#شهدای_حسینی
🌷 گفت :حاج رسول برام روضه حضرت علی اکبر بخون!
چشمان مظلومش التماس می کرد.سه کنج اتاق نشست, شروع کردم به خواندن روضه حضرت علی اکبر!
کم کم جوی اشک از دو دیده اش جاری شد, بعد هم هق هق و ناله اش. ...
من روضه می خواندم و احمد ناله هایی می زد که در کمتر مجلس روضه ای با صد ها مستمع شنیده بودم...
روضه ام تمام شد. بلند شدم که برگردم. با صورت برافروخته و چشمان خیسش گفت:حاجی دیگه با من کاری نداری؟
گفتم شفاعت!
گفت به چشم!
روز بعد, روز اول عملیات والفجر ۸، در خون خود غلطید...
📚منبع:مقیم کوی رضا(جلد ۸ از مجموعه شمع صراط)
🌹🌱🌹
#شهید_احمد_شجاعی_فرد
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
* #بازآفرینی_غلامرضاکافی*
* #قسمت_چهاردهم*
.
🎤 به روایت محمد نبی رودکی
از دور متوجه بودم خیلی آرام و با احتیاط فاصله های دور را نگاه می کرد. مرتب زاویه نگاهش را لای نی ها و نخل ها تغییر می داد. شاید چیزهایی هم می گفت البته با خودش و فاصله ای را تخمین میزد و در ذهنش ضرب و تقسیم میکرد.
حساس شدم خودم را آرام به او نزدیک کردم،لحظاتی بود که منطقه آرام شده و هیچ سر و صدایی نمی آمد. خش خش الف ها و نی های خشک طوری نبود که آمدنم را متوجه نشود.
به طرفم برگشت .گفتم: اینجا چه کار می کنی؟
گفت :حاجی اگه یه دونه ۱۰۶ ناقابل بفرستی کار تمومه!
گفتم :چه کاری؟!
_بیا نگاه کن خودتون متوجه میشین!
نگاه کردم .از چند زاویه نیها را از جلوی چشمم کنار زدم و دقیق شدم.
_منظورت اون ساختمونه!؟
_آره حاج نبی! اگه یک توپ بود الان می ریختیمش پایین!
فوراً تماس گرفتم با عبداللهزاده چند دقیقه بعد توپ ۱۰۶ پشت سر ما توقف کرد. نگاهی بهم انداخت و در چشم های من بیش از یک خوشحالی عادی ندید.اما نگاه باقر تا ته ضمیرم دوید. ناخودآگاه دلم ریخت و رعشه شفافی از ستون فقراتم گذشت.
رگه سرخی ساختمان نبود خودش خراب شده بود میفهمی؟! خود باقر!
نمیشد در چشمهایش نگاه کرد .صورتش گل انداخته بود انگار ماه شب چهارده!!
هنوز راننده خودرو توپ پیاده نشده بود که با من تماس گرفتند.
_برادر رضا پور خسروانی شهید شد!
به قصد سمت دیگر نخلستان حرکت کردم هنوز نیمی از راه را نرفته بودم که خسّه مکرر بیسیم مرا متوجه خود کرد.
_باقر سلیمانی فرشته شد!
البته من اصلا جا نخوردم.اگرچه لحظاتی پیش ترکش کرده بودم آن حالت وصف نشدنی ، آن سکوت پر معنا ، آن لمعه نوری که از چهرهاش به آسمان می تافت ، این سفر آسمانی را فریاد می زد.
برگشتم کنار نه دراز کشیده بود و پارچه سفیدی روی صورتش کشیده بودند.ملافه را کنار زدم تا یک بار دیگر آن تلالو لاهوتی در چشمهای زمینی ام سرمه می شود. تبسم مطمئنش در اشکهایم تکثیر شد.
دیگر آن سوی نهر را ندیدم اما غباری در فاصله دور فرونشست. و از ساختمان «توجیه سیاسی ارتش عراق » اثری به چشم نمی خورد.
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حرفقشنگ
دوستشمیگفت:
تویمدتۍکہعراقبود
وقتیمیخواستبہکربلابره
رویصورتشچفیہمیانداخت
ومیگفت:
اگربہنامحرمنگاهکنی؛راهشھادتبستہمیشہ...
#شھیدهادیذوالفقاری✨
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷خواب دیدم آقای اسلام نسب به در چادر آمد و ما را صدا زد و گفت: بچه ها یاالله بلند بشید می خواهیم بریم شناسایی. وسط آب گرفتگی شلمچه روی آب ها ایستاد. دستش را از کنارش بلند کرد و به سمت خط عراق کشید و به نقطه ای اشاره کرد. همزمان با بلند کردن دستش نوری از انگشتانش از سطح آب تا جایی که اشاره می کرد کشیده شد و در انتهای نور یک نوک پیکان تشکیل شد! - بچه ها ما باید از اینجا وارد شویم و اینجا در پشت این گروهان زرهی کنار این پل های عقب دشمن عمل کنیم...
ناگهان از خواب پریدم. صبح آقای اسلام نسب دنبالم فرستاد که برای توجیه عملیات بریم. همراه با بچه ها به اتفاق سایر کادر گردان به سنگر تاکتیکی لشکر در شلمچه رفتیم. حاج عبدالله زاده چوب آنتنی اش را روی نقشه گذاشت و دقیقاً همان خط نورانی که در خواب دیده بودم را کشید... اشک در چشمانم و بغض در گلویم نشست.
بی اختیار گفتم: خودشِ، همان جایی که دیشب در خواب ما را توجیه کردید، محمد خندید و گفت، هیس می دانم، به کسی نگو...
راوی اسماعیل سالارنیا
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
تفحص انگشت و انگشتر ....
مدتی بود که در میدان مین فکه،
منطقه عملیاتی والفجر یک
در حال تفحص بودیم
اما از پیکر شهدا هیچ اثری نبود.
عصر عاشورای سال ۱۳۷۳ یا ۷۴ بود.
پکر بودم و به سمت ارتفاع ۱۱۲
همین طور راه می رفتم و به شهدا
التماس می کردم که خودی نشان دهند.
ناگهان در خاکهای اطراف چیزی سرخ رنگ
نظرم را جلب کرد. توجه که کردم
به انگشتر می مانست ....
جلوتر که رفتم دیدم یک انگشتر است.
دست بردم برش دارم که با کمال تعجب
دیدم یک بند انگشت هم بدان متصل است.
خاک های اطرافش را کندم .
بچه ها را صدا کردم.
علی آقا محمود وند و بقیه هم آمدند.
یک استخوان لگن، یک کلاه خود آهنی
و یک جیب خشاب پیدا کردیم.
بچه ها یکی یکی می نشستند
و بغض شان می ترکید.
این انگشت و انگشتر پلی زده بود
با امام حسین (ع) در عصر عاشورا
روضه ای بر پا شد ...
📚 راوی: مرتضی شادکام
کتاب تفحص، نوشته حمید داود آبادی،
ناشر: صیام، صفحه ۲۳-۲۲٫
#تفحص_شهید
#السلام_علیک_یااباعبدالله
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_شبانه🌙
#از_شهدا_بشنو⁴✨👂🏼🎤
🎤روایتگری بسیار زیبا و شنیده نشده از جانباز مدافع حرم امیر حسین حاجی نصیری از شهادت تعدادی از مدافعان حرم در محاصره تکفیری ها در منطقه خانطومان سوریه :
شهید بی سر ، مرتضی کریمی
شهید قدیر سرلک
شادی سجاد عفتی
شهید روح الله قربانی
شهید امیر لطفی
شهید امیر سیاوشی
شهید ....
بیادهمه عزیزان شهیدوجانبازدفاع مقدس ، مدافعان حرم ومدافعان وطن
از دست ندید✋🏼
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
کتاب الماس.pdf
37.08M
نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب 👆
🔹🔹🔹
🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این نسخه فقط در جهت مطالعه و شرکت در مسابقه میباشد وهرگونه چاپ و نشر آن غیر قانونی می باشد
🚨🚨 #اطلاعیه 🚨🚨
با توجه به استقبال دوستداران و محبان شهدا
#مسابقه_بزرگ_سردار_زهرایی تا ۲۷ شهریور تمدید شد
🔹🔹🔹🔹🔹
#شرایط مسابقه👇
۱. 🔰نسخه فیزیکی کتاب 📚 در مراسم هفتگی میهمانی لاله های زهرایی / عصرهای پنجشــبه در قطعه شهدای گمنام شیراز ارائه میگردد
♦️نسخه الکترونیکی (پی دی اف ) از طریق کانال شهداي شیراز در دسترس عموم می باشد 👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
۲. 🚨🚨جهت مشاهده سوالات مسابقه به لینک زیر مراجعه کنید(جهت باز کردن لینک از نرم افزار فایرفاکس استفاده کنید)⬇️⬇️
https://formaloo.com/rd401
⭕️مهلت شرکت در مسابقه تا ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ تمدید گردید ⭕️
شرکت برای عموم نیزآزاد مي باشد ➡️
۳. به لطف الهی به ۱۲ نفر از برندگان مسابقه به قید قرعه #پلاک_طلا💰 هدیه داده میشود🎁🚨
🔹🔸🔹🔸🔹
#هییت_شهداےگمنام شیراز
#یاڪریم_آل_طاها💚
🍃حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند
رد دو دست ابالفضل روی آب بماند
🍃حسن شدی که سوال غریب کیست در عالم
میان کوچه و گودال بی جواب بماند
#شهادت_امام_حسن_مجتبی_ع_تسلیٺ_باد
*#صبحتون _شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
😳ﻗﺒﺮ ﻋﺠﻴﺐ ﻳﻚ ﺷﻬﻴﺪ اﺳﺘﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻲ 😳
#ﻭﺻﻴﺖﻧﺎﻣﻪ_ﺷﻬﻴﺪﻓﺨﺎﺭ✍:
قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع ﺧﺎﻛﻲ و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد..."
#شهیدصمدفخار
#شهدای_فارس
#ﺷﻬﺎﺩﺕ: ﺷﻠﻤﭽﻪ ﻛﺮﺑﻼﻱ 5
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
#یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
#بازآفرینی_غلامرضاکافی*
#قسمت_پانزدهم*
.
خاطرات مکتوب شهید
1⃣
چند روزی می شد که جنگ شروع شده بود و خبرش توی همه کشور پیچیده بود و یه جورایی همه را به تب و تاب انداخته بود ،ما هم مثل مرغ بسمل دلمون پرپر می زد برای جبهه.
دنبال راه و چارهای بودیم تا خودمون را لااقل برسونیم اهواز.
خلاصه خشت برامون شده بود زندان،شده بود چهاردیواری کوره ،ما مثل خشت خام توی اون می سوختیم.
راستی بگم که آموزش بسیج هم دیده بودیم. زیر نظر علی اکبر پیرویان،بیشتر حرصمون هم از این جهت بود که یه چیزایی از جنگ و تفنگ حالیمون بود.
شهادت یکی از بچههای خشت یعنی سید نصیر حسینی آتیش ما را تیز کرد . با اون تشییع باشکوه ای که شد و ما تدارک شب هفتش بودیم.
همان روز هم رادیو شیراز پیام آیت الله دستغیب را پخش کرد که مردم مخصوصاً جوانها به جبهه برن.
یکی دو تا از بچه ها اومدم سراغ من که باقر چیکار کنیم؟!
تصمیم گرفتیم که سیدمحمد هاشمی را بفرستیم کازرون تا جریان اعزام ما را درست کنه.او هم انگار که از خداش باشه دست و پاش رو زود جمع کرد و رفت کازرون.
ساعت ۵ بعد از ظهر بود مردم جمع شده بودند توی صحن امامزاده علی که حالا تربت شهدا همونجاست.
ماشین سیاهپوش شده بود و نوار قرآن از بلندگو پخش میشد،طوری قرآن میخواند که احساس کردم همه مرده ها از قبر پا شدند و این ولوله مال روز قیامته!
هرکسی به طرفی می گریخت. بعضیها هم نامه عملشون دستشون بود. منم تو فکر مراسم بودم و تو فکر سید نصیر و غبطه میخوردم به حال و روزش.
میگفتم: « خوش به حالت ببین همه قبرستون به احترام تو پا شده این مردم وایسادن فقط به خاطر تو»
یک وردی هم افتاده بود به زبونم که :« سید نصیر دستم را بگیر»
هول و هراس قیامت از جونم ریخت وقتی دیدم هاشمی از کازرون برگشته. بغلش گرفتم و دو سه بار پرسیدم: «چی شد؟!»
بازویم را از دور و بر جدا کرد و گفت: صبر بده بابا! چرا هول کردی؟! شش نفر از ما را که دور دیده ایم خواستند.
۶ نفر یعنی خود سید محمد و من با سید عبدالرضا ساجدی و عبدالمجید قاسمی و آنطور که یادم هست سید ابراهیم حسین زاده و غلامعلی سلیمانی.
حال هیچکدوممون طوری نبود که معطل کنیم.مراسم هفته تمام شد یکی یک سال که نصفه نیمه زدیم به کول و راهی کازرون شدیم.
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهداي غواص...
🗓روايت #حجت_الاسلام_جوشقانيان
از حال و هواي غواصان شهيد
#شهداشرمندهام
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷سر شب بود که گردان ما به خط شلمچه وارد شد و پشت دژ مستقر شد. گردان را که مستقر کردم به سنگر تاکتیکی در خط رفتم. دیدم محمد به نماز ایستاده است. نگاهی به ساعت کردم. نزدیک ساعت 8 شب بود. مطمئن بودم نماز مغرب و عشاء را خوانده است. برگشتم. گویی صدایم را شنیده بود، صدایم زد. گفتم: محمد، این چه نمازیه؟
با نگاه محجوبش گفت: شاید امشب، درگیر و دار عملیات، نافله شبم قضا شد!
فهمیدم نافله شب را پیش پیش می خواند.
راوی محسن کشاورز
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌷ازش پرسیدن چرا همیشه دست به سینه ای!؟ گفت: نوکر امام حسین علیه السلام، باید همیشه دست به سینه باشه!
🌷عباس زیاد به تزکیه نفس می پرداخت؛ مثلا از یک ماه، ۲۰ روز را روزه بود. از خدا خواسته بود اگه لیاقت شهادت هم نداشت، مرگش را در روضه های امام حسین علیه السلام قرار دهد.
"شهید عباس آسمیه"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم 🥀
•♡ټاشَہـادَټ♡•
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 #تفحص_شهدا
🎥 کشف پیکرهای مطهر ۶ شهید در ایام شهادت حضرت رقیه س و امام حسن مجتبی ع
📍شرق دجله عراق | شهریور ۱۴۰۰
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا
نسخه پی دی اف کتاب الماس زندگینامه و خاطرات شهید محمد اسلامی نسب 👆 🔹🔹🔹 🚨طبق مجوز نویسنده کتاب ، این
🚨دانلود کتاب الماس و شرایط شرکت در مسابقه سردار زهرایی🚨🔺🔺
آنچه روشن بکند صبحِ مرا،🌤️
خندهی توست...♡(:
در غیابت دلِ من،
بی نفست میگیرد...💔
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
جلیل گفت: امشب دعا ڪن شهید بشم، از سر و ڪله له شده هم خوشم نمیاد، فقط یه تیر بخوره قلبم!
- دعا میڪنم اجر شهید ببرے!
- نه،همون ڪه خواستم.
شب بعد یه تیر نشست به قلبش.😢🌹
جریان را براے برادرش جلال گفتم.
گفت: به خون داداشم، برا منم دعا ڪن شهید بشم, ڪنار داداشم خاڪم ڪنند!
دعا ڪردم,همان شد.🥀😔
#شهیدان_جلیل_و_جلال_عبدی
#شهدای_فارس کوار
🌹🍃🌹
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #یادنامه_شهید_باقر_سلیمانی*
* #بازآفرینی_غلامرضاکافی*
* #قسمت_شانزدهم*
.
خاطرات مکتوب شهید
1⃣...... سه چهار روز هم اونجا موندیم امروز و فردا می کردیم و دل توی دلمون نبود که الان می پریدیم یک ساعت دیگه می پریدیم اینو هم بگم که توی اون چند روز حاج سید ابراهیم مریض شد و برگشت. غلام علی هم اداره اش رو نتونست راضی کنه مجبور شد برگرده.
سید محمد هاشمی هم به خاطر نا خوشی که داشت و مخالفت مادرش نیامد.
القصه شدیم سه نفر و بعد از چهار روز با بچه های کازرون آزمون اهواز شدیم. انگار نه انگار که داریم میریم جنگ ! نه کفش و کلاهی ، نه تیر و تفنگی! در حقیقت از یک فانوس نسخه یا یک بند حمایل یا لااقل یک دست لباس خاکی بی نام و نشان.
با لباس شخصی و یکی دو تفنگ« ام یک »و« برنو »که معلوم نبود کاری از ایشان بیاید یا نه ، حرکت کردیم. من هم یک برنو بلند دستم بود.اما به جای همه چیز استقبال گرم و پرشور مردم مثل کوه پشتم آن را محکم کرد.
فردای آن روز به اهواز رسیدیم و اوایل صبح بود و هوا پاییزی. نسیم خنک خستگی ما را از تنمون میگرفت. ردپای خواب هنوز روی پلک هامون پیدا بود. اتوبوس از پیچ و خم از چند کوچه و خیابان گذشت تا این که در کنار تابلو بلندی توقف کرد که بر سر در ساختمانی نصب شده بود.:«مدرسه پروین اعتصامی»
دو روز توی اون مدرسه بودیم. سید عبدالرضا هم رفت بیمارستان و برگشت ، چون توی راه به سختی مریض شده بود. همه چیز برای من تازگی داشت. روحیه برادرا ، برخوردها ، نمازها و دعاها و شور و حال عاشورایی بچه ها.
فقط ما نبودیم .هادی غفاری ۲ هزار نفر را از تهران آورده بود اهواز ، اما چون سپاه اسلحه نداشت معطل مانده بودند. خودشان میگفتند دو هفته است که منتظریم. اما ما ۸۰ نفر بودیم که حداقل اسلحه چماقی مثل «ام یک» و« برنو »داشتیم و همین تفنگهای بیمقدار سبب خیر شد و تصمیم گرفتند که ما را اعزام کنند.
به خط شدیم.یک جوان خوش قد و بالا با محاسن آراسته و لباس سبز سپاه که مسئول تقسیم نیرو در خوزستان بود،نیم ساعت برامون صحبت کرد و نقشه و موقعیت جنگی سوسنگرد و هویزه را برامون تشریح کرد. او گفت که شما را میبرند هویزه و زیر نظر سپاه سوسنگرد کار می کنید.
اون موقع دشمن توی «دبّ حردان» بود و اطراف هویزه و بستان هم دستش بود.خلاصه با شبیخون کلی از مرز اومده بود جلو.
این جوان خوش قد و بالا هم که همه بهش می گفتند برادر سید، بعدا فهمیدیم سید حسین علم الهدی است و بعد از اون دیگه اسم این عزیز را بیشتر شنیدیم.
ادامه دارد ....
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد
🔹️راوی سردار شهید سلیمانی
•♡ټاشَہـادَټ♡•
#حاج_قاسم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫
🌷منطقه ای که ما باید در کربلای 4 عمل می کردیم به شکل یک پنج ضلعی بود که در کانال ماهی وارد شده بود. وسط این منطقه پنج ضلعی پاسگاه کوت سواری بود، با استحکامات و کانال های بتنی و تیربار هایی که هر نقطه را می زدند. گردان محمد در ضلع غربی این پنج ضلعی وارد شده بود. به محمد گفتم از همان ضلع غربی حرکت کند و از ضلع پشتی به سمت ده پل برود. برای رسیدن به آن ضلع، محمد نیروهایش را حدود پنج کیلومتر پیاده برد. پیاده روی در آن خاک نرم و چسبنده واقعاً سخت و نفس گیر بود. پشت بی سیم به محمد می گفتم: کجایی؟ - فلان جا!
- گردانت کجاست؟ - پشت سرم.
- محمد تو فرمانده ای. گروهان یک را بفرست جلو، از اون گروهان دسته یک و از دسته یکت آر پی جی زنت جلو باشه، نه اینکه خودت بری جلو گردان راه بری.
بی سیم زد. گفت من الان روی دژ هستم.
گفتم: چند نفر را بفرست جلو!
چند دقیقه بعد، بی سیم چی اش، آقای کشمیری، جوابم داد و گفت: محمد جلوتر از همه رفت و خورد...
راوی سردار سلطان آبادی
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید بیضایی
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً.
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍وصیت شهید:
پدر و مادر و خانواده عزیزم ...
اگر خبر شهادت من را شنیدید صبور باشید و بر من گریه نکنید و بر حسین(ع) و حضرت زینب(س) و اهل بیت و مصیبت هایشان گریه کنید ، بنده جان ناقابلی در راه اسلام داده ام ، اما حسین (ع) نه نتها جان خود بلکه تمام اهل بیتش را فدای دین و جهاد در راه خدا کرد. دعا کنید و شاد باشید که خداوند پسرتان عمار را انتخاب کرده و خوشحال و سربلند باشید
#شهیدمدافع_حرم
#شهیدعماربهمنی
#سالروز_ولادت 🌹
#شهداے_فارس
🌷🍃🌷🍃
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
🏴
🏴گرامیداشت سالگرد شهادت شهید محمد صادق استعجاب 🏴
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی *کربلایی مجتبی نادرزاده* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۲۵شهریور ۱۴۰۰ /از ساعت ۱۸*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔹🔺🔹🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
『♥️͜͡🌱』
•
✨چشـم هـآیِ یِکـ شَهیـد؛
حَٺےاَز پُشـٺِقــآبِشیشِـهای؛
خیـࢪه خیـره دُنبـآلِ ٺُوسـٺ؛
کِھ بِـ گُنـآه آلـودِه نَشــوی..🥀
🌱بِـ چشـمهآیَـش قَسَـمـ
او تو رآ مےبینَــد:)♥️
#شهید_محمد_صادق_استعجاب🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz