eitaa logo
گلزار ادبیات
7.8هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
175 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌: ع. ک. (بانو خالقی) ایجاد کانال: ۹ بهمن ۱۴۰۱ استفاده از مطالب، با ذکر نام یا لینک کانال مجاز است. تبلیغ و تبادل نداریم. کانال دوم‌ما #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایتی از بوستان سعدی در سرزنش شکم‌پرستی یکی را تب آمد ز صاحبدلان کسی گفت: شکّر بخواه از فلان بگفت: ای پسر، تلخیِ مُردنم بِه از جورِ روی تُرُش بُردنم شکر، عاقل از دست آن کس نخَورد که روی تکبّر، بر او سرکه کرد مرو در پیِ هرچه دل خواهدت که تمکینِ تن، نورِ جان کاهدت کند مرد را نفس اَمّاره، خوار اگر هوشمندی، عزیزش مدار اگر هرچه باشد مرادت، خوری ز دوران، بسی نامرادی بری تنورِ شکم، دَم‌به‌دَم تافتن مصیبت بُوَد روزِ نایافتن به تنگی بریزانَدَت روی، رنگ چو وقت فراخی، کنی معده، تنگ کشد مرد پُرخواره، بارِ شکم و گر در نیابد، کشد بار غم شکم‌بنده، بسیار بینی خجل شکم پیش من تنگ، بهتر که دل لغات: روی ترش: چهره‌ی عبوس و بدخو. روی سرکه کردن: ترشرویی، اخم کردن. تمکین: پیروی، اطاعت. تنگی: فقر، کمیابی. فراخی: فراوانی. معده تنگ کردن: کنایه از پرخوری کردن. شکم‌بنده: پرخور، شکم‌پرست. کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۵. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی یکی مُتّفِق بود بر مُنکَری گذر کرد بر وی، نکومَحضَری نشست از خجالت، عرق‌کرده روی که آیا خجل گشتم از شیخِ کوی؟ شنید این سخن، پیر روشن‌روان بر او بر، بشورید و گفت: ای جوان نیایدهمی شرمت از خویشتن که حق، حاضر و شرم داری ز من؟ نیاسایی از جانب هیچ کس برو جانب حق نگه دار و بس چنان شرم دار از خداوند خویش که شرمت ز همسایگان است و خویش لغات: متفق: مصمم، قصدکننده. منکَر: کار زشت و ناپسند، گناه. نکومحضر: خوش‌رفتار، خوش‌برخورد. شوریدن: تندی کردن. کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۹۰ و ۳۹۱. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی یکی نان‌خورش، جز پیازی نداشت چو دیگر کسان، برگ و سازی نداشت کسی گفتش: ای سُغبه‌ی خاکسار برو طَبخی از خوانِ یغما بیار بخواه و مدار از کس ای خواجه، باک که مقطوع‌روزی، بُوَد شرمناک قبا بست و چابک، نَوَردید دست قبایس دریدند و دستش شکست شنیدم که می‌گفت و خون می‌گریست که: ای نفس، خودکرده را چاره نیست بلاجوی باشد گرفتارِ آز من و خانه مِن بعد و نان و پیاز جُوینی که از سعیِ بازو خورَم بِه از میده بر خوانِ اهلِ کَرَم چه دلتنگ خُفت آن فرومایه، دوش که بر سفره‌ی دیگران داشت گوش لغات: سغبه: گرسنه. خاکسار: پست، ذلیل. طبخ: غذا. خوان: سفره. یغما: غارت، چپاول. مقطوع‌روزی: روزی قطع شده، بی‌روزی. قبا بستن: کنایه از آماده شدن. دست نوردیدن: کنایه از حاضر شدن. آز: حرص، طمع. مِن بعد: پس از این. جوین: نان جو. میده: نان مرغوبی که از آرد دوبار الک‌شده پخته شود. خُفتن: خوابیدن. گوش داشتن: کنایه از انتظار و امید داشتن. کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۷ و ۳۳۸. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی خانه‌ی کوچک شنیدم که صاحب‌دلی نیک‌مرد یکی خانه بر قامت خویش کرد کسی گفت: می‌دانمت دسترس کزین خانه بهتر کنی، گفت: بس چه می‌خواهم از طارَم افراشتن؟ همینم بس از بهرِ بگذاشتن مکن خانه بر راه سیل، ای غلام که کس را نگشت این عمارت، تمام نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی، سرای لغات: طارم: خانه‌ی چوبین، خانه. کاروانی: ی آن، مفهوم نسبت را می‌رساند: منسوب به کاروان، اهل کاروان، مسافر. سرای: خانه. کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۹. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی گم‌شدن کودک همی‌ یادم آید ز عهد صِغَر که عیدی برون آمدم با پدر به بازیچه، مشغول مردم شدم در آشوب خلق، از پدر گم شدم برآوردم از هول و دِهشت خروش پدر، ناگهانم بمالید گوش که: ای شوخ‌چشم، آخرت چند بار بگفتم که: دستم ز دامن مدار؟ به تنها نداند شدن طفل خُرد که مشکل توان راه نادیده بُرد تو هم طفل راهی، به سعی ای فقیر برو دامن راه‌دانان بگیر مکن با فرومایه مردم نشست چو کردی، ز هیبت فروشوی دست به فِتراکِ پاکان درآویز چنگ که عارف، ندارد ز دریوزه ننگ... لغات: صغر: کوچکی، کودکی. دهشت: ترس. گوش مالیدن: تنبیه کردن. شوخ‌چشم: بی‌شرم، گستاخ. به تنها: تنهایی. نداند: نتواند. شدن: رفتن. هیبت: بزرگی، شکوه. دست فرو شستن: کنایه از صرف نظر کردن. فتراک: تَرک‌بند، تسمه‌ای که از پیش و پس زین اسب آویزند. دریوزه: درخواست، سوال. کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۸۹. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی💐💐💐 مورچه در کیسه‌ی گندم شبلی یکی سیرتِ نیک‌مردان شنو اگر نیک‌بختی و مردانه‌رو که شِبلی ز حانوتِ گندم‌فروش به دِه بُرد اَنبانِ گندم، به دوش نگه کرد و موری در آن غَلّه دید که سرگشته، هر گوشه‌ای می‌دوید ز رحمت بر او، شب نیارست خُفت به مأوای او، بازش آورد و گفت: مروّت نباشد که این مورِ ریش پراکنده گردانم از جای خویش درون پراکندگان، جمع دار که جمعیتت باشد از روزگار چه خوش گفت فردوسی پاکزاد که رحمت بر آن تربت پاک باد: میازار موری که دانه‌کش است که جان دارد و جان شیرین، خوش است... لغات: شبلی: از عارفان بزرگ قرن سوم هجری. حانوت: دکان. انبان: کیسه. نیارست خفت: نتوانست بخوابد. مأوا: جایگاه، مَسکن. ریش: آزرده‌‌خاطر. پراکنده: آواره، سرگردان. پراکندگان: پریشان‌خاطران، آشفتگان. جمعیت: آرامش، خاطرِ جمع و آسوده. تربت: خاک، آرامگاه. مَجاز از روان، روح. کلیات سعدی، بوستان، باب دوم در احسان، ص ۲۶۴. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنی از بوستان سعدی ز خاک آفریدت خداوندِ پاک پس ای بنده، افتادگی کن چو خاک حریص و جهان‌سوز و سرکش مباش ز خاک آفریدندت، آتش مباش چو گردن کشید آتش هولناک به بیچارگی، تن بینداخت خاک چو آن، سرفرازی نمود، این، کمی از آن، دیو کردند، ازین، آدمی افتادگی: فروتنی. دیو: شیطان. کلیات سعدی، بوستان، باب چهارم در تواضع، ص ۲۹۷. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی یکی، در نجوم اندکی دست داشت ولی از تکبّر، سری مست داشت برِ کوشیار آمد از راه دور دلی پر ارادت، سری پر غرور خردمند ازو، دیده بردوختی یکی حرف، در وی نیاموختی چو بی‌بهره، عزم سفر کرد باز بدو گفت دانای گردن‌فراز: تو خود را گمان برده‌ای پرخرد اِنایی که پرشد، دگر چون بَرَد؟ ز دعوی پُری، زان تهی می‌روی تهی آی، تا پرمعانی شوی ز هستی، در آفاق، سعدی‌صفت تهی گرد و باز‌ آی پر معرفت لغات: کوشیار: نام حکیمی که یکی از استادان ابوعلی سینا بوده است. دیده بردوختن : صرف نظر کردن، این جا: آموزش ندادن. گردن‌فراز: سرافراز، شریف. انا: ظرف. کلیات سعدی، بوستان، باب چهارم در تواضع، ص ۳۱۲ و ۳۱۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی در عزت قناعت یکی، نیشکر داشت بر طَبقَری چپ و راست، گَردَنده بر مشتری به صاحب‌دلی گفت در کُنجِ دِه که: بِستان و چون دست یابی، بده بگفت آن خردمندِ زیباسرشت جوابی که بر دیده باید نبشت: تو را صبر بر من نباشد مگر ولیکن مرا باشد از نیشکر حَلاوَت ندارد شکر در نی‌اش چو باشد تقاضایِ تلخ، از پی‌اش نکات: طبقری: طَبَق کوچک. بستان: بگیر. معنی مصراع: این نیشکر را از من بگیر و هر وقت پول داشتی، بده. نبشت: نوشت. دیده: چشم. مگر: شاید. معنی بیت: شاید تو نتوانی برای گرفتن قیمت نیشکر از من، صبر کنی؛ اما من برای استفاده از نیشکر، می‌توانم صبر کنم. حلاوت: شیرینی. کلیات سعدی، بوستان، باب ششم در قناعت، ص ۳۳۷. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی یکی را پسر، گُم شد از راحله شبانگه بگردید در قافله ز هر خیمه پرسید و هر سو شتافت به تاریکی آن روشنایی نیافت چو آمد برِ مردمِ کاروان شنیدم که می‌گفت با ساروان: ندانی که چون راه بردم به دوست هر آن کس که پیش آمدم، گفتم اوست از آن، اهل دل در پیِ هر کسند که باشد که روزی به مردی رسند برند از برای دلی، بارها خورند از برای گلی، خارها لغات: راحله: مَرکب، شترِ سواری. برِ: نزدِ، پیشِ. ساروان: ساربان، شتردار، سالار کاروان. کلیات سعدی، بوستان، ص ۲۷۲ و ۲۷۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی رازداری تَکِش، با غلامان، یکی راز گفت که این را نباید به کس باز گفت به یک سالش آمد ز دل بر دهان به یک روز شد منتشر در جهان بفرمود جلّاد را بی دریغ که: بردار سرهای اینان به تیغ یکی زان میان گفت و زنهار خواست مکُش بندگان، کاین گناه از تو خاست تو اول نبستی که سرچشمه بود چو سیلاب شد، پیش بستن چه سود؟ تو پیدا مکن راز دل بر کسی که او خود بگوید برِ هر کسی جواهر، به گنجینه‌داران سپار ولی راز را، خویشتن پاس دار سخن تا نگویی، بر او دست هست چو گفته شود، یابد او بر تو دست... لغات: تکش: علاءالدین تکش، از شاهان خوارزمشاهی بود. تیغ: شمشیر. زنهار: امان. خاست: به وجود آمد. برِ: نزدِ. کلیات سعدی، بوستان، باب هفتم در عالم تربیت، ص ۳۴۳ و ۳۴۴. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی در پیری کهن‌سالی آمد به نزد طبیب ز نالیدنش تا به مُردن، قریب که دستم به رگ بر نِه ای نیک‌رای که پایم همی برنیاید ز جای بدان مانَد این قامتِ خُفته‌ام که گویی به گِل در فرو رفته‌ام برو گفت دست از جهان در گُسِل که پایت، قیامت برآید ز گِل نشاط جوانی، ز پیران مجوی که آبِ روان، باز ناید به جوی اگر در جوانی زدی دست و پای در ایام پیری، به هُش باش و رای چو دوران عمر، از چهل درگذشت مزن دست و پا، کآبت از سر گذشت نشاط از من آن گه رمیدن گرفت که شامم، سپیده دمیدن گرفت بباید هوس کردن از سر به در که دور هوس‌بازی آمد به سر... لغات: قریب: نزدیک. دستم به رگ بر نه: نبضم را بگیر. خفته: خمیده و تاشده. دست در گسلیدن: ترک و رها کردن. رمیدن: دور شدن. سپیده دمیدن شام: کنایه از سفید شدن موی سیاه. کلیات سعدی، بوستان، ص ۳۷۹ و ۳۸۰. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303