eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 | 🔻حوالی میدان خراسان از داخل پیاده رو با سرعت در حال حرکت بودیم. یکباره ابراهیم سرعتش را کم کرد. برگشتم عقب و گفتم: چی شد، مگه عجله نداشتی؟! 🍀 همین طور که آرام حرکت می کرد، به جلوی من اشاره کرد و گفت: یه خورده یواش تر ، بریم تا از این آقا جلو نزنیم من برگشتم به سمتی که ابراهیم اشاره کرد. 👤 یک نفر کمی جلوتر از ما در حال حرکت بود که به خاطر معلولیت، پایش را روی زمین می کشید و آرام را می رفت. ➖ ابراهیم گفت: اگر ما تند از کنار او رد شویم، دلش می سوزد که نمی تواند مثل ما راه برود. کمی آهسته برویم تا او ناراحت نشود. ️◽️گفتم: ابراهیم جون، ما کار داریم، این حرفا چیه؟ بیا سریع بریم. اصلا بیا از این کوچه بریم که از جلوی این معلول رد نشیم. 💗 آنچنان قلب رئوف و مهربانی داشت که به ریزترین مسائل توجه می کرد. او در حالی که عجله داشت، اما راضی نشد حتی دل یک معلول را برنجاند! 🍃🌷🍃🌷 ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
(ﻋﺞ ) و 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روزاول ماه جمادی الاول (روز‌ دوشنبه ۱۵ آذر ماه) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: ۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱ بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
❤️دلم تنگ است و حالم را فقط پاییز مےفهمد...💔🍂 منم آن شاخہ‌ے خشکے ڪہ از دورے پریشان است!🥀 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
تقریبا سال پنجاه و شش بود وشهید فرهاد شاهچراغی فقط پانزده سال سن داشت. به خاطر فعالیت های انقلابی بارها قصد بازداشت وی را داشتند به همین دلیل یک بار که درتعقیب وی بودند و او درفرار بود به زمین خورد به صورتی که نتوانست از جایش بلند شود سرباز ها نزدیک تر می شدند و او کاری از دستش بر نمی آمد . تااین که در آن شرایط و با خلوص دلی که داشت شروع کرد به خواندن آیه ی شریفه ی (وجعلنا من بین ایدیهم سد و من خلفهم سدا فآغشیناهم فهم لا یبصرون). خلاصه سرباز ها بهش رسیدند اما انگار که او را ندیدند به طوری که یکی از سرباز ها با پوتین روی دستان فرهاد ایستاده بود بدون آن که بداند و دیگری روی کمر فرهاد ایستاد بود بدون آنکه متوجه شود ویا فرهاد را ببیندو... همه در جستجوی او بودند اما هیچ کدام او را نیافتند در حالی که او درست همان جا بود. بعد از نیم ساعت جستجو وقتی دیگر مطمئن می شوند که فرهاد آنجا نیست ازجستجو صرف نظر کرده و می روند . فرهاد هم  سالم و سلامت بلند می شود و به خانه می رود... فرهاد شاهچراغی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
کتاب صوتی دریچه ای رو به ایمان'قسمت پنجم.mp3
37.17M
🎙 کتاب صوتی «دریچه ای رو به ایمان» مادرانه های شهید مدافع حرم ایمان خزاعی نژاد 🎙گوینده : مهدی رضاییان فرد 📻فصل اول :خانه هایی از جنس محبت ⏱مدت زمان: 25:46 💠کانال شهید مدافع حرم کربلایی ایمان خزاعی نژاد 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻شهید مرتضی عبدالهی: من از حضرت زهرا(س) خجالت میکشم که روی قبرم سنگ بذارید،من دوست دارم روی قبرم خاک باشه! وقتی که شهید شد،خیلی از مستمندان آمدندگفتند این شهید ما رو پشتیبانی میکرد. آتش به اختیار یعنی چه؟! غم مردم به دل خوردن یعنی چه؟! یعنی کسی که استاده پای درد مردم،مثل شهدا... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷سر صبح درب خانه را می زدند، درب را باز کردم، خانمی بود که صورت خود را پوشانده بود. گفت: منزل دستغیب؟ گفتم: بفرمائید؟ گفت: به آقا بگوئید، خانم سیدی هستم، به هزارتومان پول احتیاج پیدا کردم. آبرو دارم، نمی خواستم جای دیگری بروم که آبرویم ریخته شود! گفتم: آقا شما را می شناسن؟ گفت: نه من آقا را می شناسم، نه ایشان من را، پرسو و جو کردم خانه شما را پیدا کردم. بالا به سمت اتاق آقا رفتم. در زدم و با اجازه وارد شدم. آقا پشت میزش روی زمین نشسته بود و سرش پائین بود، مقداری پول هم روی میز بود. تا گفتم آقا... نگذاشت حرفم را ادامه بدهم، گفتند: بردار و برو، چیزی هم نگو! پول را برداشتم و به سمت پائین رفتم. پول ها را شمردم، دیدم ده تا صد تومانی است، به همان مقدار که آن خانم نیاز داشت! منبع مجله زن روز شماره 895 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹|شهید یوسف کلاهدوز ▫️مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یه باره از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردم. منتظر بودم یوسف بیاد و با ناراحتی بگه چرا سهل‌انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟ وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم: خوابیده. بعد شروع کردم آروم آروم جریان رو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشم‌هاش خیش شد و لبش رو گاز گرفت. بعد گفت تقصیر منه که این قدر تو رو با حامد تنها می‌ذارم. منو ببخش. من که اصلاً تصورِ همچنین برخوردی رو نداشتم. از خجالت خیسِ عرق شدم. ❣❣❣❣❣ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
توےسنگــر با او و چند تای دیگه از بچه ها نشسته بودیم .😊 یکی از بچـه های وارد شد. پانزده – شانزده ساله به نظر میرسید. مثل بقیه جوانترها شیــفته فرهاد شده بود و نشــانی منزل او را میخواست.☺️ فرهاد مکــثی کـرد و سرش را بالا آورد و گفت : - شما لطــف دارین ! ما در خدمتــتون هستیــم . خیابــونای بلدی؟ - بلـــــــــه... - سوار ماشـــین که شدی میگی ، قبرستون جدید . . . صدای خنده بچه ها جوان را گــیج کرده بود.😂 فرهــاد جوان را بوسید و گفــت: بنــویس ڪاکو ... برای مزاح بود ... بنویــس :✍ دارالرحمة ، قطعـــه ، ردیف ... ، پلاک ... بسیجی جوان رفت. روزها گذشت . بچه ها یکی یکی شهید شدند . اکبر رفت ، حسین رفت ، فرهاد هم رفت ... جنازه او را از سردشت آوردند و شوق و شورش را به آرامگاه ابدی اش در دارالرحمة سپــردند. وقتــے به شـــوق ‌ مزار او به راه افــتادم ، یڪ نفر زودتر از من به آنجا رسیده بود ، هــمان بسیجی جوان را درست آمده بود.😭 فرهاد شــاهچراغی 🌷 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📝 | 🌟علقمه ... قدمگاه شهدای غواص... از خاکریز ها عبور می کنی... میرسی به آن جاده خاکی.... آرام آرام قدم بر می داری.... نیزار ها حرف های عجیبی برای گفتن دارند... می گذری از آنها... و میرسی به اروند... رودی که پس از سالیان سال هنوز از شرمندگی ناآرام است و پرتلاطم .... انگار اسرار زیادی در عمق سینه دارد.... پشت سیم خاردار ها می نشینی زل می زنی به آن دور دست ها... آنجا که آبی رود با آبی آسمان یکی شده به آن تلاقی خیره می شوی ! 📍 گویا از آنجا راهی به آسمان باز است... گویا از همانجا آنها بال گشودند و رفتند ! و از همانجا دل به آبی آسمان دادند... از همانجا بود که دل بریدند و دل سپردند... چه زیباست رسم عاشقی؛ برای وصال باید اول دل برید...! وقت رفتن است... می گذرم از نیزار ها... اما چیزی همان نزدیکی جا ماند! شاید پشت آن سیم خاردار شاید لب رود... دلم را می گویم... برای بردنش اصراری ندارم ! کاش تحویلش بگیرند...! 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✨در شفاعت شهدا دست درازی دارند عکسشان را بنگر چهره ی نازی دارند ما به یاد آوری خاطره ها محتاجیمـ ور نه آنان به من و تو چه نیازی دارند🍃 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان، برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست. به من - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان دارید. رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشسته اید؟ خیلی آرام و متواضع پاسخ داد. این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمی توانی وارد شوی. من هم منتظر ماندم تا مانع پرواز نشوم. در صورتی که شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند. نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او شد. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم. امروز ١۴ آذر زادروز سرلشکر شهید عباس بابایی است. کسی که بیش از ۳ هزار ساعت پرواز و ۶۰ عملیات جنگی موفق داشت و بنیانگذار سوختگیری هوایی با هواپیمای اف14بود. روحش شاد و یادش گرامی 🥀 🌺🌺🌱🌺🌱🌺🌺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb نشردهید
کتاب صوتی دریچه ای رو به ایمان' قسمت ششم.mp3
29.53M
🎙 کتاب صوتی «دریچه ای رو به ایمان» مادرانه های شهید مدافع حرم ایمان خزاعی نژاد 🎙گوینده : مهدی رضاییان فرد 📻فصل اول :خانه هایی از جنس محبت ⏱مدت زمان: 20:28 💠کانال شهید مدافع حرم کربلایی ایمان خزاعی نژاد 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 | 🔻راه خدا شهادت راهیست که حزن ندارد،در این راه بایستی ثابت قدم بود و با وسوسه دشمنان متزلزل نشد.ملت ایران با شنیدن پیام شهیدان باید اتحاد خود،اتفاق خود،انگیزه خود واندیشه خود را بیشتر کند. ۱۴۰۰/۸/۳۰ کنگره شهدای ایلام 🍃🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷آن سال آقا عازم حج بودند. آن زمان روال حج این بود که هواپیما از تهران به بیروت می رفت و از آنجا هم به جده. با هواپیما به بیروت رفتیم. هواپیما جده با تاخیر انجام شد. نزدیک غروب آفتاب گفتند سوار شوید. وقتی سوار شدیم آقا مرتب می گفت نماز... چند مرتبه قصد کرد تا برای ادا نماز پیاده شود اما مهمانداران مانع شدند و گفتند که امکان پیاده شدن وجود ندارد. با این تأخیر وقتی هم به جده می رسیدیم نمازمان قضا شده بود. آقا دیگرطاقت نیاورد، ‌ایستاد و گفت: هر چه می خواهد بشود،‌ من باید نمازم را بخوانم. به سمت درب هواپیما که بسته بود رفتند،‌ که مهماندار ها جلو ایشان را گرفتند. ناگهان آتشی از داخل موتور هواپیما به بیرون زبانه کشید. به سرعت درب هواپیما را باز کردند تا مسافران پیاده شوند و اعلام کردند حداقل چهار پنج ساعت دیگر برای تعمیر، هواپیما تأخیر دارد. پیاده که شدیم، آقا با خوشحالی و با فراغ بال نماز مغرب و عشاءشان را خواندند. نماز آقا که تمام شد اعلام کردند مشکل بر طرف شده است و برای پرواز سوار شوید! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎨 ✍🏻 شهید حسن باقری ؛ 🔻در این موقعیت زمانی و مکانی ، جنگ ما جنگ کفر است و هر لحظه مسامحه و غفلت ، خیانت به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و پشت پا زدن به خون شهداست . ملت ما باید خودش را آماده هر گونه فداکاری بکند . 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷تشنگی و محاصره طاقت ما را بریده بود. همه چیز داشتیم جز آب و یک راه ارتباطی اَمن به عقب. یک قطره آب هم نداشتیم، نه برای نوشیدن نه برای وضو. دشمن هم که وضع ما را می دانست در انتظار تسلیم شدن ما بود. هشتاد، نود نفر بودیم. جعفر با صدای سوزناکش زیارت عاشورا میخواند. همه از گرما در سینه خاکریز سر به زمین دوخته بودیم که از گرمای آفتاب خلاص شویم و به صدای حزن انگیز جعفر گوش میدادیم. زیارت عاشورا که تمام شد، بلند شد. همه را دور خودش جمع کرد و گفت: برادران از شما می خواهم در این ساعات سخت، یاد خدا را فراموش نکنید. همه به یاد لب تشنه امام حسین(ع) و یارانش باشید. دیگر سخنی نگفت. نشست روی زمین و پوتینش را در آورد. دو کف دستش را روی زمین که هرم گرما از بلند می شد کوبید و بعد روی پیشانی و پشت دست ها کشید. بعد به نماز قامت بست. بجز چند نفری گه نگهبانی از خط را به عهده داشتند، همه تیمم کرده و پشت سر جعفر به نماز ایستادیم. نماز که تمام شد خنکی سایه ای را روی سر خود حس کردیم. سر به آسمان کشیدیم. در آن فصل گرما، ابری سیاه روی سر ما آمده بود و چند دقیقه بعد در کمال ناباوری، دانه های کوچک و سرد تگرگ روی سر ما باریدن گرفت! 🍃🌷🍃🌷 محمدجعفر صادقی 🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
(ﻋﺞ ) و 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روزاول ماه جمادی الاول (روز‌ دوشنبه ۱۵ آذر ماه) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: ۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱ بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨بعضی ها را هر چقدر بخوانی خسته نمی شوی ! بعضی ها را هر چقدر گوش دهی عادت نمی‌شوند ! بعضی ها هر چه تکرار شوند باز بکرند و دست نخورده! مثل ... 🥀🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
میگفت: خیلی دنبال کردم که حضرت آقا سفری به کردستان داشته باشند. اما با هرکدام از فرماندهان و مسئولین که صحبت میکردم به جهت شرایط سخت امنیتی منطقه رد میکردند. هر چی میگفتم من امنیت را تضمین میکنم فایده ای نداشت.تا اینکه بالاخره از خود حضرت آقا خواستم و ایشان با روی بازپذیرفتند. مدتها روی امنیت منطقه کار کردیم. اما کردستان عراق هم مهم بود. یک روز از جاده غیر رسمی با لباس سپاه و ماشین سپاه وارد کردستان عراق شدم. چیزی که هیچ وقت سابقه نداشت. اوایل مسیر به فرمانده سپاه اطلاع دادم و چند دقیقه بعد حاج قاسم زنگ زد. گفتم راه برگشت ندارد حاجی. حاج قاسم گفت: حداقل به میزبان خبر بده. در مسیرآمریکاییها و دژبان با تعجب به من نگاه میکردند. ورودی کاخ بارزانی را که رد کردم، دیدم بارزانی پایین ایستاده و من را به آغوش کشید. معلوم بود دیدن من با این لباس و ماشین خیلی عجیب است. من را به اتاقش دعوت کرد و گفت: کاک رسول میدانیم برای چه آمدی. خیالت از کردستان عراق جمع. ... آقا تشریف بیاورند یک گلوله شلیک نمی شود. ما تضمین میکنیم. حاج رسول استوار 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
میگفت: خیلی دنبال کردم که حضرت آقا سفری به کردستان داشته باشند. اما با هرکدام از فرماندهان و مسئولین که صحبت میکردم به جهت شرایط سخت امنیتی منطقه رد میکردند. هر چی میگفتم من امنیت را تضمین میکنم فایده ای نداشت.تا اینکه بالاخره از خود حضرت آقا خواستم و ایشان با روی بازپذیرفتند. مدتها روی امنیت منطقه کار کردیم. اما کردستان عراق هم مهم بود. یک روز از جاده غیر رسمی با لباس سپاه و ماشین سپاه وارد کردستان عراق شدم. چیزی که هیچ وقت سابقه نداشت. اوایل مسیر به فرمانده سپاه اطلاع دادم و چند دقیقه بعد حاج قاسم زنگ زد. گفتم راه برگشت ندارد حاجی. حاج قاسم گفت: حداقل به میزبان خبر بده. در مسیرآمریکاییها و دژبان با تعجب به من نگاه میکردند. ورودی کاخ بارزانی را که رد کردم، دیدم بارزانی پایین ایستاده و من را به آغوش کشید. معلوم بود دیدن من با این لباس و ماشین خیلی عجیب است. من را به اتاقش دعوت کرد و گفت: کاک رسول میدانیم برای چه آمدی. خیالت از کردستان عراق جمع. ... آقا تشریف بیاورند یک گلوله شلیک نمی شود. ما تضمین میکنیم. حاج رسول استوار 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
کتاب صوتی دریچه ای رو به ایمان 'قسمت هفتم'.mp3
39.28M
🎙 کتاب صوتی «دریچه ای رو به ایمان» مادرانه های شهید مدافع حرم ایمان خزاعی نژاد 🎙گوینده : مهدی رضاییان فرد 📻انتهای فصل اول و آغاز فصل دوم ⏱مدت زمان: 27:14 💠کانال شهید مدافع حرم کربلایی ایمان خزاعی نژاد 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلبانی که می‌خواست قلبش را به امام هدیه دهد؛ خلبانی که شهید چمران به او می‌گفت ستاره درخشان جبهه‌های غرب 🗓 ۱۵ آذر سالروز شهادت خلبان شهید احمد کشوری، کسی که ارتش رژیم بعثی را در نخستین روزهای دفاع مقدس زمین گیر کرده بود 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از شهیدآیت الله سید عبدالحسین دستغیب 💫 🌷طلبه جوانی بودم،‌18 ،‌19 سال داشتم که در حوزه آقای دستغیب مشغول به درس و بحث شدم. آن روزها خیلی تمایل به ازدواج داشتم، همه مقدمات هم انجام شده بود، ‌جز اینکه هیچ پول و درآمدی برای آغاز زندگی نداشتم. چون تازه وارد بودم، ‌آشنایی هم با آقا نداشتم جز دیدارهای عمومی طلاب، ‌برای همین نمی توانستم خواسته ام را با ایشان در میان بگذارم. تصمیم گرفتم نامه ای بدون نام به ایشان بنویسم شاید ایشان کمکی کردند و مشکل ازدواج من بر طرف شد. چند روز از پست کردن نامه گذشت که آقا وارد مدرسه شدند. تا وارد شدند،‌چشم در بین طلاب چرخواندند. نگاهشان روی من قفل شد. به سمت من آمدند و با لبخند گفتند: آقای شهابی حاجتتان برآورده است، ‌بعداً به منزل بیائید! جا خوردم. نه نامه ام اسم و امضا داشت نه کسی جز خدا از نوشتن آن نامه اطلاع نداشت. به منزل آقا رفتم و ایشان مبلغی به من هدیه دادند. وقتی که آن را خرج ازدواجم کردم، دیدم آن مبلغ ‌درست به اندازه خرج و مخارج عروسی ام شد که همه راضی بودند،‌ بدون یک ریال کم و زیاد! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید