یک رباعی از حافظ
نی دولت دنیا، به ستم میارزد
نی لذت مستیاش، اَلَم میارزد
نه هفتهزارساله شادیّ جهان
این محنت هفتروزه غم میارزد
الم: رنج، سختی.
دیوان کامل حافظ، دکتر برزگر خالقی، ص ۳۴۲.
#حافظ
#غموشادی
#ستمورنج
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
تفنگ غمگین
از علیمحمد مؤدب
لبخند به لبشان میآید شاگرد اولها
که بهترین هستند
مدال به سینهشان میآید کارمندان نمونه
که منظمترین هستند
من اما هر بار که تیرم به هدف مینشیند
تنها فریادی میکشم و سینهام میسوزد
زیرا من یک تفنگ آخرین مدل هستم
با بغضی به بزرگی یک گلولهی آرپیجی...
غمگینم؛ چون کودکان از من میترسند...
غمگینم؛ چون گلولههایم، گنجشکها را پر میدهد
و میترکاند بادکنکها و قلبهای کودکان را...
تنها با یک گلولهی من
کودکی کشته شده است
من نگرانم
من نگرانم...
کودکان میمیرند
کاشکی تفنگها هم میمردند.
دروغهای، مؤدب، ص ۱۲۸ - ۱۳۰.
#کودکان
#تفنگ
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از R.Ghahremani
...........«باسمه تعالی»...........
عُذر تقصیر
چو شد آلوده روی و موی ، راهی جز نظافت نیست
کسی را طاقت هم خانه بودن با کثافت نیست
هَر اَز گاهی، دلت را زیرو رو کن، آب و جارو کن
بدان! ایمن ترین انبار هم عاری ز آفَت نیست
مگر همسایگی با خار ،راز شهرت گل نیست؟
به وقتش«مجمع اضداد»، خالی از ظرافت نیست
قیامت گرچه حق، اما تمام وعده ها نسیه است
جهان دار مکافات است ، تالار ضیافت نیست
به حکم عقل، کوسِ جانشینی زد بنی آدم
وگرنه در سر مخلوق ، سودایِ خلافت نیست
«سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت...» عیبی نیست :
به بزم سودجویان رنگ و بویی از شرافت نیست
به وجد آید مخاطب گاه با یک بیت شعر ناب
که در گفتار منثور اینهمه شور ولطافت نیست
من از ارسالِ گاهی یک «پیامک»، بُخل میورزم !
برادر!! عُذر تقصیرم فقط بُعدِ مسافت نیست.
رضا قهرمانی
هدایت شده از علیرضا تیموری
🚕راننده تاکسی 🚕
رود سرویس هر شام و سحر راننده تاکسی
کند گه سود و گاهی هم ضرر راننده تاکسی
کلاج و دنده و ترمز از این کوچه به آن کوچه
کند دائم به هرجایی سفر راننده تاکسی
ز بس افتاده از چاله به چوله داخل کوچه
شکسته شد فنر ، گشته پکر راننده تاکسی
هزاران دست انداز است در هر معبر و کوچه
از این مانع شده زیر و زبر راننده تاکسی
مسافرهای گوناگون جوان و پیر یا کودک
ز هرجا بشنود صدها خبر راننده تاکسی
خبر دارد ز اوضاع فرانسه ، مصر یا یونان
و ایضا از بلاد چین ، قطر راننده تاکسی
یکی از این طرف مالیده بر درهای ماشینش
یکی کنده ز ماشینش سپر راننده تاکسی
گهی دربست رفته او به سمت مشهد و سمنان
گهی برده مسافر تا اهر راننده تاکسی
ترافیک و شلوغی خیابان ها و دود و دم
خورد از این همه صدها شرر راننده تاکسی
پدر گاهی نشیند پشت فرمان و دهد او گاز
و شیفت دیگری گردد پسر راننده تاکسی
در این شهر شلوغ ما دو رنگ سبز یا زرد است
برد اینجا و آنجا صد نفر راننده تاکسی
به زیر برف و در بوران به ماه مهر یا آبان
کند هر سو سفر دارد نظر راننده تاکسی
به میدان و خیابان ها مسافر می شود علاف
نباشد پشت فرمانش اگر راننده تاکسی
تمام کوچه های شهر را از حفظ می داند
که دارد چون بسی هوش و هنر راننده تاکسی
نداده تاکسیرانی نه لاستیک و نه میل لنگی
ولی دارد به هر سویی گذر راننده تاکسی
😂 علیرضا تیموری 😂
داستان کوتاه📚📚📚
یک دست صدا ندارد
یک روز پسر کوچکی، قصد جابهجا کردن سنگ بزرگی را داشت؛ اما هر قدر سعی میکرد، قادر نبود حتی کمترین تکانی به آن سنگ بدهد.
پدرش که از نزدیک او رد میشد، ایستاد و زمان کوتاهی، تلاش بدون نتیجهی او را نظاره کرد. سپس به او گفت: پسرم، حواست را جمع کن و ببین از تمام قدرتت بهره میبری یا نه؟
پسربچه، با کلافگی گفت: بله پدر. پدر در کمال آرامش گفت: نه، استفاده نمیکنی. تو هنوز، از من کمک نخواستهای.
لطفاً ملانصرالدین نباشید، سلیمانی، ص ۱۱۸.
#داستان_کوتاه
#یکدستصداندارد
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنی از گلستان سعدی
نیکبختان، به حکایت و اَمثال پیشینیان پند گیرند؛ زان پیشتر که پسینیان، به واقعهی او، مَثَل زنند. دزدان، دست، کوته نکنند تا دستشان کوته کنند.
نرود مرغ سوی دانه فراز
چون دگر مرغ، بیند اندر بند
پند گیر از مصائب دگران
تا نگیرند دیگران به تو پند
مرغ: پرنده.
فراز رفتن: نزدیک شدن.
کلیات سعدی، گلستان، باب هشتم در آداب صحبت، ص ۱۹۰.
#گلستان_سعدی
#پند_گرفتن
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
یک رباعی از نیما یوشیج
رفتم به سوی نرگس و نرگس بر آب
پرسیدم از او صد و یکی داد جواب
گفتم: سوی بازار، کی آید گل؟ گفت:
آن دم که رود دیدهی نرگس در خواب
گل: گل سرخ.
مجموعهی کامل اشعار نیما یوشیج، سیروس طاهباز، ص ۷۹۴.
#نیما_یوشیج
#نرگس
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
سخنان پدر دختر به خواستگار😂😂
از دکتر عباس احمدی
گر تو خواهی دخترم را ای جوان
بگذری باید تو از این هفت خوان
خوان اول، مدرک لیسانس توست
لاتَطَوَّلتَ که تنها شانس توست
خوان دوم، کارت پایان خدمت است
زود اجرا کن که این یک سنت است
خوان سوم، در ره آمال تو
هست یک ماشین و ترجیحاً پژو
خوان چارم، ای جوانِ تابدار
کار و باری چرب و نان و آبدار
خوان پنجم، در وصال این عروس
خانه و ویلایی اندر کندلوس
ای جوانک، خوان شیشم مهریهست
مهریه، در حکم خون و ارثیهست
خوان هفتم هم که اصل زندگی است
سربهزیری و اطاعت، بندگی است...
سرنوشت خواستگار
دیدم اینهایی که گفت این خوشدهان!
رستم دستان نیارد تاب آن
در گلویم بسته شد راه نفس
تار شد چشمان و غش کردم سپس
چون گشودم چشم، بنده مثل ماست
داد کردم: می کیام؟ این جا کجاست؟
تخت آمالم ولی بر باد بود
رُک بگم، آن جا امینآباد بود
ای برادر، این چنین من خُل شدم
عشق از کف رفت و من مُنگُل شدم...
قهوهی قندپهلو، گزیدهی شعر طنز امروز، گردآورنده امید مهدینژاد، ص ۳۷و ۳۸.
#شعر_طنز
#خواستگار
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303