله، در حمله به خیام، جان سپردند...
اندکی پس از شهادت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) سپاه دشمن با وحشیگری تمام سواره به خیام آن حضرت هجوم بردند؛
حَتّىٰ سَحِقَ سَبعَةٌ مِنَ الْأطفالِ تَحتَ حَوافِرِ الْخَيلِ...
▪️به گونه ای که هفت تن از کودکان در هجوم زیر سم اسب های آنان لگدکوب شدند؛
که تاریخ نام پنج تن از آنها را آورده است:
دو دختر از حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه)
دو پسر از عبدالرحمان بن عقیل بن ابی طالب به نامهای سعد و عقیل، عاتکه دختر هفت ساله حضرت مسلم بن عقیل (صلوات الله علیه)
محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب که او نیز هفت ساله بود.
📚معالي السبطين ج٢ص١٣۵
https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh
#امام_سجاد_علیه_السلام
#مصیبت_دفن_اجساد_مطهر
🩸آمدن إمام سجاد علیهالسلام برای دفن پیکر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام و شهدای کربلا... | خاک و خورشید، چه بر سر پیکر مطهر شهدای کربلا آورده بود...
در نقلها آمده است:
🥀 بعد از که گذشت سه روز از عاشورا وقتی که بنی اسد، بر بالای بدن پاک و مطهر سیدالشهدا علیهالسلام رسیدند، او از روی نشانه های امامت و نوری که از او ساطع میشد، شناختند. دور پیکر امام علیهالسلام را گرفتند و شروع به گریه و زاری در اطراف او کردند.
📋 و حٰاوَلوا تَحريكَ عضوٍ من أعضائه، فلَم يَتمكّنوا.
▪️سعی کردند یکی از اعضای او را جابجا کنند، اما نتوانستند.
🥀 یکی از آنها گفت: چگونه ما می توانیم این بدنها را دفن کنیم؟! ما از کجا میدانیم که هر جسد از آن کیست؟!
📋 و هُم كما تَرونَ جُثثٌ بلا رؤوس، قد غَيّرتْ مَعالمَهُم الشّمسُ و التّرابُ
▪️خودتان هم میبینید که اینها اجسادی هستند بدون سر؛ خاک و خورشید، وضعشان پریشان کرده است.
🥀 در همین حینی که مشغول صحبت باهم بودند، سواری را مشاهده کردند که نزدیک آن ها می آمد و نقاب بر صورت زده بود. آن ها _به گمان اینکه این سوار از بنی امیه است _ از اجساد فاصله گرفتند و دیدند که آن مرد از اسب پیاده شد و در حالی که کمرش، منحنی شده، آرام آرام از کنار اجساد، رد میشد؛
📋 حتّى إذا وَقعَ نَظرَهُ على جسدِ الحسين رَمَى بِنَفسِه عليه، و احتَضَنه، و جعلَ يَشمّه تارةً، و يُقبّله أخرى، و هو يَبكي و قد بَلّ لِثامُه مِن دموع عينيه،
▪️تا اینکه که چشمش به بدن امام حسین علیهالسلام افتاد ، پیش آمد و خود را بر آن انداخت ، آن را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن.گاهی آن ها را می بوسید و گاهی آن را می بویید. آن قدر گریه کرد تا نقاب چهره اش، خیس از اشک شد و می فرمود:
📋 «يا أبتاه بِقَتلك قَرّتْ عيونُ الشّامتين، يا أبتاه بِقتلك فَرِحت بنو أميّة، يا أبتاه بعدك طالَ حُزنُنا، يا أبتاه بعدك طالَ كَربُنا»
▪️پدرجان! با کشتن تو، چشم های مردم کوفه و شام، روشن شد. پدرجان! با کشتن تو، بنی امیه خوشحال شدند. پدرجان بعد از تو اندوه ما طولانی است و غصه هایمان تمامی ندارد.
🥀 سپس رو به بنی اسد کردند و به آنها فرمودند: چرا دور و بر این اجساد ایستادهاید؟ گفتند: ما آمدیم آن را تماشا کنیم.حضرت فرمود: قصد شما چه بود؟ آنها گفتند: بدان ، ای برادر ، اکنون ما آنچه را در دل خود داریم در مورد آن جنازه ها به تو می گوییم.
🥀 ما آمدهایم تا جسد امام حسین علیهالسلام و اصحاب او را به خاک بسپاریم و مشغول این کار بودیم که تو از دور نمایان شدی و ما به گمان اینکه تو از اصحاب بنی امیه هستی، دست از کار کشیدیم.
🥀 سپس امام علیه السلام ، خطی را روی زمین کشیدند و رو به بنی اسد کرده و فرمودند: اینجا را حفر کنید. بنی اسد مشغول حفر شدند. سپس حضرت دستور دادند که هفده جسد را در آن حفره به خاک بسپارند. سپس کمی آن طرف تر خطی را روی زمین کشیدند و دستور دادند تا آن جا را حفر کنند و باقی جسدها را در آن به خاک بسپارند به جز یک جسد را...
📚مقتل الحسین علیهالسلام، بحرالعلوم ص۴۶۶
https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh
#روضه_حضرت_زینب
( سلام الله علیها )
#استاد_حاج_اسماعیلی
#شور_عرب_یا_نغمه_صبا
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا اَباعَبْدِاللَّه
گفت زینب ای که برعالَم
توآقایی « حسین »
سربه صحرا بُرده ای
گَشتی تماشایی « حسین »
( چند روزه ، زینب ، برادرش حسین را ندیده ، زینبی که حتی یک روز فراق برادرش حسین را ندیده ، حالا چی داره میگه زینب ؟ )
ای که روزی
زینتِ دوش پیمبر بوده ای
پس چرا این روزها
بر نیزه پیدایی « حسین »
گَه تنورِ خولی و
گاهی سرِ بازارها
زیرِضربِ چوب ها
بس سرخ سیمایی « حسین »
#اوج
کوفه با آوای قرآنِ تو
زیرورو شده
نِی فقط همراه ما
هم صحبتِ مایی « حسین »
#اوج
صوتِ قرآن تو
دل آرام بنمود ، ای اَخا
نغمه هایت میدهد
دل را شکیبایی « حسین »
همین که خبر رسید به مردم کوفه ، دارند اُسرای کربلا رو میآرند ، مردم همه جمع شدند توو کوچه و بازار ، خیلی ها بالا پشت بوم ها ... ، همه اومدند به استقبالِ زینب ... ، کدوم مردم کوفه ؟ همون هایی که نامه نوشتند برای حسین ، بیا آقا ... حالا منتظرند بچه های پیغمبر(ص) را بیارند ، اینها نوامیسِ فاطمه اند ، همین که وارد شهر شدند ، یه مرتبه بی بی عقیله ی بنی هاشم ، نعره ی حیدری کِشید : « اُسْکُتُوا » همه بی اختیار ساکت شدند ،حتی زنگ شترها از حرکت ایستاد ، شروع کرد به خطبه خواندن : آی نامردهای کوفی ، آی زن های کوفی ، خبر ندارید مردهای شما توو کربلا چه کردند ؟ خبر ندارید چه جگری از پیغمبر(ص) سوزاندند ؟ صدای گریه و شیون بلند شد ، اِبْنِ زیادِ معلون داره می بینه ، دید الانه که مردم به هم بریزند ، هر لحظه ممکنه این مردم قیام کنند ، گفت کی بلده زینب را آرام کُنه ؟ یه ملعونی بلند شد گفت من زینب را می شناسم ، زینب خیلی به حسینش علاقه داره ، چند روزه حسین را ندیده ، چه کنیم ؟ گفت سرِ حسین کجاست ؟ بیارید به نیزه بزنید ، بیارید مقابل زینب ، یه مرتبه دیدند لحن کلام زینب عوض شد :
سری به نیزه بلند است
در مقابل زینب
خدا کُند که نباشد
سرِ برادر زینب ...
صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ یَا مَوْلای یَا اَباعَبْدِاللَّه
10/5/1402
1. ورود اسرا به کوفه.mp3
زمان:
حجم:
7.43M
#روضه_حضرت_زینب
( سلام الله علیها )
#استاد_حاج_اسماعیلی
#شور_عرب_یا_نغمه_صبا
گفت زینب ای که برعالَم
توآقایی « حسین »
10/5/1402
هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر پاداش دارد
خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدرشان:
امور زندگی پدرم نوعاً از سخنرانیهایی که دعوت میشدند، میگذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان میگذاشتند. من هم به رسم فضولی بعضاً پاکت را چک میکردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم. بماند...
🔹یک روز صبح گفتند: میخواهم به حمام بروم. تو هم میآیی؟! گفتم بله!
بقچهای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان!
در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند: انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم، آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه میکردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
پرسیدند: پنج یا پنجاه؟ عرض کردم: پنجاه!!
برگشتند به سمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم!
وارد گذر خان شدیم به فکر مخارجِ تا شب بودم. هنوز چند دقیقهای نگذشته بود که کسی از حجرهای بلند داد زد: «حاج آقا! حاج آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقیقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: من وجوهات نمیگیرم!
گفت: وجوهات نیست، نذر است.
گفتند: نذر؟
گفت: دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز، اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
در حین حرکت آرام در گوشم گفتند: بشمارش!
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: ده تا بود؟ بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» (هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر آن پاداش دارد) ...
#داستان #حکایت_خوبان #توکل
https://eitaa.com/golvajhehaye_roozeh