حکایتی از گلستان سعدی
پادشاه و زاهدان
مطابق این سخن، پادشاهی را مهمی پیش آمد؛ گفت: اگر این حالت به مراد من برآید، چندین دِرَم دهم زاهدان را. چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت، وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد. یکی را از بندگان خاص، کیسهی درم داد تا صرف کند بر زاهدان.
گویند غلامی عاقلِ هشیار بود. همهی روز بگردید و شبانگه باز آمد و درمها بوسه داد و پیش مَلِک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که گردیدم، نیافتم. گفت: این چه حکایت است؟ آنچه من دانم، در این مُلک، چهارصد زاهد است. گفت: ای خداوندِ جهان، آن که زاهد است، نمیستاند و آن که میستاند، زاهد نیست.
مَلِک بخندید و ندیمان را گفت: چندان که مرا در حقّ خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخدیده را عداوت است و انکار و حق به جانب اوست.
زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او، یکی به دست آر
لغات: 🌹🌹🌹
درم: واحد پول نقره، سکهی نقره.
تشویش: پریشانی، آشفتگی.
مَلِک: پادشاه.
مُلک: کشور، سرزمین.
خداوند جهان: پادشاه جهان.
ستاندن: گرفتن.
ندیم: همدم، همنشین.
شوخدیده: بیحیا، گستاخ.
عداوت: دشمنی.
دینار: واحد پول طلا، سکهی طلا.
📚📚📚📚
کلیات سعدی، گلستان، باب دوم: در اخلاق درویشان، ص ۹۰ و ۹۱.
#حکایتپادشاهوزاهدان
#گلستانسعدی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303