داستان یک مثل📚📚📚
آخرش معلوم شد توی سبد یارو چی بود؟
میگویند جمعی در مجلسی دور هم نشسته بودند و از هر دری با هم حرف میزدند. یکی شروع کرد به تعریف ماجرایی و گفت که: روزی دو هالو، به هم برخوردند. اولی به دومی گفت: اگر بگویی در این سبد چیست، یک تخممرغ و اگر گفتی چند تاست، هر هشت تای آن را به تو خواهم داد.
دومی کمی فکر کرد و گفت: سوال سختی پرسیدی؛ یک راهنمایی کن تا کمی آسان شود. اولی گفت: چیزی سفید است که وسطش، زرد است. دومی با خوشحالی فریاد زد: فهمیدم؛ ترب است که وسط ترب را خالی کردهای و توی آن را زردک تپاندهای.
وقتی گوینده، ماجرا را تمام کرد، همه حاضران در مجلس خندیدند. وقتی خندهها آرام گرفت و سکوت ایجاد شد، یکی از میان جمع گفت: آخرش معلوم شد توی سبد او چه بود؟
کاربرد:
این مثل، هنگامی استفاده میشود که کسی بر اثر کمهوشی یا بیدقتی، موضوعی را متوجه نشود یا اشتباه بفهمد.
مشابه:
بالاخره، لیلی، زن بود یا مرد؟
فوت کوزهگری، مثلهای فارسی و داستانهای آن، مصطفی رحماندوست، ج ۱، ص ۲۵ و ۲۶.
#داستان_مثل
#تویسبدچیبود؟
#مصطفی_رحماندوست
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303