eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.3هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
55 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت محمود مظاهر. هاشم هیچ وقت دنبال آسایش نبود . همیشه می‌خواست در خط اول باشد تا بتواند روی تحرکات دشمن دقت نظر داشته باشد .آدم نبود که منتظر دستور یک مقام بالاتر بماند که او چیزی در خواست کند و برود دنبال کند. همیشه کنجکاو بود اگر نمی توانست شناسایی برود سراغ دیدگاه می رفت و دشمن را زیر نظر می گرفت. چیزی که من خیلی برایم جالب بود و سماجت و کله شقی بود.وقتی وارد منطقه دشمن می شدیم با چنان اعتماد به نفسی راه میرفت که انگار ن انگار توی زمین دشمن راه می رود. گاهی چنان بی محابا جلو می‌رفت که آدم می ترسید. هوای زمستان ۶۳ بود و در منطقه دهلران ارتفاعاتی را باید شناسایی می کردیم. ما افتاده بودیم با گروه فلق که مسئولش هاشم بود. یک شب راه افتادیم و  باید بالای ۱۰ کیلومتر توی عمق نفوذ می‌کردیم.هاشم هم اخلاقش طوری بود که خیلی پیره می کرد اگر محوری را به عهده می گرفت توی همه جزئیاتش ریز می شد و تا ته و تویش را در نمی آورد دست بردار نبود. در هر حال آن شب روی محور رفتیم جایی که خیلی به سنگرهای دشمن نزدیک بودیم رسیدیم یک جایی که دیدیم نمی شود زیر نور ماه جلو برویم چون عراقی ها ما را می دیدند. هاشم مسئول گروه تصمیم بر آن شد که بیست دقیقه استراحت کنیم  تا ماه رفت پایین راه بیفتیم. یک وقتی که بیدار شدید این یک ساعت و نیم گذشته. هاشم خیلی جا خورد ما باید طوری می رفتیم که برای برگشت به روشنایی برخورد نکنیم. سریع راه افتادیم و کار شناسایی را شروع کردیم. وضعیت طبیعی و جغرافیایی آنجا شرایط خاصی داشت با این حال علیرغم فرصت کم تلاش کردیم کار شناسایی آن را خوب انجام دهیم. اینها همه برمیگشت به تدبیر هاشم ، آدمی نبود که بخواهد برای رفع تکلیف کاری انجام دهد و بعد منجر به دادن اطلاعات غلط بشود و این اطلاعات سبب بروز مشکلات در شب عملیات شود. همیشه حرفاش این بود که بچه‌های گردان ها با اتکای اطلاعات و مسیرهایی که ماها انتخاب می‌کنیم وارد عمل می‌شوند.به همین خاطر خوش نداشت کارها ماست مالی شده و ناتوان در اختیار گردان ها قرار بگیرد. آن شب  تمام مشکلات به خاطر ضیق وقت از وضعیت سنگرهای دشمن و نوع موانع و شیوه‌های دفاع اطلاعات خوبی کسب کردیم خدا هم کمک کرد و زود کارمان تمام شد. در مورد دیگر هم با و مجید خدایی و بابایی رفتیم آن مرتبه روی برگشت کارمان به روشنایی کشید. تنها شانس مه صبحگاه بود.ما توی این همان مه گرفتگی خدا کشیدم جلو تا رسیدیم به رودخانه .دوروبرمان را نگاه کردم دیدم توی یک نعل اسبی در مواضع دشمن هستیم . با چشم خودم نگهبان عراقی را می‌دیدم که ۱۰۰ متری ما روی یک نقطه مشرف در جایی که ما بودیم ایستاده بود. نگاهی به هم کردیم هاشم داشت ذکر می گفت اصلا به روی خودش نمی‌آورد که توی چه شرایط گیر افتادیم. شروع کردیم و جعلنا خواندن و سینه‌خیز راه افتادیم. نمیدانم چطور شد آن نگهبان ما را ندید. بعد از آنکه آن را با هر بدبختی پشت سر گذاشتیم تازه رسیدیم به میدان مین و کمین های دشمن.این هم خودش ماجرایی بود با چه سختی کمیت را دور زده و میدان مین را رد کردیم . لطف خدا شامل حال مان شد تا رسیدیم به منطقه خودی. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷اوایل که به شیراز آمده بود، در یک مغازه بزازی در بازار وکیل کار می کرد. هر روز صبح با ذوق و شوق می رفت سر کار، غروب، بعد از نماز مغرب و عشاء بر می گشت. یک روز به محمد گفتم: محمد چرا انقدر شب ها دیر میای، مگه تا ساعت چند باید سرکار باشی؟ سر به زیر انداخت و گفت: راستش، عصر کارم تمام می شه، اما منتظر می شم تا اذان بگن، نمازم را در مسجد می خوانم بعد می آیم! - خوب چرا انقدر معطل بشی، بیا نمازت را خونه بخوان! - نه، چون مهمان شما هستم، شاید صاحب خانه شما راضی به ماندن من نباشد و نمازهایم مشکل دار بشه! هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، اما به چیزهایی توجه می کرد که شاید ما توجه ای به آن نداشتیم. گفتم: کاکو، خیالت راحت، ماهی پنج تومن اجاره اضافه به صاحب خانه به خاطر تو میدم! راوی خواهر شهید 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰حاج قاسم سلیمانی: جمعی که در آن احمد بود، یک صفای دیگری داشت، مجلسی که در آن احمد بود، یک رونق دیگری داشت. وقتی جلسه ای برای ما بچه های جنگ میگرفت، اولین موضوعی که به همه تذکر میداد، این جلسه برای خداست و بعد پیرامون آن حرف می‌زد. لذا نقش احمد در ما، خیلی نقش مهم و برجسته ای بود. 🌷 به مناسبت سالروز تولد سردار شهید حاج احمد کاظمی 🌹🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨ﺷﻬﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺷﻬﻴﺪ ﺻﻴﺎﺩ ﺷﻴﺮاﺯﻱ ﻣﻴﮕﻔﺖ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻪ اﻭ ﺑﺪﻫﻨﺪ🚨 🔰از شناسایی منطقه عملیاتی والفجر ۲ بر می گشتیم. ... هلیکوپتر که روی زمین نشست.🚁 شیرازی پیاده شد. پشت سرش هم کمال....👌 کمال در بین فرماندهان عالی رتبه ای که حاضر بودند روی دو زانو نشست و شروع کرد به یک چوب موقعیت محوری که باید عمل می شد را به دقت تشریح کرد....💪 کلامش که تمام شد. صیاد روی دوش او زد و گفت: باید درجه های من را بزنن رو دوش این کیهان فرد!😳!🙂 ادامه داد: چنین نیرویی را باید تو هفت سنگر پنهون کرد تا دست دشمن بهش نرسه!👌 قبل از رفتن به عملیات خواب دیده بود از هلیکوپتر سقوط می کند....😞 توی هلیکوپتر بود که شهید شد.😭 محمد امین(کمال) کیهان فرد شهادت:۱۳۶۲/۵/۲ عملیات والفجر ۲- حاج عمران 🌹 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨 🚨 🎊🌱🎊🌱🎊 طرح آزادی در ایام دهه ولایت و عید غدیر 👇👇👇 (عج) و شهدا 🌺🌱🌺🌱🌺 زندانی: زندانی مورد نظر کشاورز بوده که به علت سقوط از ارتفاع ناحیه کمر و پا دچار حادثه می شود...به علت عدم توانایی در پرداخت بدهی با شکایت طلبکاران از سال 98 تاکنون در زندان می باشد. ایشان داری 5 فرد تحت تکفل می باشد ایشان : ۱۸ میلیون می باشد 🔻🔻🔻🔻🔻🔻 شماره کارت جهت مشارڪت: 6037997950252222 بانک ملی. بنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام شیراز 🌸🌷🌸🌷🌸 ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻭاﺭﻳﺰ ﻭﺟــﻮﻩ ﺑﻴﺶ اﺯ ﻣﺒﻠﻎ اﻋﻼﻣﻲ, ﻣﺒﺎﻟﻎ اﺿﺎﻓــﻲ ﺻﺮﻑ ﺁﺯاﺩﻱ ﺯﻧﺪاﻧــﻲ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻴــﺸﻮﺩ 🌺☘🌺☘🌺 شیراز 🎊🎊 ضمنا گزارش ازادی و ستاد دیه استان از طریق کانال رسمی هییت اطلاع رسانی می شود http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ... در ثواب شریک شوید
ای صبـح من از طعم کلامت شيرين هر لحظه به اعتبار نامت شيرين لبخند بزن، بخند، از قند لبت هر صبـح بخيـر و هر سلامت شيرين 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @golzarshohadashiraz
🌟 🌟 4⃣روز مانده تا عید بزرگ امامت و ولایت 👤 آیت الله حائری شیرازی: نگویید «مستحب است؛ شد، شد؛ نشد، نشد» 💢هرچه می توانید سنت‌های خود را در عید غدیر، جدی‌تر بگیرید. نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد». ⁉️ این سنت‌ها از اوجب واجبات است. چرا؟ ✅چون شناسنامۀ ما شیعیان است. پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچه‌ها از یک ماه، دو ماه قبل چشم‌انتظار عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، قرض کنید و یک عیدی حسابی -به اندازه‌ای که به علی ارادت دارید- به بچه‌ها بدهید. ❌ نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض می‌شوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو. ❌مسیحی‌ها بابانوئل درست می‌کنند و به بچه هایشان می‌گویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده». بچه از اول ذهنش با عیسی (علیه‌السلام) انس می‌گیرد، رفاقت می‌کند. http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
.. 🌷نیمه شب برای تجدید وضو بلند شدم. به زحمت خود را از سنگر بیرون کشیدم، هنوز چند قدم از سنگر دور نشده بودم که صدایی مرا میخ کوب کرد. فکر کردم حتماً مجروحی را تازه از خط آورده اند،؛ اما خوب که دقت کردم دیدم صدای مناجات است که باسوز خاصی خوانده می شود. همان جا پشت خاکریز نشستم. هر چه چشم تنگ کردم تا صاحب صدا را ببینم تاریکی منطقه اجازه نداد. می خواستم صاحب صدا را بشناسم. تا اذان صبح همان جا نشستم. نزدیکی های اذان صدا قطع شد. دیدم از گودالی شخصی بیرون آمد و به سمت نماز خانه رفت. بی آنکه متوجه شود دنبالش رفتم، کسی نبود جز قاسم چوپان! . اﺳﺘﻬﺒﺎﻥ 🌹 🌷🍃🌹🍃🌷🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت سید موسی حمیدی شبی که بنا بود برویم دنبال تیم مفقودی من هم بودم. بقیه بچه ها همان روز به طرف اهواز حرکت کردند. شب من باهاشم و (شهید) رضا ذاکر عباسعلی رفتیم. رضا خیلی منگ و پیکر بود انگار فهمیده بود که برادر شهید شده است. این را نه رضا که ماها همه از همان ظهری که آخرین نماز را با هم خواندیم متوجه شدیم. اولاً غلام که به لحاظ سازمانی با تیم ترکی نژاد نبود دیگری بود. ناصر خدری هم کارش توی بحث شناسایی نبود . او هم بیشتر روی دیدگاهها کار می کرد. اتفاقاً همان روز پیچید به پای هاشم که تو یه کاری کن تا من را هم بگذارند برای یکبار هم که شده با اینها به شناسایی بروم .هاشم موضوع را با جعفر مومن باقری در میان گذاشت و او هم اجازه داد که ناصر برود. سر نماز ظهر و عصر آن روز ، غلام از اول تا آخرش گریه می‌کرد. همین ترکی نژاد که پیش نماز بود هم مرتب گریه می‌کرد.یعنی آن نماز را با اشک به جا آوردند. عجیب هم گریه می کردند بعد هم رفتند و دیگر برنگشتند. شب هوا ابری بود که ما رفتیم دنبالش بودید خیلی کم بود از رودخانه سومار که عبور کردیم  به قدری آب سرد بود که هاشم مجبور شد ماها را یکی یکی کول کند و از آب رد کند. دلش نیامد که ما خیس شویم بعد سردمان بشود خودش فدای بقیه شد. هاشم آن مسیر را چند بار رفته بود. با این حال هر چه میرفتیم نمی رسیدیم . یک وقت من دوربین دید در شب را آماده کردم و خوب به ارتفاعات دور و اطراف نگاه کردم . منطقه خیلی ناآشنا بود موضوع را با هاشم درمیان گذاشتم. او هم دوربین را گرفت و نگاه کرد و گفت :سید میدونی ما کجاییم؟!» گفتم :نه فقط همین قدر می دانم که منطقه را نمی‌شناسم» با رضا که مشورت کرد و او  هم حال و دل حرف زدن نداشت. بی حوصله گفت که نمی داند. هاشم گفت : ما حدود ۵ کیلومتر پشت سر دشمنیم. ما ندانسته نفوذ کرده بودیم پشت سر دشمن و خبر نداشتیم. برای اینکه برگشتمان به روشنایی صبح نخورد خیلی با عجله برگشتیم . آمدیم تا رسیدیم جایی که خط اول عراقی‌ها بود و احتمال می دادیم بچه ها توی تله مین ها افتاده باشد. دشمنان منطقه را خیلی پیچیده کرده بود . هم از نظر موانع و هم از نظر نیروی انسانی ، نگهبان ها و کمین های متعددی را کار گذاشته بود . همانجا برای ما مسجل شد که تیم با مشکل خاصی مواجه شده است . چون آن دقت و وسواس بیش از حد عراقی ها بیانگر این بود . رضا گریه می‌کرد و هاشم با سینه پر درد زل زده بود به موانع و نگهبان های عراقی و ساکت بود. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷سال 52، 53 بود. مدتی بود جوانی که لباس سربازی به تن داشت، مقیم مسجد محل ما شده و شب و روزش همان جا بود. فهمیدیم سرباز فراری است و به مسجد ما پناه آورده است. کم کم با ما بچه های مسجد ارتباط گرفت و دور از چشم بقیه، برای ما کلاس های قرآن و عقیدتی برپا می کرد. پدرم هم در چند برخوردی که با ایشان داشت، از شخصیت این سرباز فراری خوشش آمد و در منزل خودمان به ایشان پناه داد. فهمیدیم اسمش "محمد اسلام نسب" است و به خاطر مخالفت با رژیم شاه تمایلی به خدمت سربازی ندارد. پدرم از دوستان و نزدیکان "آیت الله زبرجد" بود. با وساطت و ضمانت آیت الله زبرجد و پدرم حکم بازداشت آقای اسلام نسب لغو شد. بعد هم برای ایشان نامه عذر پزشکی صادر شد تا از ادامه خدمت معاف شود. ... راوی عنایت الله نصر 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
وقتی میخواست درس بخواند،از پایگاه خارج می‌شد و در سرمای راهرو می‌نشست. چراغ های راهرو در شب روشن بود. 🌹میگفت:این درس را برای خودم می‌خوانم.درست نیست از نوری که هزینه آن از طریق بیت المال پرداخت می‌شود،استفاده کنم. شادی روح پاک همه شهدا 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
یا امام هادی مدد❤️ دهيد مژده ڪه جاטּ جهاטּ رسيد از راه ڪريم دسٺ و دل بازماטּ رسيد از راه دوباره موسمِ شادےِ شيعيـاטּ آمد پدر بزرگ رسيد از راه (ع)🌸💫🌺 🌸💫🌺 🎊💝🎊💝🎊 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75