داستان یک مثل🌹🌹🌹
آستین نو، بخور پلو!
روزی ملانصرالدین، با جامهای فقیرانه و مُندرس، به ولیمهی عروسی رفت. او را از در خانه راندند. او فوری به خانه بازگشت و یک دست لباس فاخر و زیبا پوشید و از نو به مجلس رفت.
این بار، همه به پای خاستند و او را در صدر مجلس جای دادند. طعام آوردند؛ ملانصرالدین، آستین خود را در بشقاب نهاد و گفت: آستین نو، بخور پلو!
دوازده هزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده، ص ۳۵.
#داستان_مثل
#آستیننوبخورپلو
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303