eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
16.3هزار دنبال‌کننده
24.3هزار عکس
9.9هزار ویدیو
33 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدای کرمان
#شهید_ناصر_فولادی ☺️🌸پرسید: مادر، دوست داری من چطوری شهید بشم؟! گفتم: من چه میدانم که تو دوستداری چ
⚽️ خودش گل نزد! ⚽️ 《نوجوانی بود و سرگرمی هایش.. ناصر، کاپیتان تیم فوتبال‌مان بود و خیلی خوب بازی میکرد ؛ در عوض، فوتبال من تعریف چندانی نداشت!😞 یک روز حین بازی، جلوی دروازه کنار هم رسیدیم؛ تنها یک حرکت مانده بود تا تعیین سرنوشت آن مسابقه...! در حالیکه میتوانست خودش توپ را وارد دروازه کند،‌ در کمال ناباوری به من پاس داد!! با اینکه به خوبی می دانست ممکن است توپ را از دست بدهم. من نیز توپ را درون دروازه جای دادم تا به خوبی پاسخ این اعتماد کاپیتانم را داده باشم!😎 》 ☘ ☘ 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
📸 تصویر #شهید_ناصر_فولادی ، از شهدای استان #کرمان در دیدار مجازی دانشجویان با رهبر انقلاب #حنظله_کر
🌷حنظله لشکر🌷 🌺مراسم عقد و ازدواجش که تمام شد،درنگ راجایز ندانست ، بعد از صحبت با همسرش... بلا فاصله راهی جبهه شد.بیست روز از رفتنش نگذشته بود که... خبر همه جا پیچید... ناصر فولادی هم پرواز کرد و آسمانی شد... از آن به بعد بود که به حنظله ی کرمان معروف شد. 🌹شهادت: سوم خرداد، فتح خرمشهر 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
🦋 در فکر فرو رفته است و آرام با دست به زانو می کوبد. می گوید از کجا شروع کنم و چه بگویم که حق شایستهٔ این بزرگوار از زبان حقیری مثل من ضایع نشود؟ لبش از بغضی مانده در گلو می لرزد و می گوید حاج هستم. آن موقع گردان بودم. در خانه بود که با او آشنا شدم، آن روزها بچّه‌های حزب اللّهی جمع شدند در کلاس قرآنی که علی آقا دایر کرده بود. یک شب که توفیق پیدا کردم، رفتم و حرفهای ایشان را شنیدم. همان یک بار تأثیر صد سال عبادت به من دست داد. فهمیدم خودش است. 👌 از آن پاشنه کشیده هایی که تا آخر می گوید "یا حسین“!! مدّتی از این آشنایی می گذشت که جنگ گسترش پیدا کرد. حالا ما داریم روز به روز چهرهٔ واقعی ایشان را می شناسیم. 👌 البته من که لایق شناسایی چنین بزرگانی نبودم، فقط دیدم. آن زمان جزیرهٔ مینو بودیم. رحمت کند" آقا را". او عصر ها تیر بار کالیبر پنجاه را بر می داشت، و به دوش می انداخت و حرکت می کرد. خیلی قوی بود. من هم مهمّات را بر می داشتم و با هم می رفتیم در مسیر اروند که آن موقع ستون پنجم سعی می کرد با شنا به این طرف بیایید و ضربه بزند. روزی طبق معمول با برادر موحدی برای کنترل سنگرها و مسیر رفتیم که دیدم علی آقا هشت - نه نفر از بچّه‌ها را دور خودش جمع کرده است و برایشان می خواند. برادر موحدی رفت تیربار را کار بگذارد. من گفتم به جمع صمیمی بچّه‌ها عرضِ ادبی بکنم. نرسیده به بچّه‌ها دیدم پوست هندوانهٔ بزرگی به زمین افتاده. تعجّب کردم؛ 🤔 چون آن زمان تدارکات به این سادگیها نبود که بتوانند هندوانه به بیاورند. سلامی و گفتم : «بچّه ها خیر است! هندوانه از کجا رسیده؟» گفتند : « از دعای علی آقا.» بعد تعریف کردند : « کلاس قرآن علی آقا که تمام شد، هر کس هوس چیزی کرد؛ امّا علی آقا گفت : « در این گرما اگر خدا برساند، فقط یک هندوانهٔ خنک می چسبد.» چند دقیقه ای نگذشته بود که چشم یکی از بچّه‌ها به هندوانهٔ بزرگی در آب نهر افتاد. اول فکر کردیم پوست هندوانه است؛ امّا وقتی با تکّه چوبی آن را از نهر بیرون آوردیم، دیدیم هندوانه ای با هفت_هشت کیلو وزن است. به محض اینکه علی آقا هندوانه رو دید..... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا @Golzar_Shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
<ادامه> ....گفتم: «علی آقا، بیا برویم بندر. آنجا به نیروهایی مثل شما خیلی احتیاج داریم.» در همین روزها، علی آقا، دوستان بسیار عزیزی مثل را از دست داده بود. از آن هفت نفری که زمانی به کردستان اعزام شده بودیم، فقط من و او باقی مانده بودیم. اشک در چشمان علی آقا جمع شد و گفت: «بس است، دیگر بس است. به من نگو بیا. من می خواهم اینجا بمانم. نمی خواهم از اینجا کنده بشوم. دیگر کسی برای من نمانده....» او خودش را برای راهی آماده کرده بود که اسلام به آن امر کرده بود. بنابراین مطیع دستورهای دینی بود. در هیچ جایی نمی شد جلوی علی آقا را گرفت؛ مگر با استناد به دستورهای اسلام. فقط اینجا، ضعیف ترین بندۂ درگاه خداوند بود. این شهید والامقام در زمان سربازی، آنچنان که می گویند، جسارتی داشت که دوست و دشمن را به تحیر وا می داشت. آن زمان که پیام های امام را در پستوها پنهان می کردند تا به دست رژیم نیفتند؛ زمانی که امکان چاپ و تکثیر وجود نداشت؛ ایشان شب تا صبح، این اعلامیه ها را رونویسی می کرد و با شجاعت تمام در پادگان های نظامی، که ریشه های استبداد بودند پخش می کرد. چنین آدمی باید به جائی متصل باشد، فقط جرأت نمی خواهد. و اگر نه ، بودند کسانی که با یک سیلی فعالیت چندین ساله شان تمام شده بود. اما وقتی ایشان لو می رود تازه می فهمد ابتدای آزمایش است. بعد از اعمال شکنجه های بسیار توسط ساواک، مجبورش می کنند که صف صبحگاهی پادگان اظهار ندامت کند، قبول می کند. اما درست در لحظه ای که چشمها و گوشها در انتظار هستند، فریاد برائت می کشد و آنچنان تخت و تاج شاهنشاهی را به باد شماتت می گیرد که وضع پادگان به هم می ریزد. بعداً در دادگاه نظامی، حوزۂ فعالیتش را وسیع قلمداد، و به اعدام محکومش می کنند. لیکن فریاد انقلاب این فرصت را از آنان می گیرد. خصلت بسیار خوبی داشت، مثلاً...... 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان 🌷 🍃برگزاری مراسم در گلزار شهدای کرمان به مناسبت گرامیداشت ایام الله #دهه_فجر
#گلزار_شهدای_کرمان 🌷 ☘تجلیل و تقدیر از خانواده شهدای بسیج مهندسین سپاه ثاراالله، #شهید_عبدالمهدی_مغفوری و #شهید_ناصر_فولادی 🌹 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @Golzar_Shohaday_Kerman
معـادلات زندگی را با منحنیِ و بہ پیش بردند🌹 و نقطہ پرگار عشـقشان را بر مدار چرخاندند و چہ خوب مهـندسی ڪردند دو روز دنیا را . . .💫 گرامی می داریم شهدای مهندسِ گلزار شهدای کرمان را: 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @GolzarShohada_Kerman
💠 بخش دار منطقه 🔹 برای اتمام ساختمان بخشداری، به سیمان نیاز داشتیم. یک‌ روز دو کامیون سیمان به بخشداری آوردند، ولی کارگر نداشتیم تا سیمان‌ها را خالی کنیم. ناصر دست‌به‌کار شد و شروع کرد به خالی کردن کیسه‌های سیمان. وقتی دو کیسه سیمان روی شانه‌هایش گذاشت، یکی از راننده‌ها پرسید:«این کارگر کیه که این‌قدر خوب کار می‌کند؟» گفتم:«بخشدار منطقه!» ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔻خاطره ای خواندنی از حنظله شهدای کرمان 🔸سرش را تراشیده بود. پرسیدم: چرا سرت رو تراشیدی؟ 🔸گفت: امام دستور دادند سربازها از پادگان ها فرار کنند. دژبان هم سربازهایی که از پادگان فرار می‌کنند رو بازداشت می‌کنه؛ حالا اگه جوونا سراشون رو بتراشن ، تشخیص این مسئله برای دژبان ها سخت میشه و مشکل سربازها حل میشه. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔰 آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می گوییم 🔹 اطراف مسجد جامع خرمشهر آن‌قدر شلوغ بود که نمی‌شد با ماشین به آن‌جا نزدیک شد. تعداد زیادی از اسرای عراقی را نزدیک مسجد جامع نشانده بودند. 🔹 ناصر از توی یک وانت که گوشه خیابان بود، هندوانه برمی‌داشت، می‌برید و می‌داد به تک‌تک عراقی‌ها تا توی گرما اذیت نشوند. 🔹خمپاره که آمد، 11 ترکش به بدنش نشست. وقتی رساندنش به بیمارستان، داشت ذکر می‌گفت: یا حجت‌بن الحسن(عج) 🔹پارچه نوشته «آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می گوییم» بر فراز مسجد جامع خرمشهر یادگار شهید ناصر فولادی است. 🔹 مسئول تبلیغات تیپ ثارالله(قبل از تبدیل تیپ به لشکر) بود و در عملیات بیت‌المقدس و روز فتح به فیض عظیم شهادت نائل شد. 🔺 شادی روحش صلوات ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔰 شهیدانه | از خدا خواسته بود تا بلافاصله بعد از تیر خوردن شهید نشود؛ بلکه چند ساعتی را در خون خود بغلتد و بعد شهادت روزی اش شود تا کمی از درد و رنج جانبازان را تحمل کند. ✅  تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 خاطره ای از 🔹 برای اتمام ساختمان بخشداری، به سیمان نیاز داشتیم. یک‌ روز دو کامیون سیمان به بخشداری آوردند، ولی کارگر نداشتیم تا سیمان‌ها را خالی کنیم. ناصر دست‌به‌کار شد و شروع کرد به خالی کردن کیسه‌های سیمان. وقتی دو کیسه سیمان روی شانه‌هایش گذاشت، یکی از راننده‌ها پرسید: این کارگر کیه که این‌قدر خوب کار می‌کند؟ گفتم: بخشدار منطقه! ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman