سخنی از گلستان سعدی
[حکیم و نادانان]
حکیمی که با جُهّال درافتد، توقّعِ عزّت ندارد و گر جاهلی، به زبانآوری، بر حکیمی غالب آید، عجب نیست؛ که سنگی است که گوهر همیشکنَد.
نه عجب گر فرو رَوَد نفَسش
عَندلیبی، غُراب، همقفسش
گر هنرمند از اوباش، جفایی بیند
تا دل خویش، نیازارَد و دَر هم نشود
سنگِ بدگوهر اگر کاسهی زرّین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زَر، کم نشود
نکات:
حکیم: دانا، فرزانه.
جُهّال: جمعِ جاهل، نادانان.
عزّت: احترام.
زبانآوری: اینجا: زبانبازی.
گوهر: جواهر.
فرو رفتنِ نفَس: کنایه از خاموش ماندن.
عندلیب: بلبل.
غراب: زاغ، کلاغ.
اوباش: فرومایگان.
تا: زِنهار، برحذر باشد.
بدگوهر: بداصل.
زر، کم نشود: قیمت طلا، کم نمیشود.
📚📚📚
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم: در آداب صحبت، ص ۱۸۱.
#گلستانسعدی
#حکیمونادانان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303