eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌤️روزها ساعت ها ثانیه ها مگر میشود لحظه ای به یادتونبود💔 به خستگی پلک هایت؛ و به سرخی چشمانت قسم از آن جمعه دلگیر تمام روزهای ما رنگ دلتنگےست🖤 هوای تمام لحظه های ما برای تو بارانےست.... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
... 🔰سـال ۶۵ بود. محــسن تازه از جبهه برگشته بود. چند روزے مرخصـےداشـت. مـن را صـدا زد. گفـت: برادرم خانـه اے اجاره ڪرده، بـیا با هـم بریم قـبل اسبـاب ڪشـی آن را تمـیز ڪنیــم. صبـح زود با موتـور و یک دبه ۲۰ لیتری آب به دنبال مـن آمـد. گفتم: مگـه آن خـانه آب نداره؟ گفت چرا، آب ڪہ داره، اما برادرم از وقتی ساکن آن خانه شد شماره کنتور را می نویسد، تا آن روز حساب آب با مسـتأجر قبلے اسـت، من یک لیوان آب هم از آنجــا برنمےدارم 🔰هـر وقـت از جبهـه مےآمـد، سـرےبه برادرش در گلـزار شهـدا می زد. آن شـب سـاعت یازده دوازده بـود. گفـت دلم گـرفته بریم گلزار شهدا... مثـل همیـشہ دورےدر قبـور شهـدا زد، تا رسـید به قـبر برادرش... مےگفـت:ببـین ڪنار مهـدے یڪ جای خالےهـست، این جاے مـن است... کسےرا اینجا خاک نمی کنند، چـون سـندش را به اسم من زده اند. همین جـور هـم شد.وقتے در ڪربلاے ۴ شهیـد، جـنازه اش، همـان جا ڪه مےگفت دفــن شد.😭 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹: *داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * _غلامعلی ،مادر جان این که اخبار میگه درسته؟ میگه عراق به ایران حمله کرده؟ _آره مامان عراق چند روز پیش حمله کرده و همه مردم دارن میرن جبهه. با خودم گفتم نکنه غلام هم به جبهه!! نه به دلت بد راه نده.اون بچه است اکه اون بخواد بره نمی برندش. هر روز  این فکر را از ذهن می گذشت که غلام بیشتر توی پایگاه‌های مسجد .چندتا مسجد روی دستشه وهمش نگهبانی و کشیک. دیگه فرصتی نداره بره جبهه . ۱۵ سالش هم که بیشتر نیست چند ماهی از جنگ نگذشته بود که یک روز غلامعلی اومد گفت: مامان یه چیزی می خواهم بگم ‌. تو رو خدا بابا ‌‌... _بابا چی بابا طوری شده؟! آخه تازه داشت از بیرون می آمد و آقا محمد علی هم رفته بود بیرون و هنوز نیامده بود _مامان کی گفت آقا طوری شده ؟بزار من حرف بزنم! میگم بابا را راضی کن من برم جبهه !من جرات ندارم بگم میدونم که مخالفت میکنه. _معلومه مخالفت میکنه. تو میخوای بری چی کار ؟خودت را به کشتن بدی!؟ همینجا توی پایگاه مقاومت مسجد کم کاری انجام نمیدی !بچه با این سن و سال کم اصلا خودشون میزارن که تو بری. _ ما می‌خواهیم با جهادسازندگی بریم. با بچه های گروه مقاومت مسجد الصادق. ما که نمیریم جنگ مستقیم که تو میترسی. بلند شد دستم رو بوسید _مامان به بابا بگو تورو خدا راضیش کن وقتی گفت با جهاد سازندگی میرم چیزی نگفتم. با خودم فکر کردم حتما خطرش کمترهست .گفتم می‌ره مشغول ساخت و ساز میشن.در دلم راضی نبود ولی همین که می‌آمد دست و پام را می بوسید و خواهش می کرد دلم نمی‌آمد چیزی بهش بگم. شب که غلامعلی رفته بود پایگاه مسجد . پای تلویزیون نشسته بودیم آقای محمدعلی  معمولا اخبار گوش می‌داد و بچه‌ها هم همانجا دراز کشیده بودند جلوی تلویزیون خوابشون برده بود. اخبار داشت می گفت دشمن چقدر بیشتری کرده و ما هم جوابش را دادیم و از این چیزها. _غلام علی هم میخواد بره جبهه طوری وانمود کردم که یعنی اشکال نداره بره. _خانم چی میگی؟ مگه جنگ بچه بازیه؟! _نمیخواد بره زنگ مستقیم که !میخواد با جهاد سازندگی بره. _حالا هرچی این هنوز بچه است خطر داره! مگه درس و مشق نداره؟ _با بچه های مسجد و صادق میخواد بره تنها که نیست.اونها هم هستند. من اولش گفتم نره .ولی خودش اصرار داره چیکارش کنم گناه داره! ... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اشک‌های یک سردار...... 💯کجای دنیا یک سر لشکر نظامی یک عارف حقیقی است 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷اولین ماه پیروزی انقلاب بود،‌اسفند سال 1357. من در هنرستان شهر کوار تدریس می کردم. مدیر مدرسه گفت: مدتی است یک مهندس جوان و انقلابی به اسم آقای ظِل‌انوار به کوار آمده و به‌صورت خودجوش در حال خدمت به کشاورزان در روستاهای محروم اطراف کوار است،‌ از ایشان خواستم تا تدریس فیزیک را به عهده بگیرد، او هم پذیرفت. روز بعد کمال وارد هنرستان شد و بدون این‌که استخدام آموزش‌وپرورش باشد کار تدریس فیزیک را شروع کرد. کمال به‌تمام‌معنا انقلابی بود، هم در رفتار، هم در عقاید. هرروز صدای بلند کمال در حیاط و کلاس‌های مدرسه می‌پیچید: آمریکا ما و انقلاب ما را رها نخواهد کرد، ما باید خودمان را برای نبردهای بزرگ در آینده آماده کنیم! هنوز نه سپاه تشکیل‌شده بود نه بسیج، نه در کردستان غائله‌ای به پا شده بود و نه عراق به ایران حمله کرده بود، اما کمال چنین روزهای سختی را پیش‌بینی می‌کرد و به فکر دفاع از انقلاب و دستاوردهای انقلاب بود. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روایت بغض‌آلود رهبر انقلاب از انتظار حاج‌قاسم پشت درب اتاق عمل جراحی و همراهی با خانواده دوست شهیدش😭 🔰ببینید.... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | شهید سلیمانی ملی‌ترین و امتی‌ترین چهره کشور 🔻 رهبر انقلاب در دیدار خانواده شهید سلیمانی بر برکات خون این شهدا در رونق جریان مقاومت و وحشت استکبار از آن تاکید کردند 🔹 ترامپ و قاتلان شهید سلیمانی، بعد از تقاص دنیوی جایشان در زباله دان تاریخ است 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
❇️ شھید حاج‌قاسم سلیمانے: شھدا، محوࢪ عزت🌷 و کࢪامت همہ‌ۍ ما هستند؛💫 نہ بࢪای امࢪوز، بلکہ همیشہ🌹 این‌ها به دࢪیاۍ واسعہ‌ی🤲🏻 خداوند سبحان اتصال🌻 یافتہ‌اند. آن‌ها ࢪا دࢪ چشم،💠 دل و زبان خود بزࢪگ ببینید،🕊 همان‌گونہ ڪھ هستند.🌸 فࢪزندانتان ࢪا با نام آن‌ها📿 و تصاویࢪ آن‌ها آشنا کنید.🌺 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ﺑــــﺮﺍﮮ ﻣـــﻦ ﻭﻃــﻦ ﯾــﻌـﻨـﮯ ﺗـــﻦ ﺗـــﻮ .... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌹تا وارد اتاقش شدم از خواب پرید. پیشانی اش به عرق نشسته بود. گفتم چی شده داداش؟ گفت: یک ساعت بود با حضرت زهرا حرف میزدم. گفت:تنها خواستم از خدا اینه که روز شهادت بی بی برم. روز حضرت زهرا (س)قنوت نماز صبح می خواند که ترکش پهلویش را شکافت... علیرضا هاشمی نژاد 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * نزدیکای اذان صبح بود که غلامعلی برگشت صبح که بیدار شد ولی گفت: چی شد مامان به بابا گفتی؟! _آره مخالفت کرد شدید! _بهش گفتی خطری نداره؟! _آره ولی آخرش حرفی نزد. یعنی بحث را تمام کردیم. چند روزی شد که ساکش را بست و با همه خداحافظی کرد و دائم به فاطمه و حمیدرضا سفارش می کرد که از من برید پایگاه مسجد.آخه فاطمه حمیدرضا دیگه حالا عضو بسیج بودند و فعالیت های بسیجی داشتند. غلام رفت و من اصلاً دلم نمی آمد پشت سرش گریه کنم. _مادر جان تلفن کن .شماره خونه همسایه را که داری؟ _آره مامان نگران نباش. بیشتر از همه مجتبی خداحافظی کرد آخه خیلی دوستش داشت.مجتبی هم تا چند روز که غلامعلی رفته بود بی‌تابی می‌کرد. می رفت جلوی حوض روی زمین دراز می‌کشید گریه میکرد میگفت غلام کی برمیگرده؟! بی تابی بچه را که میگیرم انگار کارت به جگرم می زدند. باباش هم که همش میگفت:«خانم گفتم که با این بچه مخالفت کنه اگه تو دعوا کرده بودی نمیرفت» _تو رو خدا تو دیگه بس کن. تا حالا که رفته دعا کن سالم برگرده. چند روزی می شد که غلامعلی رفته بود.زنگ زد به خونه همسایه و رفتم صداش رو شنیدم همین که صداشو شنیدم انگار تمام دنیا را بهم داده بودند. _مادرجان جات چطوره خوبی؟ چه کار می کنی؟ _خدا را شکر خیلی خوب هیچ مشکلی ندارد نگران نباش بابا فاطمه حمیدرضا و وروجک مجتبی چطورن؟ _همه خوبند و دعات می‌کنند .مادر مواظب خودت باش. اونجا مشکلی نداری؟ سخت نیست؟ _نه مادر اصلاً هیچ وقت عادت نداشت که لغو شکایت کند و اگر مشکلی هم بود، هیچ وقت نمی گفت. یه چند وقتی شد که برگشت از همون طرف آبادان که برگشته بود اول یک سر رفته بود کازرون پیش مادرم اینها. روزی که برگشت مجتبی بال درآورده بود. _جبهه چطور ه یک کم تعریف کن _همین طوری که تلویزیون نشون میده. _سخت هم هست؟ _اصلا. مثل همین جاست که فعالیت می‌کنم هنوز از راه نرسیده بود که در پایگاه مسجد بیشتر شبا نگهبانی بود .توی همین حالا برگشته بود یک شب دیر وقت اومد. _کجا بودی تا الان؟ لباس ها چی شده چرا پر از رنگ و گچ هست؟ _مشغول رنگ‌آمیزی و گچکاری بودیم. _گچکاری کجا؟ _همین مسجد. داشتیم یکی از اتاق‌ها را رنگ می کردیم برای روحانی مسجد. _آخه روز وقت بود که باید شب این کار را انجام بدی _روز کارهای دیگه هست که باید انجام بدیم ... http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷زمان پیروزی انقلاب در هنرستان کوار مشغول به تحصیل بودم. همان روزهای اول انقلاب بود که معلم جدیدی به مدرسه ما پیوست، آقای کمال ظِل انوار که تدریس درس فیزیک رشته‌های مختلف هنرستان را به عهده گرفت. معلمی که تنها معلم فیزیک نبود، بلکه شد معلم اعتقادات و عقاید ما. درس فیزیک که تمام می‌شد، کلاس ما می‌شد کلاس انقلاب. روی تخته‌سیاه خطی رسم می‌کرد و می‌گفت این مسیر انقلاب است، از کجا شروع‌شده و به کجا باید برسد، بعد هم انحرافات انقلاب و روش‌های دفاع از انقلاب را به ما آموزش می‌داد. اولین امتحان فیزیک را که در حیاط مدرسه از ما گرفت، تعدادی از دانش‌آموزان تا سؤالات را دیدند، برگه را زمین گذاشتند و بلند شدند تا بروند. تا بچه‌ها بلند شدند، کمال با صدایی رسا و بلند خطاب به آن‌ها گفت: بروید که با این شانه خالی کردنتان، آبروی اسلام و انقلاب را بردید! شاید همان اعتقادات محکمی که کمال در ما ایجاد کرد باعث شد، غیر از ده‌ها رزمنده و فرد انقلابی، 25 نفر از دانش‌آموزان کمال در آن هنرستان، سال‌های بعد، در طول جنگ تحمیلی شهید شوند! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔴 هیئت فقط برای خوبها نیست. 🔺به سید مجتبی علمدار گفتم، اینا کی‌ان که می‌آری هیئت و بهشون مسئولیت می‌دی؟ گفت: وقتی تحویلشون بگیری و بهشون بها بدی ، جذب همین راه میشن ... 📅 سالگرد شهادت سید مجتبی علمدار ‌ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻روایت یک عکس ویژه از حاج قاسم! ➖تا حالا بهش دقت کرده بودید؟ 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
(ﻋﺞ ) و 🌷🌹🌷🌹 حضـرت رسـول (ص) : قـرض بگــیرید و قربانی کنیــد ؛ زیرا آن قرضی است ادا شدنى اســت ( این‌ قرض را خـداوند سبحــان ادا مى ‌کند)  🌷🏴🌹🏴🌷 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روز سه شنبه ۱۴ دیماه (اول ماه جمادے الثانی) ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ شمــا هم مےتوانید در این امر خــیر سهیم باشیـــد 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ: ۶۳۶۲۱۴۱۱۱۸۰۵۹۰۷۱ بانك آينده بــنام محمد پولادي 🔺▫️🔺▫️ *هییت شهداے گمنام شـــیراز* 🌹🌷🌹🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
چرخش و سـا؏ت هم بہ دردِ این دلِ نخورد سا؏ت روے آن سا؏ت ڪہ رفتے همچُنان خوابیده است ❤️🕊️ 🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
می‌گفت: با حاج قاسم، در یکی از مناطق حلب، در حال قدم زدن بودیم. حوالی غروب آفتاب بود و باران گلوله و خمپاره از بالای سر ما عبور میکرد. به حاج قاسم با شوخی گفتم: حاجی یک گیری توی کار من و تو هست که شهیدنمیشویم. بعد با خنده بیشتری گفتم: گیر و گور شما از من بیشترِ ، چون شما بیشتر از من در معرض شهادت بودی ولی هنوز نرفتی...🙂 حاج قاسم خندید و گفت: حاج رسول یک چیزی بهت میگم اما تا زنده ام به کسی نگو.😳 بعد ادامه داد: من اصل را گرفتم؛ اما زمان آن را حدودا به خودم واگذار کردند. 😳😔 حاج رسول میگفت :شهادت حاج قاسم در این زمان خواست خودش بوده و آخرین طراحی عملیات حاج قاسم همین بود: *عملیات شهادت* . که اتفاقا بزرگترین و و ماندگارترین عملیاتی است که حاج قاسم طراحی و اجرا کرده است. محمود آبادی 🍃🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * _من که از کارهای تو سر در نمیارم! حالا برو استراحت کن حتما صبح زود هم میخوای بری! _مادر جان چقدر میزنی! خیلی وقت بود که مشغول ساخت و ساز مسجد ثارالله بودند شب و روز کار می‌کردند تا مسجد را آباد کند خودش می‌گفت به سرپرستی و مسئولیت گروه مقاومت مسجد ثارالله را به عهده دارم. بهش میگفتم غلام مادر اینقدر خودت رو اذیت نکن.می گفت: چند روز دنیا را باید به خاطر آخرت،به تلاش در راه خدا وقف کرد .منم دیگه حرفی نداشتم که بزنم. خیلی دلسوز بود و سخاوتش نمونه بود دلش برای همه میسوخت .یک روز نزدیکای غروب بود که اومد گفت: _مامان بابا کجاست؟! _توی خونه چیکارش داری؟ _مامان تو هم بیا می خوام از بابام اجازه بگیرم! دستم را گرفت و برد توی اتاق .باباش طبق معمول کتابی دست بود. _بابا می خوام یه اجازه بگیرم. آقا محمد علی کتابش را بست و گفت اجازه چی؟! _یک خانواده هستند سه تا بچه داره. این آقا با خانمش و مادرش می خوان بیان شب اینجا بخوابن. _مگه خودشون خونه زندگی ندارند؟ مگه اینجا ای نیستن؟ _مال طرف های خرمشهر و آبادان هستند .جنگ زده هستند. گناه دارن. فردا میرن. _بابا تو اصلا نمی شناسیشون که بیارشون اینجا بخوابن؟! _فقط همین یک شب. به خدا میشناسمشون! باباش سکوت کرد.غلامعلی دیگه به نظر خودش جواب را گرفت با دو رفت آنها را بیاره. همان اوایل جنگ هم بود. _خدایا این بچه میخواد کجا شش نفر را بخوابونه. اتاق داشتیم در واقع یک اتاق بزرگی بود که یک در کشوی وسطش بود حالا شده بود دو تا اتاق .یک اتاق تلویزیون بود که بچه‌ها هم همونجا می خوابیدند. _یا الله یا الله.. _بفرمایید تا صداشون رو شنیدم چادرم را پوشیدم و رفتم استقبال شون. غلام هدایتشان کرد به سمت اتاق. این خانواده سه تا دختر و پسر قد و نیم قد داشتند.دلم به حالشان سوخت بیچاره ها از آبادان آواره شده بودند. _مامان چی داریم برای ؟شام چیزی میخوای بخرم؟ _مادرجان برو یک ظرف ماست بخر بیا. تخم مرغ هم داریم درست می کنم. الان که دیر وقت نمیشه غذا درست کرد. رفت و یک ظرف ماست خرید و با چه ذوقی به من کمک می کرد تا از مهمانها پذیرایی کنم. خیلی خوشحال بود که آنها را آورده بود خانه.از وقتی آمده بودند آقا محمد علی همینطور داشت از شرایط آبادان میپرسید. ... https://chat.whatsapp.com/CzPsk4NOD9M9jH4vFR23gP
💫یادی از سردار بسیجی،‌معلم شهید مهندس کمال ظل انوار 💫 🌷همان روزهای آغاز جنگ، تلویزیون اعلام کرد که سربازان منقضی سال 56 جهت شش ماه دوره احتیاط خود را به مراکز نظامی معرفی کنند. کمال هم شامل این حکم می‌شد. حالِ کمال با شنیدن این خبر، اصلاً قابل‌بیان نبود. از شادی بالا و پائین می‌پرید. نه به خاطر شروع جنگ، بلکه به این خاطر که می‌توانست به‌عنوان یک سرباز به امام خدمت کند. عاشق امام بود، خیلی به حضرت امام ارادت داشت. وقتی تلویزیون یا رادیو سخنرانی امام را پخش می‌کرد، ساکت می‌شد و فقط گوش می‌داد. حتی اگر به حالت خوابیده بود، به احترام صدا یا تصویر امام می‌نشست. مکرر می‌گفت: ما اگر در زمان امام حسین(ع) بودیم به کربلا رفته و یاری‌اش می‌کردیم. امام خمینی از ذریه حضرت امام حسین(ع) است و باید او را یاری کرد!به‌این‌ترتیب معلمی را رها کرد و شد رزمنده. دوره احتیاط اعزام شده بود واحد توپخانه ارتش در خوزستان. این دوره که تمام شد رفت گروه جنگ‌های نامنظم دکتر چمران، بعد هم به‌عنوان بسیجی هر زمان که به حضورش نیاز بود، به خدمت خود در جبهه ادامه داد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
❇️ شھید حاج‌قاسم سلیمانے: دࢪ مسائل سیاسی آنجا کہ بحث اسلام، جمھوࢪۍ اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیہ مطࢪح می‌شود، این‌ها ࢪنگ خدا هستند؛ ࢪنگ خدا ࢪا بࢪ هࢪ ࢪنگی تࢪجیح دهید.🌻🌹💐 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚜امام‌باقر علیه السلام : ( در روز قیامت خداوند به دوستداران سلام الله علیها خطاب می کند 👈 ببینید هرکس شما را به‌ خاطر محبت سلام الله علیها کرده است دست او را بگیرید و او را وارد بهشت کنید👉.) 📌بحارالانوارج۸ص۵۲ 🔹🔹🔹🔹🔹 مشارکت در برگزاری و اطعام عزاداران فاطمی ، ﺭﻭﺯ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮا (س) و ﻳﺎﺩﻭاﺭﻩ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ (پنجشنبه۱۶ دیماه ۱۴۰۰ ) 👇👇 6037697506615480 بانك صادرات ﺑﻨﺎﻡ محمد پولادي 👆👆 ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
خورشید را بگو نتابد ز پشت ابر🌤️ چون صبح من به خنده‌ات آغاز می‌شود✨ ❤️🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz