بیتی از قائم مقام فراهانی
ز پروانه طریق عشق آموز
پرِ مرغِ هوس را زودتر سوز
گلدستهی بستان، برگزیدهی دیوان شاعران ده قرن گذشته، علی صاحبیاری، ج ۷، ص ۴۱۱۳.
#قائممقامفراهانی
#پروانه
#طریقعشق
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
امام علی - علیه السلام - فرمودند:
حرام، بد طعامی است.
غرر الحکم، ج ۱، ص ۳۴۱.
#امام_علی(ع)
#حرام
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
جمعه در آینهی حضرت تو
از غلامرضا شکوهی
جمعه سر میرسد و میرسد آن پا در راه
مثل رفع عطش از تشنگی یک سر راه
جمعه در آینهی حضرت تو، رویایی است
میرسد جمعه به زیبایی تو از هر راه
میرسی با نفس جمعه به باران در نور
به پناهی که تو را وارهد از جرجر راه
"قطع این مرحله، بی همرهی خضر مکن"
دارد این کوچه به پسکوچهی یکدیگر راه
شنبه تا آخر هر هفته اگر جمعه نداشت
بی قدمهای تو میشد سفری پرپر، راه
سُرمه در چشم غزل، شکوهی، ص ۴۹۳ و ۴۹۴.
#امام_زمان(عج)
#جمعه
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از عباس
💚هر روز رود ، امیدِ فردا داریم
هرجمعه نوایِ عشق، نجوا داریم
آیی اگر ای به پای دارندهیِ داد
از شوقِ تو بزمِ وصل برپا داریم
☘اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج☘
❤️
"عباساشرفیپویا"
۸ دی ۱۴۰۲
داستان کوتاه📚📚📚
لزوم اندکی آرزو برای زندگی
روزی حضرت عیسی(ع) در محلی نشسته بود. پیرمردی، زمین را با کلنگ برای زراعت زیر و رو میکرد. آن جناب گفت: خدایا، آرزو را از دلش به کلی زایل کن. در این موقع، پیرمرد، کلنگ خود را یک طرف انداخت و روی زمین خوابید.
ساعتی گذشت. عیسی (ع) باز عرض کرد: خداوندا، بار دیگر آرزو را به او برگردان. ناگاه پیرمرد از جا حرکت کرده، شروع به کار نمود. حضرت عیسی جلو رفته، پرسید: ای پیرمرد، چه طور شد کلنگ را بر زمین گذاشتی؟ باز بعد از ساعتی، به کار مشغول شدی؟
گفت: در بین کار کردن، با خودم گفتم: تا کی باید زحمت بکشی؟ تو مردی پیر و از کار افتادهای. شاید اجل همین الآن، به سراغت آمد. با این اندیشه، از کار دست کشیدم. هنگامی که دوباره شروع به کار کردم، با خود گفتم: بالاخره، فعلاً که زنده هستی و برای هر موجود زنده، وسایل زندگی لازم است. باید کار کنی و زاد و توشه تهیه نمایی. این بود که باز کلنگ را برداشته، مشغول کار شدم.
۱۱۴ داستان اخلاقی، دکتر محمدحسین محمدی، ص ۱۳۷ و ۱۳۸.
#داستان_کوتاه
#داستاناخلاقی
#لزومآرزو
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گنجینهی دل
از رهی معیّری
چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بُوَد هر چه تمنّا کنی
عافیت از غیر، نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته، طبیب تو نیست
از تو بُوَد راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو، پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چارهی خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دلِ زار توست
بیخبر از مصلحت کار توست
برحذر از مصلحتاندیش باش
مصلحتاندیش دل خویش باش...
ای شده نالان ز غم و رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دلِ آگاه تو
گوهر تو، اشک سحرگاه تو
مایهی امّید مدان غیر را
کعبهی حاجات مخوان دیر را...
دیوان رهی معیری، ص ۱۲۹ - ۱۳۱.
#رهی_معیری
#گنجینهی_دل
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
یک رباعی از مولوی
ای دوست، به دوستی قرینیم تو را
هر جا که قدم نهی، زمینیم تو را
در مذهب عاشقی، روا کی باشد؟
عالم به تو بینیم و نبینیم تو را
در عشق زنده بودن، گزیدهی غزلیات شمس، دکتر شفیعی کدکنی، ص ۲۶۶.
#مولوی
#دوست
#شفیعی_کدکنی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
چشم خدا
از عباس احمدی
از بس که نشستیم، ز پا افتادیم
از قافلهی دوست، جدا افتادیم
شیطان آمد به روحمان چشمک زد
آن قدر که از چشم خدا افتادیم
جملههای معترضه، احمدی، ص ۱۹۶.
#چشم_خدا
#قافلهی_دوست
#شیطان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303