داستان یک مثل
یک دستم سپر بود، یک دستم شمشیر، با دندانهایم که نمیتوانستم جنگ کنم!
مردی با سپر و شمشیر، وارد میدان نبرد شد و در مقابل حریف قرار گرفت. حریف، با یک حمله، او را به زانو درآورد.
به او گفتند: چرا به حملهی حریف پاسخ ندادی و کوچکترین حرکتی ننمودی؟ گفت: آخر یک دستم سپر بود، یک دستم شمشیر، با دندانهایم که نمیتوانستم جنگ کنم!
📕📕📕
دوازدههزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده بلوری، ص ۱۰۶۹.
#داستانمثل
#جنگوسپروشمشیرمرد
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303