حکایتی از گلستان سعدی
[یعقوب و یوسف]
یکی پرسید از آن گمکرده فرزند
که: ای روشنگُهر پیرِ خردمند
ز مصرش، بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی؟
بگفت: احوال ما، برقِ جهان است
دمی پیدا و دیگر دم، نهان است
گهی بر طارَمِ اَعلا نشینیم
گهی بر پشت پای خود نبینیم
اگر درویش، در حالی بماندی
سرِ دست از دو عالم، برفشاندی
نکات:
گمکرده فرزند: مقصود حضرت یعقوب، پدر حضرت یوسف است.
برق جهان: برق جهنده.
طارم اعلا: بالاخانهی بلند، عرش برین، آسمان.
سر دست افشاندن: کنایه از بیاعتنایی، بیمیلی، صرفنظر کردن.
📚📚📚
کلیات سعدی، گلستان، باب دوم: در اخلاق درویشان، ص ۷۵.
#یعقوبویوسف
#گلستانسعدی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303