داستان یک مثل📚📚📚
خروس اگر خروس باشد، توی راه هم میخواند!
مردی، در خانهی یک روستایی مهمان شد. چشمش به خروس چاق و چلهای افتاد. قصد کرد آن را بدزدد. نیمههای شب، دور از چشم همه بلند شد و خروس را توی توبره گذاشت و خواست از در بیرون برود که صاحبخانه بیدار شد و گفت: الآن که زود است بروی؛ بگذار خروس بخواند، بعد برو.
مهمانِ دزد، در جواب گفت: خروس اگر خروس باشد، توی راه هم میخواند! و خداحافظی کرد و رفت. صاحبخانه هم غافل از همه جا، گرفت خوابید. صبح که از خواب بلند شد، دید از خواندن خروس خبری نیست. سری به لانهی خروس زد؛ اما اثری از خروس نیافت. تازه فهمید که مهمان، دیشب چه گفته است.
دوازده هزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده، ص ۴۶۵. به نقل از تمثیل و مثل، ج ۲، ص ۱۰۵ و ۱۰۶.
#داستان_مثل
#خواندنخروسدرراه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303