eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهید فهیمی طی سال‌های 61 تا 65 در جبهه حضور داشت که ابتدا در بخش تبلیغات کارهایی از قبیل خطاطی، سمعی و بصری و خبری انجام می‌داد و بعد از آن در کسوت معاون توپخانه لشکر 19 فجر فعالیت کرد. 💠در عملیات کربلای 5 در حالی که فهیمی وضو گرفتن بود، گلوله توپی در کنارش به زمین خورد و موجب شد تا نیمی از بدنش را از دست دهد. 💠با وجودی که این شهید سعید نصف بدن نداشت اما هیچ‌گاه محتاج کسی نبود و روزی 16 تا 17 ساعت کار می‌کرد و انسانی نبود که بر روی زمین بنشیند تا دیگران کارهایش را انجام دهند بنابراین برای همه ما الگو و اسوه تلاش بود. 💠بسیار مهربان و متین بود و عصبانی نمی‌شد و آن‌قدر خوب بود که هر کسی اگر تنها یک بار با او ملاقات می‌کرد، مجذوبش می‌شد. حسین فهیمی 🍃🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * در آبادی اولین کسی که دیدم عمو حمایت بود که سوار بر یک موتور سوزوکی از یک سراشیبی تند پایین می آمد. همین که متوجه من شد خواست برای احوال پرسی توقف کند اما موتور از دستش منحرف شد و به میان شاخه های یک درخت پر از خار رفت. این هم از قدم خیر ما بود. پس از آن که عمو حمایت را از میان شاخه ها بیرون کشیدم به چادر سیاه پدر و مادر رفتم. چشمه گل زردی و انبوه گلابیهای وحشی و چادرهای سیاه همه سر جای خود بودند. مغازه مشهدی رضا که به قول عمه شاهی از سیر تا شیر گنجشک در آن یافت میشد در زیر سایه همان گلابی وحشی قرار داشت. همسایه ها همه در چادر سیاه گرد من جمع شدند. عمو برات با سئوالهای جور واجورش کلافه ام کرده بود و عمه گلاب نیز صادق و با صفا پرس وجو می کرد . کنار اجاق ،کتری سیاه پر از آب جوش غل میخورد و مادر مدام برای میهمانان چای می آورد. وقتی که با سرد شدن هوا ایل راه گرمسیر را میگرفت؛ دل من در حال و هوای جبهه سیر میکرد. به اتفاق تعدادی از دوستان بنای رفتن گذاشتیم. دلم آن قدر برای جبهه تنگ شده بود که شاخهای در هم کشیده باغهای انار و خوش رقصی های زلف سپیدارهای کناره جوی های آبادی از این دلتنگی رهایم نمی کرد. با صادق، نعمت ،نادعلی حمزه ،شیر علی و حافظ راه سپیدان را در پیش گرفتم. این بار برای عضویت در سپاه ثبت نام کرده و آماده رفتن شدیم .باید ابتدا آموزش مقدماتی و تخصصی فرماندهی دسته را در پادگان بعثت شیراز می آموختیم و بعد راهی جبهه می شدیم. آذرماه سال شصت و شش بود که آموزش را شروع کردیم. فاصله ی بین پادگان ما تا دانشسرای تربیت معلم آب ،باریک محل تحصیل برادرم عبدالرسول کمتر از نیم ساعت بود. اما وضعیت کلاسها و فشردگی کار باعث شده بود که جز در روزهای خاصی ملاقات وجود نداشته باشد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍چهل سال چشم انتظاری! در دل مادرشهید گیلکی با 💢گلی گم کرده کرده می جویم اورا😭 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
ارادت این شهید والامقام به حضرت صدیقه طاهره (س) در میان کسانی که او را می‌شناختند مثال زدنی بود. دوستانش روایت کرده‌اند که قصد داشتند تابلوهایی با عنوان «یا فاطمة الزهرا (س)» بنویسند و به اتاق‌های دانشکده نصب کنند. بعضی از دانشجوها می‌گفتند: «این کارها جاش اینجا نیست.» اما شهید موافق نبود و می گفت: «اتفاقا جاش همین جاست. باید این دانشگاه را با اهل بیت (ع) ضمانت کنیم.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻این چه دردی است که گرفتار شدیم ؟ روزهای اول جنگ به محض مشاهده تصاویر کودکان شهید غزه ای یا بمباران مناطق مختلف ، واکنش نشان میدادیم . یکی ناراحت می شد و دیگری گریه می کرد ، برخی مطالب را برای دیگران ارسال میکردند و عده ای محتوا تولید میکردندو... اما اکنون دیدن این گونه تصاویر هیچگونه واکنشی در ما ایجاد نمیکند و از تب و تاب حمایت کردن افتاده ایم ، دقیقا همان چیزی که اسرائیل دوست دارد که مردم در سرتاسر دنیا واکنشی و حرکتی به جنایتهایش نداشته باشند . یادمان باشد طبق گفته مسئولان رژیم صهیونیستی اسرائیل یک جنگش در میدان نبرد غزه است و جنگ مهم تر و بزرگترش مبارزه با فعالیت های ضد اسرائیلی در سرتاسر دنیا جایگاه خودت را در این میدان کم ارزش جلوه نده و میدان مبارزه را به دست دشمن واگذار مکن ... 🙏 🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید⬆️⬆️
🚨تهیه و توزیع 75 بسته ی طرح یلدای همدلی 💢جمعا به مبلغ 50میلیون تومان 🔹به حمدالله در ایام شهادت حضرت زهرا(س) تعداد ۷۵ بسته معیشتی تهیه و در بین خانواده های نیازمند در حال توزیع می باشد 📎خداوند از بانیان خیر قبول بفرماید 🙏
6037997950252222
شماره کارت جهت واریز کمک ها⬆️
✨تا قیامت سرِ سربند تو مادر، دعواست معنیِ این سخنم را می فهمند... 💔🥀 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
میگفت: یکی از بهترین عملیاتها که حضور داشتم، آزادسازی نبل و الزهرا بعد از پنج سال محاصره بود. وقتی وارد نبل شدیم استقبال مردم بی نظیر بود. انگار قیامت شده است.... بعد از آزادسازی به صادق، پسر ارشدش گفته بود، برو لوازم برگزاری یک هیئت بیش از ۱۰ هزار نفری را از ایران تهیه کن و بیار. چند وقت بعد، فاطمیه بود و حاج رسول، نبل و الزهرا را فاطمی کرد. حاج رسول استوار 🏴🏴🏴🏴🏴 : @golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * عصر روز پنج شنبه بلندگوی پادگان دو سه بار اسمم را برای ملاقات خواند .وقتی دوان دوان به سمت دژبانی رفتم، دیدم عبدالرسول با قد و بالایی رشید تبسم بر لب منتظرم ایستاده. همدیگر را در آغوش گرفتیم بعد از مقداری خوش و بش از وضعیت آموزش پرسید .برایش توضیح دادم که آموزش فرماندهی دسته می بینم. قیافه اش در هم رفت و گفت: باید خیلی مراقب خودت باشی فرماندهی دسته کار سخت و دشواری است. حرف را عوض کردم و گفتم: - قصد نداری به جبهه بروی؟ گفت: اختیار داری همین روزها انشاءالله به جبهه میرم گفتم: شما نباید بروید چون من چند روز دیگر آموزشم که تمام شد باید به جبهه بروم. اگر شما هم به جبهه بروید آن موقع با بودن هر دویمان در جبهه پدر و مادر نگران و خیلی دلواپس میشوند. گفت: - تو فکرش نباش ببینم خدا چه میخواهد. بعد از چند روز اطلاع یافتم که عبدالرسول جبهه رفته است. با تعدادی از بچه های هم محلی از طریق شیراز اعزام شده بودند .یک ماهی گذشت و آموزش تمام شد. بنا شد چند روزی مرخصی برویم و بعد به پایگاه سپاه شهرستان مراجعه کنیم تا به جبهه اعزام شویم. وقتی به محل رفتیم پدر و مادر سخت دلواپس عبدالرسول بودند. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢روایت پدر شهید دشت‌پوری از خوابی که شهید قبل شهادتش تعریف کرد ♦️روایت بهانه های دختر ۲ ساله شهید برای پدرش این شهید در حادثه اخیر تروریستی در سیستان و بلوچستان شهید شدند🌷 🌹🌱🌹🌱🌹 @golzarshohadashiraz
‌‌ ابراهیم هر وقت اسم مادر سادات به زبان می آورد بلافاصله میگفت: سلام الله علیها. یکبار در زورخانه مرشد بخاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا کرد. ابراهیم همینطور که شنا میرفت باصدای بلند گریه می کرد و آنقدر گریه کرد که مرشد مجبور شد شعرش را تغییر دهد. روزی که از بیمارستان مرخص شد حدود ۸ نفر از رفقایش حضور داشتند ابراهیم گفت وسط اتاق پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایید می خواهم روضه حضرت زهرا بخوانم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید بگویند صحنه های غزه را نشان ندهید ... ولی کسی که این روزها قلبش برای نخورد نه تنها مسلمان نیست بلکه انسان نیست ... 💢کودکانی که این روزها قربانی جنایت رژیم کودک کش میشوند😭 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 نشردهید https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🚨 میهمانی لاله های زهرایی شهدای کربلای ۴ گرامیداشت سالگرد شهادت شهید علی اصغر نجمی 🌹 💢 حاج قاسم مهدوی 💢 : کربلایی حسین باقری : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۳۰ آذرماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 سری که درد نمی‌ کند دستمال نمی‌بندند اینجا سر همه درد می‌کند برای شهادت! دعوا سَر سربند یا زهراست.... 🥀💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷 🔰اواخر پاییــز سال ۶۵ بود. برای عملیات کربلای ۴ اماده می شدیم. سـراغ محمدعلے را گرفتــم. گفتنــد :گردان اسلامے نسب است. رفتـم آنجــا, به تـپہ اے اشــاره ڪردند. گفـتند: هـر روز تـنها مےرود آنـجا. رفــتم سراغش... دیگر آن شلوغے و شیطنـت همیشگے را نداشــت. آرام شــده بود. تنها لبخـند زیبا و ملیحے بر صــورت داشــت😊. چهــره اے با وقــار داشــت... انگار نه انگار که یڪ نوجوان ۱۶ ساله است! گفت:خـواب جعفر(دوسـت شهیدش) را دیـدم, مے خواسـت مـن را با خــود ببــرد. مطمینــم عملیات بعد, جعفر من را مےبرد. چیزے برای خـوردن به او تعـارف ڪردم.... نگرفت...گفــت روزه ام! گفتم روزه, اینجــا؟ با همان لبخند زیـبا گفت:شش روز, روزه نـذر کردم ڪه در این عمــلیات شهــید شــوم! چند روز بعــد در ڪربلاے۴ به جعــفر دســت داد! طلبه محمد علے سبحانے 🌹✨🌹✨🌹✨ https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * پس از سالها رنج و محرومیت در انتظار پایان یافتن درس فرزند بزرگ خود بودند. می خواستند اولین فرزندشان را خیلی زود داماد کنند. آرزویی که هر پدر و مادری دارد و در خانواده ی ساده و صمیمی ما هم وجود داشت آن سالها سن ازدواج در محل خیلی پایین بود همین که جوان هجده نوزده ساله میشد برایش زن میگرفتند. هرگاه به مرحضی میرفتم مادر کنارم مینشست و میگفت: - تو مگه نمیخوای زن بگیری؟ بعد یک فهرستی از دختران محل را قطار می.کرد هرگاه نظر خودش را می خواستم. می گفت: میل با خودته ولی دختر خود را سبک سنگین میکردم تا مادر اسامی بیشتری را به لیست اضافه کند. بعد اسامی دخترها را نام میبرد تا این که میرسید به اسمی که من میخواستم دلم همان جا میخکوب می.شد صورتم رنگ می باخت میخواستم نظرم را بگویم رویم نمی شد. روزی که پدر و مادر به اتفاق اصرار میکردند که باید یکی را انتخاب کنی با شوخی میگفتم: - یعنی این همه دختر را به من میدهند؟ از خداشونه التماس میکنن! با خنده ی پدر مادر تازه متوجه حرفم میشد و می خندید. با تعارف میگفتم - حالا شما چند سالی صبر کنید تا لااقل صورتم ریش در بیاره بعد ... شده که اون وقتی که میرفتی جبهه که توی فکر ریش و پشم نبودی حالا چی؟ ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌تو تابوت شهدا چه می ریزند😭 🎥تصاویری از لحظه کشف پیکر مطهر شهید در جزیره مجنون 🔹توضیحات سردار باقرزاده فرمانده تفحص شهدا درباره چگونگی کشف این پیکر 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید عبدالعلی ناظم پور⭐️ 🌹 عبدالعلی به فکر جذب نیرو از داخل شهر هم بود. در شهر جهرم یک پایگاه تشکیل داد که محل آمد و شد بچه های تخریب لشکر باشد. جوانان وقتی وارد این محفل می شدند و حالات و رفتار عرفانی بچه های تخریب به خصوص خود عبدالعلی را می دیدند، خود به خود جذب تخریب لشکر می شدند. محل این پایگاه منزل خود عبدالعلی بود. ایشان عادت داشت مراسم های خود را با تلاوت قرآن شروع کند. روزی در یکی از این مراسمات نشسته بودیم و یکی از برادران قرآن تلاوت می کرد که صدای زنگ خانه بلند شد. نگاهم به عبدالعلی دوخته شد. آرام و با تمأنینه روی دو زانو نشسته بود و قرآن گوش می داد. زنگ در مرتب به صدا در می آمد اما ایشان حرکتی نمی کرد. تلاوت قرآن که تمام شد، بلند شد و رفت برای باز کردن در. به آن بنده خدایی که پشت در بود گفت: ببخشید، هنگام تلاوت قرآن بود و اگر بلند می شدم به قرآن بی احترامی می شد. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 گفتگوی یلدایی مادر شهید با عکس فرزندانش، اشک مجریان را درآورد😭 و چقدر مادر که به خاطر امنیت ما بی فرزند شدن .... 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🕊🍃 پنجشنبه ها دلتنگ‌ترم... غصه‌ام سنگین‌تر است و بغضم شکننده‌تر... حرفای کمتری برای گفتن دارم واشک های بیشتری برای ریختن 🕊 🌷اللهُمَ‌صََلِ‌عَلي‌مُحَمَّدِوآلِ‌مُحَمَّد وَعَجِل‌فَرجَهُم 🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💢یادشهدای عملیات کربلای۴ 💠بچه ها سخت مشغول آموزش شنا و غواصي بودند، عمليات كربلاي چهار در پيش بود. حاج مهدي درخواست ۴۸ساعت مرخصي كرد. مخالفت كردم. مخالفت شديد مرا که ديد، مجبور شد علت مرخصي را بگويد، گفت: «من يقين دارم از اين عمليات بر نمي‌گردم. من آماده‌ام و بايد خانواده‌ام را نيز آماده كنم. آنها را به شيراز ببرم و بچه‌ها را در مدرسه ثبت‌نام كنم و با خيالي آسوده برگردم.» ديگر نتوانستم مخالفت كنم. در عرض دو روز و نيم تمام كار هايش را انجام داد و برگشت. حاج مهدی زارع 🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * پدر می گفت: - بچه ام درست میگه نباید عجله کرد از حرفم پشیمان شدم .دوست داشتم بحث ادامه پیدا کند تا شاید فرجی حاصل شود. جمله ی آخر پدر مثل یک تیر سه شعبه نشست توی گلویم. با اتفاقی که چند روز بعد افتاد مادر دور تمام لیست دختران را خط قرمز کشید. هیچ کدام از آن نام ها در شناسنامه ام نوشته نشد! حدود یک هفته در کنار پدر و مادرم ماندم وقتی به پایگاه سپاه مراجعه کردم، قرار شد که ترتیب اعزام ما به جبهه بعد از عید داده شود. یک روز در سپاه از پله ها پایین می آمدم که تلفنچی سپاه با صدای بلند مرا صدا کرد. - تلفن دارید تلفن از راه دور تند رفتم گوشی را برداشتم عبدالرسول بود، پرسیدم _کجا هستی؟ _از مهاباد زنگ میزنم _مگه شما را آن جا اعزام کردند؟ _بله فکر کنم نقل و نبات و عروس این طرفها باشد. مدام به من میگفت مواظب خودت باش گفتم - من این جا هستم تو باید مراقب خودت باشی. پاسخ داد: _خوبِ شما هم می آد! ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*