داستان کوتاه📚📚📚
درخت گردو و بوتهی کدو
روزی جُحا، سوار الاغش بود و به دهکدهای میرفت. در بین راه، از خرش پیاده شد و زیر درخت گردویی، به استراحت نشست و عرقهایش را پاک میکرد. در نزدیکی او، بوتهی کدویی بود. او به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی، از بوتهی کوچکی به وجود میآید و گردویی به این کوچکی، از درختی به آن بزرگی! سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، آیا این بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق بکنی و گردو را از بوتهی کدو؟
در این حال، گردویی از درخت به سر جحا افتاد و نزدیک بود که سرش بشکند. برق از چشمانش پرید و سرش را به دو دستش گرفت و با ترس از خدا گفت: پروردگارا، توبه کردم که بعد از این، در کار تو دخالت کنم؛ زیرا هر چه را که تو خلق کردهای، حکمتی دارد. اگر جای گردو با کدو عوض میشد، من الآن زنده نبودم.
معارف اللطائف، محمدعلی مجاهدی، ص ۱۳۸.
#داستان_کوتاه
#گردووکدو
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303