eitaa logo
گلزار ادبیات
7.8هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
175 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌: ع. ک. (بانو خالقی) ایجاد کانال: ۹ بهمن ۱۴۰۱ استفاده از مطالب، با ذکر نام یا لینک کانال مجاز است. تبلیغ و تبادل نداریم. کانال دوم‌ما #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه📚📚📚 برای اولین بار مرد مُسنی به همراه پسر جوانش، در قطار نشسته بود‌. قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار، آن پسر جوان که کنار پنجره نشسته بود، پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد، فریاد زد: پدر، نگاه کن. درختان حرکت می‌کنن! مرد مسن با لبخندی، هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند! ناگهان، جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر، نگاه کن. دریاچه و ابرها با قطار حرکت می‌کنن! زوج جوان، پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند. باران شروع شد و چند قطره، روی دست مرد جوان چکید. او با لذت، آن را لمس کرد و چشمهایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر، نگاه کن. بارون می‌باره. آب روی دست من چکید. آن زوج جوان، دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان، به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟ مرد مسن، لبخندی زد و گفت: ما همین الآن، داریم از بیمارستان برمی‌گردیم‌. امروز پسر من، برای اولین بار در زندگی، می‌تواند ببیند. تو تویی؟ج ۲، امیررضا آرمیون، ص ۳۲ و ۳۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303