حکایتی از گلستان سعدی
یافتن مروارید در بیابان
اَعرابی را دیدم در حلقهی جوهریان بصره که حکایت همیکرد که: وقتی، در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنی چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده که همی ناگاه، کیسهای یافتم پر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندمِ بِریان است؛ باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردن که مروارید است.
در بیابانِ خشک و ریگِ روان
تشنه را در دهان، چه دُر، چه صدف
مردِ بیتوشه کاوفتاد از پای
بر کمربند او، چه زر چه خَزَف
لغات:
اعرابی: عرب.
حلقه: گروه، دسته.
جوهریان: جواهرفروشان.
زاد: توشه، آذوقه.
دل بر هلاک نهادن: مرگ خود را نزدیک دیدن.
بریان: برشته.
دُر: مروارید.
خزف: مهرهی بیارزش.
کلیات سعدی، گلستان، ص ۱۰۶، باب سوم در فضیلت قناعت.
#گلستانسعدی
#مرواریددربیابان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303