eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
*شهیدی که از بی کسی برای آب نامه می نوشت* *🌹شهید «یوسف قربانی» در خانواده‌ای مستضعف در زنجان متولد شد. یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر حادثه‌ای از دنیا رفت و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنج‌هایشان تنها گذاشت. بعد یوسف همراه برادرش به تهران رفت. با پیروزی انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت. در همین سال‌ها برادر یوسف هم در حادثه‌ای درگذشت.* *همرزم یوسف می‌گوید: هر روز می‌دیدم یوسف گوشه‌ای نشسته و نامه می‌نویسد. باخودم می‌گفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه می‌نویسد؟ آن هم هر روز... یک روز گفتم یوسف نامه‌ات را پست نمی‌کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، داخل آب انداخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می‌نویسم. کسی را ندارم که!!!* *او سرانجام در عملیات کربلای پنج، در شلمچه به شهادت رسید.چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقایوسف!غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله.* 🌷 *شادی روح امام و شهدا و این شهید عزیز صلوات* 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کربلا هر کس در شب جمعه شهدا را یاد کند. شهدا هم او را نزد حضرت اباعبدالله الحسین (ع) یاد می کنند. 🚩شهید مهدی زین الدین ⭕️ یادشهدا...... هوای حرم دارم ع 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
•°💚 __ 🌱با هرنفسی سلام کردن عشق است آقا به تو احترام کردن عشق است ✨اسم قشنگت به میان چون آید از روی ادب قیام کردن عشق است❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
از نظر حاج منصور، جبهه تنها محل جنگیدن نبود، بلکه به چشم یک دانشگاه به آن نگاه می کرد. دانشگاهی که تنها یک واحدش جنگیدن بود. در دانشگاه منصور ، دانشجوها باید درس قرآن، درس اخلاق، حتی درس ورزش را هم پاس می کردند. خیلی وقت ها برنامه ریزی می کرد همه بچه ها را جمع می کرد می برد دانشگاه اهواز. آنجا زمین چمن خوبی داشت، بچه ها یک دل سیر فوتبال بازی می کردند. خودش هم که یکی از بهترین بازیکنان فوتبال استان بود، مربی خوبی هم بود. در کنار آن ، گاهی برنامه استخر می گذاشت. گاهی دسته جمعی ، نماز جمعه می رفتیم، حتى بنایی می کردیم و نقاشی. گاهی همه را جمع می کرد، می برد برای خوردن بستنی! بسیاری از فارغ التحصیلان منصور یا شهید شدند یا اگر ماندن نیروهای بسیاری مفیدی برای این انقلاب شدند. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 🌷 🍃🌷🍃🌷 ﻛﺎﻧﺎﻝ گلزار شهدا http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb ﻧﺸﺮﻣﻂﺎﻟﺐ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪاﺳﺖ ﭘﺲ ... اﻗﺪاﻡ ﻛﻨﻴﻢ👆
🌸🍃 💌 توی ذهـنت باشد که یکی دارد مرا می‌بیند، دست از پا خطانکنم، مهدی فاطمه (س) خجالت بکشد... فـردای قیامت جلوی حضرت زهرا سلام الله علیها چه جوابی می خواهیم بدهیم؟😓 🦋 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻من از این هوا، از این خاک خسته شدم دلم شلمچه میخواد، دلم فکه میخواد، دلم طلائیه میخواد... شرمنده‌ام 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 دوستی و رفاقت عجیبی بین سعید ابوالاحراری و حبیب وجود داشت. بیشتر از آنکه این ارتباط ظاهری باشد، ارتباط باطنی و معنوی عجیبی باهم داشتند. همدیگر را خوب می‌فهمیدند و خوب به هم در رسیدن به پروردگار یاری می‌رساندند و شهادت سعید، برای هیچ‌کس سخت‌تر از حبیب نبود. وصیت‌نامه سعید را گرفتیم که بخوانیم. وصیت‌نامه که در جیب سعید بود، براثر خونریزی به خونش آغشته شده بود. حبیب باحال ناخوش وصیت را می‌خواند. رسید به آخر وصیت که سعید نوشته بود «وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ» گل از گل حبیب شکفت، یک نشاط عجیبی در صورت حبیب هویدا شد. من که بغض کرده بودم گفتم: چی شده حبیب، چرا می‌خندی؟ با لبخند گفت: سعید وقتی این جمله را می‌نوشته در بهشت بوده، این جمله را بهشتیان وقتی وارد بهشت می‌شوند می‌گویند. سعید کسی نبود که اهل ادعا، تظاهر و یا خودنمایی باشد. سعید یک کلمه را بی‌دلیل به زبان نمی‌آورد و نمی‌نوشت. یقین دارم سعید وقتی این را می‌نوشته است، در بهشت بوده است و همراه با بهشتیان... 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔖 ‌ ✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت.🍃 ✍ گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅 🎙‌ راوے: همسر 🌷 🌷🍃🌷🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 بوسه پدر😔 🔹پدر محمود هنگام خاکسپاری، پوتین و دست و سر محمود را بوسید. آیت الله موحدی کرمانی از ایشان علت این کار را پرسید. 🔹پاسخ داد: پای محمود را بوسیدم، برای این که در تمام زندگی اش یک قدم خطا نرفت. دستش را بوسیدم، چون اسلحه به دست گرفت و از دین و ناموس و وطنش دفاع کرد. هنگام بوسیدن صورتش سرم را نزدیک بردم و از او خواهش کردم که در آن دنیا مرا نیز شفاعت کند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
هر کاری کنی یکی ناراضیه، پس برای کسی کار نکن مراقب اعمالمون باشیم... شهید حسین معز غلامی🌷 شهدایی 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌤️روزت رو با سلام و توسل به شهیدان بیمه کن باور کن شهدا زنده ان و عجیب دستگیرن✨ فقط کافیه بخوایی... 🌱هر صبح فاتحه ای بخون برای یه شهید، تا فاتحه ی روزت با گناه خونده نشه.. 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🔰عملیات کربلای پنج بود .آن روز روز وحشتناکی بود. کمتر زمانی را دیده بودم که اینقدر گوله توپ و خمپاره به زمین ببارد.زمین شلمچه آرام و قرار نداشت و هر لحظه تکه ای از آن مثل آتشفشان از جا کنده میشد و به زمین می‌ریخت.یک کلاه فلزی عراقی پیدا کردم و روی سرم گذاشتم. در ماشین کنار آقا منصور نشستم .از ترس صدای انفجار ها و ترکش های سرگردان خودم را به منصور نزدیک کردم و همچون طفلی که به مادر میچسبد به حاجی چسبیدم . برخلاف من حاج منصور آرام آرام بود جویی جز صدای ذکری که برلب داست چیز دیگری نمیشنید.. گفت: چیه میترسی؟ گفتم : آره.. خیلی با اطمینان گفت: خب ذکر بگو آرام میشی..یاد خدا ،دل رو آروم میکنه 🌺🍃🌺🍃🌺🍃 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 بهمن سال 60 بود، در سوسنگرد بودیم. آن شب تا صبح توپخانه عراق کار می‌کرد. زمین می‌لرزید، اما از اینکه هدف این گلوله‌باران کجاست اطلاعی نداشتیم. به مسجد رفتم. تنها یک نفر در مسجد بود. گوشه جلویی مسجد، نشسته بود و زیارت عاشورا می‌خواند. جلو رفتم. حبیب بود. حال عجیبی داشت، فرازهای دعا را می‌خواند، ناله می‌کرد و اشک می‌ریخت. بی‌آنکه تنهایی‌اش را به هم بزنم، یکی دو قدم عقب‌تر از او روی زمین نشستم. آن‌قدر ناله‌هایش سوزناک بود که بی‌اختیار اشک از چشم‌هایم روی گونه‌ام سرازیر شد. باخدا حرف می‌زد، با امام حسین حرف می‌زد و اشک می‌ریخت. زمین هم گاه‌وبیگاه در اثر شدت آتش دشمن می‌لرزید. با خودم گفتم قبل از اینکه متوجه حضور من شود، از مسجد بیرون بروم. تا بلند شدم و چرخیدم، از چیزی که می‌دیدم، لحظه‌ای مات ماندم. پشت سر من تا درب مسجد بسیجی و رزمنده بود که نشسته و همراه با ناله‌های حبیب اشک می‌ریختند. به سمت درب رفتم، دیدم این جمعیت بیرون از مسجد هم روی زمین نشسته‌اند و باحال خوش حبیب، حالشان دگرگون است! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌺با نام نبی بکن مزین دهنت‎ ‎ 🌟تا خالق تو بیمه کند جان و تنت 🌺ای آنکه زعاشقان قرآن هستی 🌟خوشبوی کن از نام محمد(ص) دهنت (ص)🌺 (ع)💫 🌟 🎊🎊🎊🎊 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
◾️ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع! ◽️دکتر رو به مجروح کرد و برای اینکه درد او را تسکین بدهد و ببیند به اصطلاح او چند مَرده حلاج است، 😉 گفت: با اینکه پشت لباست نوشته‌ای ورود هر گونه تیر و ترکش ممنوع، می‌بینی که مجروح شده‌ای 😁😊 و او که در حاضر جوابی ید بیضایی داشت، گفت: دکتر! ترکش بی‌سواد بوده، تقصیر من چیه؟💪🙃 😁 جبهه 🕊🌷🕊🌷
حبیبی یاحبیب‌الله💚 ❣ساڵ‌هاپیش‌ترازآمدنت‌ هم بودے علت‌خلق‌‌بنے‌آدم‌وعالم‌بودۍ❣ ❣سربلندیم‌‌ بگوییم‌ مسلمان‌توییم! عجمی‌زاده ‌و پشت‌ سر سلمان‌توییم❣ *✨اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🌸❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌷بعد از عملیات کربلای 5 بود. با یگان زرهی لشکر در سه راهی مرگ بودیم. یک گلوله به یکی از نفربرهای ما خورد و دو تا از بچه ها شهید و چند نفر هم مجروح شدند. اطراف چرخی می زدم، چشمم به یک آمبولانس افتاد. به سمتش رفتم، کلید رویش بود، مجروحین و شهدا را سوار کردیم و به عقب آمدم. آنها را که منتقل کردم به مقر زرهی رفتم. حاج منصور فرمانده زرهی بود. گفت این آمبولانس کجا بوده؟ جریان را توضیح دادم. دور آمبولانس دوری زد و کد یگان آن را پیدا کرد، یکی از لشکر های مشهد بود. گفت احمد سوار شو بریم. خودش با یک جیپ میول جلو من پشت سرش. به خط درگیری رفتیم. سه تا چهار ساعت، کل منطقه عملیاتی را چرخیدیم تا بالاخره یک سنگر از بچه های آن یگان را پیدا کردیم. گفت آمبولانس را به این ها تحویل بده... حالا حق به حق دار رسید. بعد با هم برگشتیم. 🌷🌱🌷 حاج منصور خادم صادق 🌷🍃🌹🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * مرد چشم هایش را تنگ میکند: «تو از کی اومدی  امروز سرکار؟!» _قربان فکر کنم یک ساعتی باشه که اومدم. مرد با خشونت می گوید :«پس حتما باید آنها را دیده باشی خیلی وقت نیست که رفتن» پیرمرد را ترس برداشته: «قربان عرض کردم خدمت که کسی ندیدم اصلاً شما دنبال کی میگردی ؟!اینا که میگی دانشجو هستند؟» مرد با غیض می‌گوید: نه خیر سرباز فراری هستند. کمی مکث می‌کند و دوباره می گوید:« تو چطور یک ساعت این جا هستی و رفتن چند تا آدم را با ساک وسایل ندیدی. شاید هم دیدی و نمیخوای به ما بگی! پیرمرد شیلنگ آبی را که در دست دارد دست به دست می کند: «من غلط بکنم قربان ! اگه دیده بودم که میگفتم دنبال دردسر که نیستم.» مرد می داند پیرمرد احتمالاً راست می‌گوید. خیلی ساده تر از این حرفهاست که بخواهد پنهان کاری کند. اما او هم باید دل پرش را جایی خالی کند. سر پیرمرد فریاد می‌زند: «پیر کفتار دروغگو» حمله می کند به او و پیر مرد را زیر مشت و لگد می‌اندازد. پیرمرد روی زمین می‌افتد.بدن نحیفش را جمع می کند و داد و فریاد راه می‌اندازد. صدای فریاد های ملتمس پیرمرد تمام محوطه خوابگاه دانشگاه را پر میکند. دانشجوهای خواب‌آلود از گوشه کنار سرک می‌کشند که ببینند چه خبر شده.مرد ساواکی تا زمانی که حرصش را کاملا خالی نکرده دست از او بر نمی‌دارد. بالاخره وقتی که دیگر نایی برای پیرمرد و حوصله  ای برای خودش نمانده بود ، چند فحش نثار او می کند و با بقیه همراهانش دانشگاه را ترک می‌کند. چند نفری که از  صدای پیرمرد از خوابگاه شان بیرون آمده اند دور او جمع می‌شوند که روی زمین افتاده و ناله میکند.پسر جوانی که دانشجوی پزشکی است کنار پیرمرد زانو میزند و او را معاینه میکند: «چند جایش ضرب دیده و دست راستش به احتمال زیاد شکسته» بقیه پیرمرد را با سوال هایشان دوره کردند و می‌خواهند بدانند چه اتفاقی افتاده.در همین موقع که سید عباس تازه داماد دیشب هراسان از راه می‌رسد. صورتش کبود و زخمی است و چند جایش را بخیه کرده‌اند.اما از شدت دل نگرانی با همین وضع خودش را رسانده که ببیند چه بلایی بر سر بچه ها آمده و آیا هشدارش به آنها به موقع بوده و فایده‌ای برایشان داشته یا نه. با دیدن شلوغی و سر و صدای در محوطه دلش هری میریزد: «حتما بچه ها را گرفته اند» ادامه دارد ...... ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
😁 ﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻋﺎﯼ ڪﻤﯿﻞ📖❤️ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺠﻠﺲ ﺣـﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﺎﺻـﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ کﺴﯽ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ڪرﺩ ﻭ ﺍشڪ😢 ﻣﯿﺮﯾﺨـﺖ ﯾﻪ ﺩﻓﻌـﻪ ﺍﻭﻣـﺪ ﮔﻔﺖ : ﺍﺧـﻮﯼ بـﻔﺮﻣﺎ ﻋﻄـﺮ ﺑﺰنـ🔮 ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ –ﺍﺧـﻪ ﺍﻻ‌ﻥ ﻭﻗﺘﺸـﻪ؟😐 ﺑﺰﻥ ﺍﺧـﻮﯼ،ﺑﻮ ﺑﺪ ﻣﯿـﺪﯼ،ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣـﺎﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﻣﺠﻠﺴـﻤﻮﻧﺎ😓 ﺑﺰﻥ ﺑﻪ ﺻـﻮﺭﺗﺖ ﮐـﻠﯽ ﻫﻢ ﺛـﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ🙈  ﺑﻌﺪ ﺩﻋـﺎ ﮐﻪ ﭼـ💡ـﺮﺍﻏﺎ ﺭﻭ ﺭﻭﺷﻦ ڪرﺩﻧﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﻤﻪ ﺳـﯿﺎﻩ ﺑﻮﺩ😳 ﺗﻮ ﻋﻄـﺮ ﺟﻮﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ😷😂😂 ﺑﭽـﻪ ﻫﺎ هم ﯾﻪ ﺟﺸـﻦ ﭘﺘﻮﯼ ﺣﺴــﺎﺑﯽ ﺑﺮﺍﺵ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ…😌  🌷🕊🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫 🌷 گفتم: حبیب آقا من یک سؤالی دارم. گفت: بریم سمت منزل ما باهم صحبت کنیم. به محله سعدی که رسیدیم، گفت: شرمنده منزل ما خیلی کوچک است، امکان اینکه این وقت شب به خانه برویم نیست، اگر اشکال ندارد روی چمن‌های بلوار بشینیم و صحبت کنیم. سؤال من، یک سؤال عرفانی بود. حبیب در مورد سؤال من آیه "رِجَالٌ لَا تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَیعٌ عَنْ ذِکرِ اللَّهِ ....( آیه 37 سوره نور) را آورد گفت: چند دقیقه صبر کن تا برگردم. به سمت خانه‌اش رفت. وقتی برگشت، یک کتاب نهج‌البلاغه را همراه با یک تنگ عرق بیدمشک و نسترن که مادرش درست کرده بود آورد. از نهج‌البلاغه خطبه‌ای که مربوط به این آیه بود را آورد و به من گفت: برایم بخوان و نظر خودت را برایم بگو. من کلام امیرالمؤمنین(ع) را می‌خواندم و نظر و برداشت خودم را از آن می‌گفتم، حبیب هم آن را برایم تصحیح می‌کرد و نظر خودش را می‌داد. این مباحثه و شربت خوردن تا اذان صبح طول کشید. این روش خاص و تاکیدی حبیب بود، همیشه دوست داشت طرف مقابل خود را به تفکر وادار کند. 🌿🌷🌿🌷🌿 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰 | 🌟 «مشکل ما این است که برای رضایت همه کار می‌کنیم جز رضای خدا» 🌷 شهدایی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱دنیا همه جوره ما را مشغول خود کرده، ... ای به سعادت رسیده ها دریابید ما را.... دعا کنید برایمان....✨ 🌤️اول صبح را هیچ چیز بخیر نمی کند جز ..دعای خیر شما ... 🕊️ 🕊️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌱 🕊 ✍ابراهیم خیلی در اعمالش دقت می کرد. شنیده بود که نفوذ شیـطان در اعـمال انسان بسیار مخفی است. شیطان هر کسی را به طریقی گمراه می کند حتی کارهای خوبی که انجام می داد مراقب بود که آلوده به نیت های دنیوی نشود. 🔹مرتب با علمای ربانی در ارتباط بود و تلاش می کرد تا شیطان را ناکام کند. ابراهیم می دانست که شیطان سه بار قسم خورده تا انسان را گمراه کند 🔸«قـالَ فَبِعـِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمـَعِين»َ ابليس گفت: به عـزّت تو سوگـند كه همـه ى مـردم را گمـراه خواهـم كرد. سوره ص آیه ۸۲ 📚خدای خوب ابراهیم 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb